این مقاله را به اشتراک بگذارید
بازگشت به «ملک آسیاب»
فرشته احمدی*
بیش از بیست سال از درگذشت غزاله علیزاده میگذرد و نشر «رشدیه» رمان «ملک آسیاب» را از این نویسنده منتشر کرده است و برای علاقمندان به آثار این نویسنده مهم این امید به وجود آمده است که شاید باید منتظر انتشار آثار دیگری از او باقی بمانند.
غزاله علیزاده در میان همنسلان خود نویسندهای متفاوت بود با دغدغهها و شیوهای منحصر به خودش. زبان آثار او همواره مهمترین ویژگی کارهایش به شمار آمده. زبانی آهنگین با دایره لغات وسیع و به دقت انتخابشده. اگر برای برخی نویسندگان زبان عرصهای است برای قدرتنمایی، برای غزاله علیزاده ابزاری بوده برای جانبخشیدن به جامهها و ظروف و خانهها و باغچهها و کوچهها و مغازهها و کل هستی تا جامه آدمها از لابهلای تلالو کلمات در تنشان بدرخشد و گلدانها با اسامی متنوع گلها هوا را بویناک کنند و خانهها زیر بار تزیینات و گچبریها و مقرنسها و قرنیزها کمر خم کنند. بدون آن زبان، خانهای که غزاله علیزاده ساخته است، چه در «خانه ادریسیها» و چه در «ملک آسیاب»، هرگز آن خانه نمیشد و بدون آن تنپوشها، خانم ادریسی و خانم نجدی آنی نمیشدند که شدند. بدون آن رومیزیها و بارفتنهای رنگپریده و آلالههای واژگون و نگینهای یاقوتی تقوپق… نه بدون اینها آن جهانها ساخته نمیشد.
«ملک آسیاب» داستانی خطی و مشخص و جمعوجور دارد که در ۱۶۴ صفحه روایت میشود و خواندنش برخلاف بسیاری از آثار غزاله علیزاده میتواند سریع و لاینقطع باشد، شاید به این دلیل که زبانِ اثر پیچیدگیهای کارهای قدیمیتر او را ندارد، عنصر تعلیق آشکارتر است و طنز نقشی پررنگتر دارد. تفاوت دیگر «ملک آسیاب» با کارهای قبلی غزاله علیزاده، روال خطی و معین داستان و پایانبندی معلوم آن است.
دغدغههای سارا (شخصیت اصلی کتاب) با مسائل امروزی ما اشتراکات فراوانی دارد، گاهی از حیث فلسفی مثل مسائل مربوط به عشق و ارتباط با دیگری و بیمعنایی یا بامعنایی آن و گاهی از حیث رفتار اجتماعی مثل مهاجرت از ایران. دغدغههای مربوط به رضایت انسان و دستیافتن به احساس شادی یا رسیدن به ملال و روزمرگی از مهمترین بنمایههای آثار غزاله علیزاده است که گاه با حرکت به سوی عرفان برای آن پاسخی مییابد و گاه با بازگشت به طبیعت، گاهی در عشق ماوایی میجوید برای فرار از ملال و گاه در دلبستن به امنیت خانه. باغ و ملک آسیاب در این اثر نقشی بیشتر از مایملک را به عهده دارد؛ ملک، زمینی است که میشود در آن ریشه دواند، میشود بر آن خانهای ساخت و نمیشود به سادگی از آن دل کند. در افق دید سارا، رفتن و دلکندن و جاگذاشتن و رسیدن به سرزمینهای تازه در سایه فکر پیری و گذشت زمان و احساس فرسودگی رنگ میبازد. سارا میان رفتن و ریشهدواندن در سرزمینهای تازه یا ماندن و چسبیدن به همان چیزهایی که بوده در تردید است. شاید در هیچ سو بارقهای دلگرمکننده به چشمش نیاید اما یکی از این دو سو امنتر است.
* داستاننویس، از آثار: هیولای خانگی
به نقل از آرمان