این مقاله را به اشتراک بگذارید
سانشاین، اوج و فرود
امیرحسین خورشیدفر
قصه کوتاه «سانشاین» را کورش اسدی با نادیدهگرفتن محض دی اچ لارنس نوشته است و این شگفتانگیز است. مرثیه موزون اسدی بر عشق انتزاعی و غیرزمینی مرد به زن شاید با فامی از دی اچ لارنس بعد دیگری، تازه و معاصرتری پیدا میکرد.قصه کوتاه «سانشاین» پلات سادهای دارد و تقریباً شش هزار کلمه است یعنی بسیار کوتاه. «سانشاین» معروفترین اثر کورش اسدی است و نهفقط این، بلکه یکی از شاخصترین قصههای کوتاه دهه هشتاد. تاریخ دقیق نوشتهشدن قصه را نمیدانم، اما در سال ٨٢ منتشر شده است و بهجز مجموعه قصه «باغ ملی» در چند آنتولوژی و جنگ ادبی آمده است. پس از آنکه نویسنده و قصه در جایزه گلشیری برگزیده شدند، سانشاین در شمار قصههای مرجع و آموزشی چند کارگاه مهم قصهنویسی هم بیوقفه تا امروز فهرست شده. پربیراه نیست اگر ادعا کنیم، چند نسل قصهنویس و منتقد بهیقین سانشاین را با دید انتقادی و تحلیلی خواندهاند و مکرراً در جلسات نقد و کارگاهها موضوع بحث بوده است و از اینرو تمهیدات و صناعت نویسنده به نهج معمول تحلیل کارگاهی معلوم شده و نقدها و مرورهای خوبی بر آن نوشته شده و اگر از جنبه مطالعات فرهنگی نگاه کنیم یک کالت و از جنبه نقد ادبی، قصه کوتاه کلاسیک در سنت خود و آثار دهه هشتاد و حتی پس از انقلاب بهشمار میآید. از اینها گذشته، در یادداشتها و مراثی پس از درگذشت اسدی هم کم نبودند نویسندگانی که یاد او را با اشاراتی به این قصه خاص گرامی داشتند. پس میتوانیم بدون تردید بگوییم تاریخ زیباییشناسی، فرم یا مخاطبشناسی قصه کوتاه را در سه دهه اخیر نمیتوان در نظر آورد مگر آنکه جایگاه یا نقطه دقیق بروز اثر سانشاین بر خط سیر آن تاریخ معلوم شود و بدانیم آیا سانشاین ازآنرو اهمیت دارد که سرشتنمای قصه روزگار خویش است یا نوید و طلیعه قصه پس از خود یا نقطه اوج سنتی که عموماً از منظر آیرونیک خود نخستین شیب زوال همان سنت بهحساب میآید، یا اصلاً چیز دیگری… و البته ناگفته پیداست سنگهایی به این بزرگی را تنها با احتیاط دوباره با هم نگاه کردیم و سودای زدن هیچیک در مجال در سرمان نیست مگر اشاراتی. پانزده سال پس از انتشار قصه کوتاه سانشاین، ردهشناسی مخاطبان حرفهای قصه کوتاه در ایران تنوع بیشتری پیدا کرده است. امروز ذائقه طیف بزرگی از خوانندگان با خواندن ترجمه قصههای کوتاه که عموماً از انگلیسی است شکل گرفته است. این قصههای ترجمه، عمدتاً در سنت قصه برشزدگی ایالت متحده، نویسندگان نیویورکر و… نوشته شدهاند. وانگهی، قصههای کوتاه آلمانی و فرانسوی و، دهه اخیر هم کمابیش همان مؤلفههای صوری را دارند. چنین خواننده و چنین کانون جاذبه زیباییشناسی احتمالاً زیر بار بعضی اظهارنظرهای مبالغهآمیز و احساسی درباره کیفیت این قصه نخواهد رفت. اتفاقاً شاید تشخیص دقیق کیفیات این قصه خوانندهای را بطلبد که شناختش از حدود یک سنت و جریان ادبی فراتر باشد.کورش اسدی یکی از اعضای قدیمی و وفادار حلقه گلشیری است. گلشیری کانون و مرکز قرائت مدرنیستی از داستاننویسی است. مدرنیسم را در اینجا، بهدقت به همان معنایی بهکار میبریم که در تاریخ ادبیات از آن افاده میشود، یعنی جریان ادبی که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و اما در اوایل قرن بیستم با الیوت، پروست و جویس و وولف و موزیل تثبیت شد. گلشیری و بهتبع او اسدی اما از آموزههای نسل دوم مدرنیستها یعنی ویلیام فاکنر متأثر بودند یا اگر دقیقتر شویم، قرائت ایرانی از آرا و قصههای فاکنر… چراکه گرچه فاکنر نویسنده مدرنیست آمریکایی، مرجع زیباییشناسی و مراد ایشان در صناعات روایی برای چند نسل از نویسندههای ایرانی است و هیچ نویسنده دیگری را نمیشناسیم که بهاندازه فاکنر از زبان نویسندگان ایرانی تحسین شده باشد اما جز تأثیرات شخصی و بطنی، گاهی دشوار میتوان تأثیر صناعت یا سبک فاکنر را در آثارشان جستوجو کرد. مثلاً در باب فضیلت روایت نمایشی که گلشیری و… اینقدر بر آن اصرار دارند، هنری جیمز به مراد نزدیکتر است و البته نه مقصود جیمز و نه فاکنر و نه هیچ نویسنده دیگری دقیقاً با تلقی این نحله ادبی ایرانی از نمایشیشدن دقیقاً همسان نیست. در ابعاد غولآسای فاکنر تردید نیست و در امکانپذیری آنکه هرکس از ظن خود یار او شده باشد هم… اما آنوقت باید در صحت و دقت گزارههایی که در مطالب انتقادی و تحلیلی تکرار میشود و به اهمیت فاکنر اشاره دارد تردید کرد.فرم سانشاین نتیجه بروز و تحقق چند تمهید و مایه روایی است که در سنت قصه کوتاه گلشیریایی بیش از دو دهه آزموده شده بود. از آنجمله میتوان به برداشتی از جریان سیلان آگاهی اشاره داشت که با سایش چند سطح روایی مشخص بر محور پلهای تداعی عمل میکند. آنچه در مدرنیسم اولیه، طبعآزمایی آرتیستیک و فلسفی پروست در امکانات و خواص حافظه و فرایادآوردن بود و در نسبت با ایدههای برگسون نیز معنای ثانویه پیدا میکرد توسط فاکتر به تمهیدی روایی بدل میشود. حال در نظام کارگاهی تولید قصه، سازوکار آن تمهید را آموختن و احتمالا نوشتن چند اتود کوتاه نیروی تازهای را آزاد میکند که با زبان تغزلی و حسرت پیوند دارد. درحقیقت سانشاین، شاهکار فرمی است که در کارگاه و توسط نویسندگان تازهکار، مداوماً بازتولید میشود و عایدی ندارد؛ زیرا هرگز اجرا دقت و کمال کورش اسدی را ندارد؛ اما در عین حال محصول نهایی اصولا با مطالعه امپرسیونیستی نویسندگان مدرنیست شبیه نیست و در مقام مقایسه میتوان آن را به تأسی از ترم «کاشیکاری» با شاخه دیگری از هنرهای تجسمی پرشاخوبرگ سنتی ایرانی قیاس کرد. تصنع جزو مواد ذاتی ادبیات است و تزیین از ارکان تصنع و بسیاری از اسباب کورش اسدی در نوشتن سانشاین تماموکمال تزییناند.جایگاه پلات داستانی نیز در این سنت قصه کوتاه همیشه محل تردید است البته نه وجودش… چنانکه در آغاز گفتیم پلات ساده و متقارن است. تنها عاملی که این تقارن و انسجام و حتی باورپذیری را بهعنوان مبانی ابتدایی و دستوپاگیر و حتی بیمورد اما در اینجا روشنگر برهم میزند، مؤکدشدن حضور موتیف عکس و پارهشدن و دوتکهشدن است که شخصیت را متاسفانه (بهرغم آنکه سرش گرم است) بهحد تیپهای سوتهدلانی تقلیل میدهد. میگویید او هم مالیخولیایی است؟ بله هست. حتی میتواند این فکر را بکند اما چقدر کشش بدهد؟ آنقدر که پانزده سال بعد از انتشار، بعضی منتقدان وقتی میخواهند خلاصه دوخطی قصه را بنویسند هم از جریان عکس دوپاره چشمپوشی نکنند؟ ظاهرا عامل اصلی، همان بافت سیلان آگاهی و زبان تغزلی است که تبدیلکردن هر کنش یا توصیف یا مایه روایی را به چیزی در حدود ترجیعبند ممکن میکند و گفتی تغزل چنان در تاروپود بافت قصه اثر میکند که نویسنده و منتقد و… جملگی قصه کوتاه را با تصور بلندخواندن آن، به سبک شعر یا قطعه ادبی تصور میکنند و… اینهم خصلت بنیادین دیگر فرم قصه است که برای شنیدن یا اجرا پتانسیل کتمانناپذیری دارد بهشرط آنکه بازیگر بهاقتضای گفتار و منش بازی خود بتواند در متن اندک تغییراتی ایجاد کند اما مسلما این یکی پذیرفته نخواهد شد…
به نقل از شرق