این مقاله را به اشتراک بگذارید
جدال داستایفسکی
نیلوفر رحمانیان*
«داستایفسکی، جدال شک و ایمان» نوشته ادوارد هلتکار کتابی خواندنی از سرگذشتنامه جدید داستایفسکی است که اولبار در سال ۱۹۷۷ منتشر شده است. اثر شامل چهار کتاب است، به ترتیب: «سالهای رشد»، «سال-های هیجان و جوشش»، «سالهای آفرینش» و «سالهای کامروایی». هلت-کار کتاب را با نقلقولی از الکساندر هرتسن شروع میکند: «من روس هستم. زندگی به من آموخته است بیاندیشم، اما اندیشیدن به من راه زیستن نیاموخته است.» و چه جملهای از این بهتر میتوان در وصف داستایفسکی و زندگیاش نوشت؟ و درست در پرتو همین جمله است که میتوان به کتاب نگاه کرد.نویسنده داستایفسکی را «پسر شهری» میخواند، چراکه تا دهسالگی جز یکی، دو سفر زیارتی سالانه خانوادگی پا از شهر بیرون نگذاشته بود. شاید به همین خاطر باشد که در رمانهای داستایفسکی برخلاف همعصرانش خبری از چشماندازهای وسیع و اشراف روستایی آثار تورگنیف یا تالستوی نیست. داستانهای او بیشتر در فضای بسته و اتاقهای زیرشیروانی تنگ و خفه می گذرد. داستایفسکی در بحبوحه آشوبهای سیاسی ۱۸۶۲ اولین سفر خارجیاش را به مقصد پترزبورگ شروع میکند اما «دلالتهای اندکی که داریم در عین شگفتی نشان میدهند که این تاثیرات عمیق نبودهاند.» و آنطور که خودش پاریس را یکی از ملالآورترین شهرها و ژنو را خفه و کسالتبار توصیف میکند.داستایفسکی در جوانی و در دهه پایانی سلطنت نیکالای رادیکال شده بود و گویا در این زمان هیچ اثری از دغدغههای اخلاقی و سیاسی و مذهبی که بعدها در داستانهایش نمود پیدا میکنند، در کار نیست. در ۱۸۴۹ به اتهام دستداشتن در توطئه انقلابی در آوریل دستگیر میشود و چند سال را در تبعید سپری میکند. هرچند داستایفسکی بارها از مشقات دوران زندانش مینویسد اما بهنظر میرسد بزرگترین مشکلی که در آن دوران داشته است جدای از مشقات جسمانی زندان، نداشتن لحظات تنهایی است؛ این اشتراک اجباری. به زعم بسیاری همین خاطرات زندان است که در نهایت به شکلگیری شاهکارهای داستایفسکی میانجامد: «نگاه او به رنجها که سرانجام در هنر او به بیان درآمدند.»از نکات مهمی که هلتکار سعی در روشنکردنشان دارد، بیاساس نشاندادن عقیده بسیاری روانکاوان ازجمله فروید درباره داستایفسکی است. فروید از مرگ پدر بهعنوان واقعهای مهم و تاثیرگذار در زندگی داستایفسکی یاد میکند، زیرا شایعهای به قلم دختر داستایفسکی در کار بوده که داستایفسکی درست پس از شنیدن مرگ پدر برای اولینبار دچار حمله صرع میشود. هلتکار دلیل این اشتباه را ترجمهنشدن مستندات مربوط به داستایفسکی از زبان روسی ذکر میکند. اما نامهای از خود داستایفسکی در دست است که به سالها بعد و زمان آزادیاش از سیبری برمیگردد و میگوید اولبار است که دچار چنین حادثهای شده و امیدوار است صرع نباشد. تنها اثری که شاید از پدر داستایفسکی در رمانهایش باشد، خصایص مشترک اخلاقی او با کارامازوف پدر است.جالب است بدانیم داستایفسکی چندان محبوب ادبیاتچیهای همعصرش نبوده است؛ او که در بیستسالگی پس از نوشتن اولین رمانش بسیار محبوب شده بود و حتی بعضی او را گوگول جدید خوانده بودند، حالا دشمنانی داشت. مثلا از آرشیو نامههای تالستوی، نامه استراخوف در ۱۸۸۳ بیرون آمد که درباره نوشتن زندگینامه داستایفسکی گفته است: «میخواهم اعترافی بکنم. در تمام مدتی که آن را مینوشتم با نفرتی که در من اوج میگرفت در مبارزه بودم و سعی میکردم این احساس بد را در خود خفه کنم… داستایفسکی در نظر من آدم خوب یا خوشبختی نبود (این دو واقعا با هم همراهاند). او بداندیش، حسود و هرزه بود…» یا مثلا تورگنیف در هجویهای که خطاب به او مینویسد، داستایفسکی و گلکردنش را به شکوفیدن دملی چرکین بر پیشانی ادبیات تشبیه میکند. به علاوه صحبتهایی درباره اعتیادش به قمار (که الهامبخش نگارش اثر معروفش «قمارباز» شده است) و همچنین درباره روابط خارج از عرف با دخترکان کم سنوسال (که بهزعم هلتکار، قابل استناد نیستند) همیشه پشت سر داستایفسکی بوده است.از نکات جالب دیگری که در این کتاب میخوانیم این است که داستایفسکی میخواسته کتابی در ادامه «جنایت و مکافات»اش بنویسد که در آن به تجدید حیات راسکولنیکوف بپردازد. منتها جای تردید است که این کتاب نوشته شده باشد یا اصلا میتوانسته نوشته شود چراکه «راسکولنیکوف در فصل پایانی جنایت و مکافات صرفا شبحی است بیمارگون از خویشتن خویش و اعتقاد خاصی ندارد. فروبردن شمشیری در دل سنگ خارا آسانتر از تبدیل روشنفکری به یک قدیس است.» رمانی که به جای این کتاب نانوشته مینویسد، «ابله» است؛ رمانی که خود او در نامهای دربارهاش می نویسد: «اندیشه این رمان همان اندیشه محبوب قدیمی من است که البته چندان دشوار است که مدتها جرات آزمودنش را نداشتم؛ و اگر اکنون دست به کار آن شدهام بیتردید از آن رو است که خود را در وضعی لاعلاج می بینم.» او ادامه میدهد که تلاشش این است که انسان نیک حقیقی را تصویر کند. و بعد میگوید که چنین کاری ناممکن مینماید چراکه «در تمامی جهان فقط یک انسان نیک حقیقی هست و آن مسیح است.»در پایان بهعنوان جمعبندی درباره کتابهای مطرح داستایفسکی و دغدغههایش، هلتکار در یک پاراگراف تصویری از شمایل این نابغه روس را نشان میدهد: «دلمشغولی داستایفسکی در کتابهای مهمش در وهله نخست مسائل زندگی و فلسفه است: در جنایت و مکافات ذهنش بیشتر درگیر معنای اخلاقیات است؛ در ابله بیشتر درگیر آرمان اخلاقی است؛ در جنزدگان بیشتر درگیر رابطه اخلاق و سیاست و مذهب است؛ و در برادران کارامازوف بیشتر درگیر اصل و اساس مذهب است.»
*منتقد و مترجم
از آثار: ترجمه «کتاب سفید» از هان کانک / آرمان