این مقاله را به اشتراک بگذارید
مستطیل سفید مرگ
پارسا شهری: «شب فرا میرسد. همراه سرما. در جادهای سفید از یخ، زن و مردی جوان، مانده در راه، به خانه کنار راه نگاه میکنند. خانه لُخت است، هم از بیرون، هم از تو. هنوز هیچ چراغی توی خانه روشن نیست. در پس پنجره مردی بلندقامت و باریک، با موهای سفید روی شقیقه، چشم به جاده دوخته است. تاریکی بیشتر میشود؛ همراه سرما. زن و مرد مقابل خانه ایستادهاند. نگاهی به اطراف میاندازند. جاده خالی است، آسمانِ انتهای جاده تیره است. پیداست که منتظر چیزی نیستند…» این فضای تاریک و سرد ابتدای کتابی است از مارگریت دوراس با عنوان «اَبان، ساوانا، داوید». از مارگریت دوراس که آثارش در ایران بیش از همه با ترجمه قاسم روبین شناختهشده است، چندیپیش کتابِ «اَبان، ساوانا، داوید» در نشر اختران منتشر شده است. این نویسنده در دهه هفتاد بسیار مطرح شد و مخاطبان خود را پیدا کرد. اما در دهه گذشته چندان خبری از دوراس نبود تا همین یکی دو سال پیش که چند اثر از او با ترجمه درخور قاسم روبین منتشر شد: «کامیون» که متعلق به سنتی است که از دهه پنجاه، در ادبیات فرانسه رواج پیدا میکند و با عنوان «فیلم-رمان» یا «سینما-رمان» شناخته میشود و شاملِ ناگفتههای دوراس از ۶۸ است، «ساوانابای» و گفتوگویی با میشل پرت با عنوانِ «مکانهای مارگریت دوراس» و نیز همین کتابِ اخیر که مانندِ رمانِ معروفش، «درد» حکایتی است از روزگار اردوگاههای نازی. روایتِ آدمهای جانبهدربرده از اردوگاههای کار آلمان که البته از پس این جان سالم بهدربردن، به آسایشی نرسیدهاند و بعد از آشویتس، گرفتار «حصار تنگ کمونیسم روسی» شدند. دوراس همچنان دغدغه خود از آن روزگار را مینویسد، اینبار در فاصلهای از تجربه مرگ و ماندن در اردوگاههای مرگِ نازی. دوراس خودْ درباره این روایت مینویسد: «قصهام را بر سطح سفید کاغذ مینویسم، همان مستطیل سفید مرگ، نقششده بر لباس اسرا.»
پشت جلدِ کتاب آمده است که «گرینگویِ توی کتاب سایه شومِ غولیست که سودای سرمایه در سر دارد و در پی تسخیر هستی رفقای دیروز.» سابای کتاب هم محروم از میل و مهر، همراه دیگران همگی بقایا و بازماندگانِ اردوگاههای نازی هستند و با فردیتی سرکوبشده و گرفتار در سرگشتگی که ناشی از رنج و دشواریِ زیستن آنان بوده است. «گرینگو نظرش این بود که ژَن بنویسد: دروغ فاجعهآمیز. ولی ژن نوشت: آزادی فاجعهآمیز. گرینگو نظرش این بود: مزدورِ قدرت بزرگ سوداگر. ژَن نوشت: انحراف از ایدئولوژی. گرینگو سرش داد کشید… ژن نوشت: آزادی.» و حالا رفقا نگرانند که ژن هم یک روز مثل داوید و دیگران سربهنیست شود. «آنها در اینجا فقط خواهان سگ نگهبان هستند. از اینجور سگها در دشت مُردگان زیاد است…» رفقا سرخورده و نگران از آینده خود و دیگران راهِ گریزی نمییابند: «هرجا که میرفت همین نتیجه عایدش میشد: گرینگوها یا فروشندهها، سرانجام میکُشندش. پس اینجا یا جای دیگر، این گرینگو یا گرینگوی دیگر فرقی نمیکند.» در اشتات جایی که رمان در آن اتفاق میافتد، گرینگو آدم متنفذی است. رضایت فروشندهها را جلب کرده است. جای خود را در میان آنان پیدا کرده و برای خودش صاحبِ موسسات بزرگ و کوچک است، پلیسِ مخصوص خود را دارد، ارتش و مهمات دارد و حالا انگار حزبی به نامِ حزب گرینگو پیدا شده باشد، همه مرعوب او هستند یا باید باشند. سراسر رمان سگها زوزه میکشند و این زوزههاست که فضای هولناکِ رمان را میسازد. «از نو زوزه خفه سگها شنیده میشود، زوزههای درهم، و همچنان از همان سمتی که سابانا اشاره کرده بود…» و بهتعبیر سابانا، زوزه سگهای دشت مُردگان بود. «اَبان: تعداد مردهها زیاد است؟ سابانا حدس میزند: – بیست میلیون، در کل. تعداد دقیقش را نمیدانم.» سگها همچنان زوزه میکشند و در خلالِ تمام مکالمات که سراسر رمان را شکل میدهد صدایی دور یا نزدیک از زوزه سگ بهگوش میرسد. گرینگو به همه گفته است کاری به این کارها نداشته باشند و فقط اطاعت کنند و این وضعیتی را بهوجود آورده که هیچ کم از اردوگاهِ کار ندارد. «فروشنده، غیرفروشنده، یهودیها، گرینگوها، همه مثلِ هماند، همانندند.» از اینروست که شخصیتهای رمان، ابان و زن و سابانا و دیگران که بازماندگانِ مرگاند، فکر میکنند نجاتیافتن یا رفتن به جاهای دیگر هیچ دردی از آنان دوا نمیکند. مارگریت دوراس وضعیتی اردوگاهی را در فضایی پس از اردوگاهها میسازد تا نشان دهد جهانِ پس از آشویتس دیگر جهانِ رهایی نیست. او در «اَبان، ساوانا، داوید» بهخوبی نشان میدهد که رَستن از اردوگاه و مفاهیمی که آلمانِ آن دوران بر جهان مسلط کرده بود، ممکن است به نوعی دیگر از اسارت بینجامد.
شرق
1 Comment
partisan
سلام ممنون از سایتتون. فقط می خواستم عرض کنم که از این دست مقاله ها واقعا کیفیت سایت رو میاره پایین . چون چیزی که من الان خوندم نه نگاه بود نه نقد بود و نه اصلا مقاله بود. داستان کتاب رو تعریف کردن و از متن کتاب داخل نوشته آوردن که نشد مقاله نویسی. باید اندیشه در کار باشه که یک مقاله خوب نوشته بشه و نگاهی متفاوت از طرف یک مقاله نویس عرضه بشه.
باز هم ممنون از سایت مد و مه