این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به «سرگذشت ندیمه» اثر مارگارت اتوود
داستان زنان آینده
نیلوفر رحمانیان
مارگارت اتوود در «سرگذشت ندیمه» به داستانی در آیندهای نزدیک میپردازد. جامعهای کابوسوار: زنانی که شدیدا تحت کنترلاند، نه میتوانند بروند سر کار و نه پولی داشته باشند و به طبقات مشخصی دستهبندی میشوند: همسران عفیف بیبچه، مارتاهای خدمتکار و ندیمههای مولد که بچههایشان را به همسرانی که «از نظر اخلاقی شایستهاند» میسپارند. داستان از زبان آفرد روایت میشود که یعنی: متعلق به خاندان فِرِد؛ فرمانده خانه.
از طبقهبندیهای مشخص زنان در چنین جامعهای گفتیم، طبقهبندیای که حتی در نوع پوشش هر یک مشهود است. مارتاها لباسهایی خاکستری میپوشند و سبزآبی، رنگ پوشش همسران فرماندهها است. ندیمهها سرخپوشاند و موی سرشان پوشیده است، وظیفهشان این است که برای خاندان بچه بیاورند. در کتاب میخوانیم انگیزه اولیه برای تشکیل چنین جامعهای که در کتاب، «گیلیاد» نام دارد و میفهمیم همان ایالات متحده است، ناباروریِ فراگیری بوده که دنیای نو را دربرگرفته. اما میبینیم که بهرغم تمهیدات اینچنینی که برای کنترل نرخ زادوولد درنظر گرفته، مشکل ناباروری هنوز به کلی مرتفع نشده. مشکل فقط به زنان نابارور محدود نمیشود (زنان ناباروری که به کولونیهایی که به اردوگاههای کار اجباری شبیهاند فرستاده میشوند) بلکه بهعلاوه مشکل نگرانکننده، ناباروری مردان بهویژه مردان قدرتمندی است که میل به بقای نسل دارند. اما چنین جامعهای تنها زنان را بابت نازایی سرزنش میکند و حتی صحبت از ناباروری مردان گناه است.
ممکن است فکر کنیم اینکه راوی اولشخص و قهرمان داستان، مطیع است بخشی از شخصیتپردازی او است. درست است که آفرد اغلب نمیخواهد سر به اعتراض بلند کند و شاید میبایست چنین برداشت کنیم که چنین بیمیلیای اگر تکثیر شود، سمی است برای جامعه آزاد. آفرد به ما میگوید اعتراضاتی علیه چنین جامعهای راه افتاده بوده و میگوید: «من در هیچکدام این اعتراضات شرکت نکردم. لوک (شوهرش) میگفت بیفایده است و من باید به فکر آنها، به فکر او و دختر کوچکم میبودم.»
اتوود کتاب را تقدیم مری وبستر و پری میلر کرده که سرنخی از ریشههای داستان در گذشته پیوریتنهای آمریکا دارد. مارگارت اتوود توضیح میدهد: «مری وبستر از اجداد من بوده که بهعنوان یک جادوگر در کانکتیکات به دار آویخته شد. ولی نمرد. آخر هنوز سکوی بلند اعدام را اختراع نکرده بودند.» همان بخش سکو که از زیر پای محکوم کشیده میشود. «همین شد که با اینکه دارش زدند، زنده ماند.» نویسنده کانادایی همچنین میگوید: «معمولا در آمریکای شمالی میشنوید: این اتفاق اینجا نخواهد افتاد. اما راستش قبلا اتفاق افتاده بوده. پیوریتنها مردمانی را که با آنها مخالف بودند تبعید میکردند، بنابراین اگر فکر کنیم تخم این ایده آنجا نیست کوتهنظری کردهایم. برای همین داستان من در کمبریج اتفاق میافتد.»
البته که مهمترین المان چنین داستان هشداردهندهای، بازشناسی است؛ بازشناسیای که قرار است شوکزدهمان کند؛ که قرار است با دیدن تصویر کجومعوجمان در آینه امروز، ببینیم ممکن است انتهای مسیرمان به کجا ختم شود و چه آیندهای انتظارمان را بکشد ولی بهرغم اینکه رمان اشاراتی به اتفاقات متاخر دارد اما اتوود مصر است کتابش دربردارنده اخطاری جدی و مشخص نیست. او میگوید: «من در رمانم نمیگویم به که رأی بدهید یا به که رأی ندهید، فقط میگویم انسانها بهویژه زنها میبایست گوشبهزنگ باشند.»
آرمان
‘