این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادبیات کلاسیک روسیه به ما درباره جنگ پوتین در اوکراین چه میگوید؟
تیم برینخف
مترجم: فرزام کریمی
برای درک تاریخ و فرهنگ روسیه نخست باید ادبیات روسیه را درک کنیم؛ آثاری نظیر «جنگوصلح» و «برادران کارامازوف» برای سرگرمی نوشته نشدهاند، آنها با شناختِ روانِ انسانها و تجزیه و تحلیل معضلاتِ اجتماعیاقتصادی به درکِ این موضوع دست مییابند که مردم چگونه زیست میکنند.
ادبیات روسیه با وجودِ انکارِ حقیقت، تاثیر ژرفی بر ساختار جامعه روسیه داشته است؛ امروزه کودکان روسی از مقاطع ابتدایی با جهانِ ادبی روسیه آشنا میشوند؛ نقطهای که بزنگاهِ گشودهشدنِ دریچههای خُرد بهروی آنان و درکِ هویتِ ملیِ آنهاست؛ درحالیکه تاثیرگذارترین نویسندگان روسیه قرنهاست که با جهان بدرود گفتهاند اما هنوز مردمان روسیه آنها را نویسندگان مربوط به گذشته نمیدانند، بهتعبیر نینا خروشچف (استاد روابط بینالملل کالج نیویورک و نوه نیکیتا خروشچف) مردم روسیه به زیستن در داستان باور دارند تا اینکه بخواهند در واقعیت زندگی کنند.
همانطور که ادبیات روسیه زندگیِ شهروندانِ روسی را تحتتاثیر قرار داده، از دیگرسو جهانبینی رهبران روسیه را هم شکل داده است؛ ولادیمیر لنین علاوه بر آشنایی با ادبیات روسیه با ادبیات غرب هم آشنایی داشت. او زمانی اعلام کرده بود: تولستوی آیینه انقلاب روسیه است، با این استدلال و بیزاریِ او از استثمار، توانست الهامبخش عصر خویش باشد و انقلاب روسیه را پیشبینی کند.
ولادیمیر پوتین هم ادبیات روسیه را مورد ستایش خویش قرار داده و از تولستوی و داستایفسکی بهعنوان نویسندگان موردعلاقهاش یاد کرده و هرازگاهی نام دیگر نویسندگان و شاعرانی از جمله ایوان تورگنیف، میخائیل لرمانتف و سرگئی یسنین را هم به این لیست اضافه کرده است.
پژوهشگران با تردید نسبت به سوادِ فرهنگی پوتین مینگرند؛ چراکه تناقضاتی میان رفتار دولت او و ایدههای نویسندگانی که او از آنها نام برده و مورد تحسین خویش قرار داده، میبینند. این پرسش از زمان اتحاد جماهیر شوروی مطرح بوده و اکنون با آغاز جنگ روسیه و اوکراین دوباره مطرح شده است.
با بررسیِ دقیقتر، میتوان به این نتیجه دست یافت که رابطه میان سیاست و ادبیات روسیه بهسادگیای که از گذشته تصور میکردند نیست؛ ادبیات روسیه در دوران اوج خویش صدای عصیانگران و مخالفان بود، روشنفکرانی خوشطینت که رژیمهای استبدادی را محکوم میکردند و خواهان جوامعی بودند که بر پایه مهربانی و نه اجبار باشد؛ بااینحال این تنها یک بخش از ادبیات روسیه بهشمار میرفت که گذشته از ثبت تجربیات جهانی بشر، بهدنبال تشریحِ شخصیتِ کشور روسیه و ارتباط آن با جوامع غربی و جایگاه تاریخی آنها بودهاند.
تولستوی و داستایفسکی که هردو از نویسندگان موردعلاقه پوتین بودهاند منطقیترین استدلالها را درمورد مقاومتِ غیرخشونتبار در برابر شر در تاریخ بشری مطرح ساختهاند و در برههای که ایمان دینی رو به افول بود، آنها ایمان به خیر و خوبیها (خدا) و انسان را احیا کردند.
زمانی که تولستوی ۲۶ساله بود در جنگ کریمه شرکت کرد و رعب و وحشت حاکم بر جنگ آنچنان بر روح و روانش تاثیری ژرف نهاد که از آن دوران نگرشی صلحطلبانه را اتخاذ کرد و تا پایان عمرش نگرشش را حفظ کرد. تولستوی مانند بسیاری دیگر از سربازان، خود را به کریمه رساند، بیآنکه بداند چرا در آنجا بوده یا نقشش در آنجا چیست؛ چراکه تا آن دوران جنگ برای او در پشت نقاشیهای رمانتیک و اسطورهها پنهان بود، اما درحقیقت چهره واقعی جنگ آنچنان غیرانسانی بود که هرگونه تلاش برای توجیه آن بیهوده است.
طرحهای سواستپولِ تولستوی که در سال ۱۸۵۵ منتشر شد شرحِ روزهای جنگ و آن چیزی است که در جنگ بر او گذشته و آن را دیده، است. این کتاب یکی از نخستین کتابهایی است که پیامدهایِ ویرانگرِ جنگ را توصیف میکند؛ سربازانی سستوخمیده که بهسان اسکلت هستند و توضیح این مساله که چگونه تیزی چاقوی پزشکان با برخورد به پوست سربازانِ مجروح سببِ بههوشآمدن آنها میشود، تولستوی مینویسد که صحنههای رعبآوری را میبیند که بارها در طول دوران زندگیاش به آن صحنهها بازگشته است: «شما جنگ را میبینید اما نه از جنبه متعارف، زیبا و درخشانش، با موسیقی و ضرب طبل، با پرچمهای برافراشته و ژنرالهای جنگجو، بلکه جنگ را در حقیقت ببینید – در خون، در رنج، در مرگ.»
تولستوی با حضور در سنگرها و دیدنِ حقیقت، به این نتیجه رسید که توجیهات ما برای جنگ صرفا داستانهایی است که برای بالابردن روحیه سربازان نوشته و خوانده میشوند، اما او اعلام میکند که قهرمانِ نوشتههایش نه لشکر عثمانی و نه امپراتوری روسیه است، بلکه «حقیقت» است. او بر این باور بود که در جنگ همه شکستخوردهاند.
این باور او در هر رمانی که مینوشت بهمانندِ ریشهای که جوانه میزند به چشم میخورد؛ «رستاخیز» با تکیه بر ایدههایی که پیش از این در «جنگوصلح» مطرح شده بود صریحا عنوان میکند که مردم حق ندارند یکدیگر را مجازات کنند؛ چراکه در جهان دشواری که با آن روبهرو هستیم هیچکس شخصیتی مسئول نیست و همگی در قبال یکدیگر پاسخگو هستیم.
در اواخر عمرش هم صلحطلبی او را از اعتقادات مذهبیاش جدا نکرد، حتی پس از طرد کلیسای ارتدوکس اعلام کرد که عشق یگانه و بیهمتاست و تنها قانونی است که انسان باید با تعهد به آن زندگی کند و شاید این همان دلیلی بود که سبب شد تا لنین چهره سوسیالیسم را در تولستوی ببیند و میتوانیم اینگونه بیان کنیم که اگر تولستوی امروز زنده بود در برابر تهاجم روسیه به اوکراین به اعتراض برمیخاست.
در ساعات اولیه ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ پوتین در سخنرانی تلویزیونی درباره علل حمله روسیه به اوکراین صحبت میکند و در این سخنرانی بهدنبال انکارِ استقلالِ اوکراین و برجستهساختن مبارزات روسیه علیه قدرتهای غربی بود؛ سخنرانیای که رنگوبویی از انساندوستیِ تولستوی را به همراه نداشت.
بااینحال پوتین بر یکی دیگر از خصیصههای ادبیات کلاسیک روسیه پافشاری کرد و این خصیصه چیزی بهجز پافشاری بر «هویت ملی» نبود و منتقدان ردپایی از پوشکین و نیکلای کارامازین را در نگاه پوتین یافتند که آنها هم بهسان او در جستوجوی هویت ملی بودهاند. روسیه همیشه یک تمدن بزرگ، چندفرهنگی، چندزبانه و چندقومی بوده که از تاریخ مشترکی با مردمانش برخوردار نبوده و به همین علت هیچگاه نتوانسته آنها را با خود متحد کند، همیشه یک پای روسها در اروپا و پای دیگرشان در آسیا بوده و همواره در این سردرگمی بهسر میبرند و نمیدانند که باید خود را متعلق به کدام قاره بدانند.
برخی بر این باور بودهاند که روسیه باید مبدل به کشوری غربی شود: پتر کبیر معماری سنپترزبورگ را پس از سفر تاریخیاش به آمستردام طراحی کرد؛ شهری که ایدههای غربیها را در دل خود گنجانده، اما لنین که یک انترناسیونالیست بود و بر این باور بود که انقلاب اکتبر و شعلهورشدن قیام کارگران آتش اروپای صنعتی را خاموش خواهد کرد.
تلاش برای غربیسازی روسیه تا جایی پیش رفت که سبب شد تا روسیه از همسایگانش فاصله بگیرد، پیروان جنبشی بر این باور بودند که شخصیت روسها علیرغم زیرکیشان در سردرگمی بهسر میبرد و با ارزشهای غربی فاصله دارد؛ بنابراین آنها با اتحاد با دیگر کشورهای اسلاو منطقه میبایست مبدل به ابرقدرتی برای ایستادگی در برابر غربیها شوند و مانع گسترش غربیها گردند.
جنبش مقابل با این جنبش به پاناسلاویسم نیز شهرت دارد که درک آن برای درک محبوبیت پوتین در روسیه بدون در نظرگرفتن آرای او درباره اوکراین الزامی است؛ سخنرانیهای او نشان میدهد که روسیه نهتنها بهخاطر عضویت اوکراین در اتحاد جماهیر شوروی، بلکه بهعلت میراث فرهنگی مشترک آنها را زیرنظر دارد.
پاناسلاویسم که در دوران امپراتوری روسیه به شهرت رسید با قدرتگرفتن بلشویک ها در ۱۹۱۷ توسط بلشویکها سرکوب شد؛ کشورهای اسلاوی به عقاید مارکس باور بیشتری دارند و بهزعم آنان مفهوم دولت با متحدشدن کارگران جهان از بین خواهد رفت. اگرچه پاناسلاویسم سرکوب شد، اما هیچگاه فراموش نشد و به همین دلیل است که مانند هر ایدئولوژیِ مبتنی بر شوونیسم بر مردم روسیه تاثیر ژرفی نهاد؛ آنها در پوتین شخصیتی را یافتند که بهجای سرکوب غرور ملی در پیِ ابرازِ آن بود و هیچکس بهتر از روانشناسِ فاتحِ روسها یعنی داستایفسکی این امر را درک نکرده است.
روزنامه سازندگی