این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادی از احمدرضا احمدی
شعری که احمد رضا نسروده بود!
حمیدرضا امیدیسرور
حال که احمدرضا احمدی درگذشته، به سنت همیشه، از صفحات شخصی و جمعی گرفته تا رسانههای جدی و غیر جدی، پر شده از یاد و خاطره او؛ یکباره همه به یاد او افتادهاند. چند روز بعد هم به همین سرعت فضایی که از اسم و یاد او پرشده، خالی خواهد شد. هیچگاه دوست نداشتهام در چنین شرایطی درباره آدمهای رفته صحبت کنم. حتی باhین فرض که بگویند از به روز نیستیم.
اما اینبار جریان فرق میکند؛ خاصه اینکه احمدی هیچگاه شاعر محبوبم نبود و این نه یک ادای دین یا خودی نشان دادن در این میدان که به خاطر احساس دلتنگی یکی از دوستان اوست که به سرم افتاد این وجیزه را بنویسم.
واقعیت اینکه از همان ایام جوانی آشنایی با احمد شاملو آنقدر سطح تلقی مرا از شعر دگرگون کرده بود که به راحتی با هر شعری نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم. به خصوص با آنها که زبانشان بسیار ساده بود. البته بجز فروغ فرخزاد که یک استثناء است و اغلب شعرهای دو کتاب آخرش را دوست دارم. از دیگر شاعران هریک انگشت شمار شعری در خاطرم مانده یا گاه زیر لب زمزمه کرده ام.
اکنون نیز هرچه تلاش میکنم شعری از احمدرضا احمدی را به یاد بیاورم که تکانم داده باشد یا در خلوتهایم آن را زمزمه کرده باشم، چیزی به خاطرم نمیآید؛ مگر شعری که از زبان یکی از شخصیتهای فیلم مرسدس ساخته مسعود کیمیایی شنیده بودم و تا سالها به خیالم این شعر را احمدرضا احمدی سروده بود. جالب اینکه در کتابهایش نیز هرچه دنبال آن گشتم پیدایش نکردم و دست آخر هیچگاه نفهمیدم آیا واقعا سرودهی احمدی بود یا اینکه کار شاعری دیگر یا خود مسعود کیمیایی بود و من اینطور تصور می کردم!
شعری کوتاه و این چنین:
مجنون، تو را زلیلی جدا کردند
به خیابان آوردند و رها کردند
کیست که در این تنهایی
گیسوان مردانهات را
شاهانه (عاشقانه) شانه کند.
برای ما که سینمای کیمیایی را دوست داشتیم؛ احمد رضا احمدی به عنوان یکی از دوستان و همنسلان او که بعد از شعر و ادبیات نیم نگاهی به سینما داشت مطرح بود. هرچند که با وجود آن چند تجربه کوچک و بزرگ سینماییاش به همراه مسعود کیمیایی یا بازی در فیلم پستچی داریوش مهرجویی، به طور جدی جذب سینما نشد.
به عنوان نویسنده و شاعر نزدیک به شش دهه فعال بود، اگرچه هیچگاه سایهاش چنان سنگین نبود که او را بتوان روح زمانه خود به حساب آورد. چند کتاب به نثر، داستان و یا ناداستان داشت که آثاری خواندن اما متوسط بودند. در عالم شاعری کارش نیاز به نقد جدی منتقدان دارد، اگرچه برای ما که از سر ذوق مخاطب شعر بوده ایم، آثارش گاه در بخش هایی زیبا و تاثیر گذار جلوه می کرد؛ بی آنکه تکانمان دهد یا ویرانمان کند.
اما گذشته از این ها بسیار خوش سخن و در محافل جمعی دوستانه طناز بود جوری که همانند دوستش مسعود کیمیایی اگر مخاطب صحبتهایش در چنین جمعهایی میشدی از هم نشینی با او احساس خستگی نمیکردی.
در دهههای آخر عمر، انتشار کتابهایش بیشتر شد، شعرهای زیادی سرود، شاید اگر کمتر و گزیدهتر شعر گفته بود نتیجه کارش به مراتب بهتر از آن چیزی میشد که هست.
وقتی خبر درگذشتش را شنیدم یاد دوستش کیمیایی افتادم که بیگمان با یادآوری خاطرات بسیاری که از احمدرضا دارد، حالا سخت احساس تنهایی میکند. از دست دادن رفیق آن هم رفیقی شصت هفتاد ساله ….