این مقاله را به اشتراک بگذارید
«بچههای تانر» شاهکار رابرت والزر پس از یک قرن به فارسی منتشر شد
مریم هاشمی
روبرت والرز (۱۸۷۸-۱۹۵۶) از مهمترین نویسندگان آلمانیزبان قرن بیستم است که کافکا متاثر از او بود و روبرت موزیل، الیاس کانتی، والتر بنیامین و سوزان سانتاگ بارها از نبوغ او بهعنوان نویسندهای بزرگ نوشتند؛ هرمان هسه باور داشت اگر روبرت والرز صدهاهزار خواننده میداشت، جهان جایی بهتر و دلپذیرتر میشد و جی. ام. کوتسی، نویسنده بزرگ آفریقایی و برنده جایزه نوبل از او بهعنوان نویسندهای بزرگ یاد کرد که باید آثارش را بارها و بارها خواند. دبلیو. جی. سیبالد نویسنده فقید آلمانی نیزدر مقاله روشنگرانهاش درباره رابرت والزر با عنوان «عابری تنها»، که در دیباچه ترجمه انگلیسی رمان «بچههای تانر» آمده، نوشته است: «صحنههای زندگی والزر آنقدر ازهمگسیخته و دور از هم هستند که وقتی با آنها مواجه میشویم نمیتوان بهواقع از یک داستان یا زندگینامه صحبت کرد، بلکه به نظر بیشرشبیه یک افسانه است.»
این افسانه را نویسندگان دیگری که اکثراً دوستداران و طرفدار والزر هستند، تبلیغ و تفسیر کردهاند. اگرچه آثار والزر در طول زندگیاش زیاد خوانده نشد، اما از طرفداران اولیه او میتوان به فرانتس کافکا، والتر بنیامین، روبرت موزیل و هرمان هسه اشاره کرد. شخصیتهای عجیب و فراموشنشدنی والزر در آثار داستانی نویسندگان دیگر نیز دیده میشوند؛ بهعنوانمثال، والزر یکی از شخیصیتهای داستان کوتاه گای داونپورت با عنوان «زمین برفی در شیب روزنبرگ» است و ردپای عابری تنها را در اثر انریکه ویلاماتاس در «بارتلبی و شرکا» نیز مشاهده میشود.
رابرت والزر که در سال ۱۸۷۸ در بیل سوئیس به دنیا آمد، شش برادر و دو خواهر داشت. او با برادرش هرمان (۱۸۷۰-۱۹۱۶) که در دانشگاه برن، جغرافی تدریس میکرد، رابطهای نزدیک اما گاهی دشوار داشت. خواهرش لیزا (۱۸۷۴-۱۹۴۴) معلم مدرسه و برادرش کارل (۱۸۷۷-۱۹۴۲)، طراح صحنه و تصویرگر کتاب بود که در اوایل کارش با برادر کوچکترش همکاری میکرد. این سه خواهر و برادر و خود رابرت والزر درواقع الگوی شخصیتهای کتاب «بچههای تانر» هستند، رمانی نیمهاتوبیوگرافیک و درعینحال متمایز، خاص و رویایی – آخرین رمان مهم والزر که به فارسی ترجمه شده است: ترجمه علی عبداللهی در نشر نو.
عنوان اصلی رمان در زبان آلمانی، Geschwister Tanner، بهمعنای «خواهران و برادران تانر» است. خواهر و برادرهای تانر پنج نفر هستند: کلاوس، برادر بزرگتر جمع که بهعنوان یک استاد موفق و وظیفهشناس در دانشگاه تدریس میکند. هدویگ، یکی از خواهرها که معلم مدرسه است. کاسپار، کوچکترین برادر، جوان جذابی که با خود درگیر است، خلقوخوی ناپایداری دارد، هنرمند و نقاش منظره است. امیل، برادری که در بیمارستان بستری است و در داستان غایب است. و درنهایت سایمون، «قهرمان بلاتکلیف و خیالپرداز» این رمان.
رمان، سایمون را درحالی دنبال میکند که در سوییس سرگردان است، شغلهای مختلفی را امتحان میکند، اما در هیچکدام ماندگار نمیشود و همواره در فکر طبیعت، هنر، کار و زنان است. در این میان او شغلهای مختلفی را مثل کارمند بانک، خدمتکار، پرستار، کارمند جزء و حتی رونوشتبرداری را امتحان میکند و همواره در تلاش است تا مسیر درست را در زندگی خود پیدا کند. برادرش کلاوس و خواهرش هدویگ از این بیتفاوتی بیشازحد سایمون نگران و عصبی هستند.
سایمون حالا ماههاست که در خانه هدویگ زندگی میکند و همچنان در هیچ شغلی بند نمیشود. هدویگ همواره او را بهخاطر شخصیت بیخیالش ملامت میکند و درنهایت از او میخواهد که خانهاش را ترک کند: «یک چیز احمقانه درمورد تو هست، یک بیثباتی، یکچیز…. نمیدانم چطور بگویم، یک بیقیدی احمقانه – و این خیلی از آدمها را میرنجاند: بهت میگویند گستاخ…. ولی تو اصلا عین خیالت نیست.»
مانند همه قهرمانان والزر، چیزی غیرقابل درک درمورد سایمون وجود دارد. او یافتن جایگاه خود در جامعه بورژوایی و قرارگرفتن در چارچوب نظم اجتماعی را اگر نگوییم غیرممکن، دشوار میداند؛ اگرچه هنوز با بیعرضگی و ضعف خود دستوپنجه نرم میکند: «سایمون چندینبار در اطراف حیاط کلیسا قدم زد و مسیر جدیدی را انتخاب کرد، مسیری که او را به زمین زراعی همواری رساند. خود را در بین بوتههای کوتاه و نورانی جا داد و از میان آنها به چمنزاری کوچک و شیبدار رسید. آنجا روی سنگی نشست و به این سؤال اندیشید که تا کی میتواند در زندگی صرفا مشاهدهگر و پر از فکر و خیال باشد.» او بهخوبی میداند که خیالپرداز است، اما در درون خود برای یافتن هدف زندگی خود اشتیاق دارد.
سایمون به خدمتکاری جوان که از او خوشش میآمد، میگوید: «من هنوز پشت در زندگی ایستادهام و دائماً به در میکوبم، هرچند باید اقرار کنم این کوبیدنهایم هیچیک بهاندازه کافی محکم و باقدرت نیستند، منتظر میمانم تا ببینم بالاخره در آنطرف کسی پیدا میشود تا در را بگشاید و من را به داخل راه دهد.» اگرچه سایمون شغلی ثابت پیدا نمیکند، اما ما را به سمتی میبرد که گمان کنیم در مسیر بدلشدن به یک نویسنده درخشان و شگفتیساز قرار دارد. در ادامه رمان، او شانس خود را در جُستارنویسی امتحان میکند و همواره درحالتوسعه یک توانایی منحصربهفرد برای بیان صریح تغییر تحولی ظریف و زیبا در «زندگی درونی» خود است.
وقاری آرام در رمانهای خندهدار، خیرهکننده و معمایی والزر وجود دارد. شخصیتهای رمانهای او غرق در جزئیات طبیعت، رویاهایشان و زندگی روزمره هستند – درست همان چیزیهایی که بیشتر مردم در سکوت از آنها میگذرند. آنها (شخصیتها) از کارکردن و اینکه زیردست کسی کارکنند متنفرند، هرچند که ماهیت متناقض کار را درک میکنند. سایمون با خود میاندیشد: «واقعا اینکه از صبح تا غروب مشغول کارکردن باشی فوقالعاده است… و بعد از اتمام ساعت کاری حس خوب خستگی را تجربه کنی و با همه دنیا در صلح و آرامش باشی … اینکه احساس کنی کمی بیش از قبل سزاوار عشق و احترام هستی درحالیکه همیشه از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکردی و روزهای زندگیات پشت سر هم تلف میشدند و مثل دود به آسمان میرفتند» با وجود این، از نظرِ این آدم که به اقرار خودش «هیچوقت کاری را درست انجام نمیدهد» جاهطلبی و بلندهمتبودن با نگاه به گذر بیتفاوت زمان، کاملا بیمعنی میشود: «زمان، از کنار تمام نیتهای خوب و ویژگیهای بدی که هنوز وجود دارند گذر کرده است. او از کنار گدا و رئیسجمهور، زن بدکاره و بانوی نیک کردار عبور کرده است. زمان باعث شده خیلی از چیزها کوچک و بیاهمیت به نظر بیایند، زیرا این زمان بوده که به تنهایی نمایانگر بزرگی و عظمت بوده است.»
در سال ۱۹۲۹، حداقل پس از یکبار اقدام به خودکشی و به اصرار خواهرش لیزا، والزر داوطلبانه وارد کلینیک روانپزشکی والدو شد و در سال ۱۹۳۳ به آسایشگاهی در هریزاو، نقلمکان کرد. در اوایل دهه ۱۹۳۰، او ظاهرا نوشتن را بهکلی متوقف کرد و به یکی از بازپرسان موسسه گفت: «من اینجا نیستم که بنویسم، من اینجا هستم تا دیوانه باشم.» اگرچه این داستان ممکن است غیرمعمول باشد، اما مطمئنا در ایجاد افسانه والزر نقش داشته است. او بقیه عمر خود را در بیمارستانهای روانی و بیرون از آن سپری میکرد، به پیادهرویهای طولانی میرفت و به کارهای ساده مشغول بود. «بچههای» تانر آخرین رمان از چهار رمان بازمانده اوست که سهتای آن به زبان فاسی منتشر شده: «دستیار» (ترجمه علیاصغر حداد) و «یاکوب فون گونتن» (ترجمه ناصر غیاثی). والزر در یک روز برفی در کریسمس سال ۱۹۵۶ وقتی به روال مرسوم تنها به پیادهروی رفته بود در سن ۷۸ سالگی بر اثر حمله قلبی درگذشت.
نام کتاب: بچههای تانر
نویسنده: رابرت والزر
مترجم: علی عبداللهی
ناشر: فرهنگ نشر نو