این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
اخلاق گناهکاران !
مروری بر چند اثر فیودور داستایوفسکی
علی ربیعی (ع-بهار)
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درَود عاقبت کار که کشت …حافظ
"برادران، از گناه آدمها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همهی خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانهی ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هرچیز را دوست بدارید. اگر هرچیز را دوست بدارید به راز خداوند در چیزها پی خواهید برد. همین که آن را دریافتید هر روز بیوقفه شروع خواهید کرد به درک بیشتر و بیشتر آن. و سرانجام شیفتهی همهی عالم خواهید شد با عشقی تمام و همگانی. حیوانات را دوست بدارید: خداوند به آنها مقدمات فکر و شادی نیاشفته بخشید. آن را آشفته نسازید، آنها را عذاب ندهید، شادیشان را از آنان نگیرید…" از رمان برادران کارامازوف اثر فیودر داستایوفسکی ص ۳۵۰
کتاب اول برادران کارامازوف از اینجا شروع می شود که بامداد یکی از روزهای نسبتا گرم و آفتابی ماه اوت درشکه کهنه و بزرگی پیرمرد ۵۷ ساله و پسر دومش ایوان را که در آن نشسته بودند به طرف صومعه می برد .پیرمرد قصد داشت در جلسه ای پیش پیر صومعه پدر زوسیما اختلاف و شکاف عمیق بین خود و پسر اولی دمیتری را حل کند تا از خاطره های تیره ای که برای فرزند ارشد و دیگر فرزندان ساخته بود پایان دهد. او ملاک بدنام و بی بند و بار و دلقک و سبک مغزی به نام فیودور پاولوویچ کارامازوف بود….این خلاصه ای از ابتدای رمانی ست که عمیق ترین رمان تاریخ بشر است و در زوایا و ارواح پنهان انسانی را نقب می زند .طرح موضوع رنج انسانی و اینکه چرا انسان باید رنج بکشد . .چرا کودکان و کسانی که مستحق رنج نیستند مجبور به آلام بیهوده زندگی می گردند و این پرسش مهمی ست که ذهن نویسنده دائما با آن درگیر است بی آنکه پاسخی بیابد یا ارائه دهد و گاهی برای گریز یا تسلی درون پای کلیسای ارتدوکس و پدران روحانی را به میان می کشد ….از دیگر مشخصات در رمان برادران کارامازوف حس تحقیری ست که بعضی شخصیتهای قصه از کودکی با خود حمل می کنند همچون فرزند زنازاده پاولوویچ یعنی اسمردیاکف که هم او قاتل پدر می شود هر چند این نیز فرآیندی ست که زندگی بر او تحمیل می کند چنانکه قتل پدر بوسیله فرزند نامشروع و تحقیر شده بیانی ست از افعال روانشناسانه و هنگامه ای از درون پر آشوب آدمی!
خیلی سخت می شود بی آنکه بخواهی قضاوت شخصی داشته باشی در خصوص یکی از بی نظیرترین رمانهای تاریخ بشر به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی افاضه نظر کنی، حتی اگر رئالیسم بکار رفته در قصه احساسات فردی از سویی و درماندگی و یاس و نگرش شخصی نویسنده متاثر از زندگی سراسر ملتهب وی از سوی دیگر باشد و سپس رنج هایی همچون بیماری صرع ناشی از شرایط جسمانی و یا افسردگی و ملال تحت تاثیر عوامل اجتماعی و سیاسی دوران و رفتن تا پای چوبه اعدام و شرکت در مبارزات انقلابیون و آنارشی های قرن ۱۹ روسیه باعث می شود این حوادث تاریخی در همه آثار داستایوفسکی و بویژه در رمان برادران کارامازوف بازتاب واقع گرایانه از نوع احساساتی داشته باشد.
در رمان پدر نقش پیچیده ای دارد از تولد تا مرگ و فرزندان متاثر از عشق و نفرتی که زاییده روابط غیر اخلاقی ست به انتخابها و دگردیسی های غیر قابل باوری می رسند برادران که گویی هر یک وظیفه ای خاص در برابر این پدر سرکش دارند تا عاقبت آنکه از همه نفرت انگیز تر است مرگ او را به عهده می گیرد هر چند ناشناخته به همین علت فروید روانشناس اطریشی کتاب را شرح بی واسطه عقده ادیپ یعنی سرفصل روانشناسی خود می داند و به عنوان شاهدی در ادبیات مدرن کتاب را ستایش می کند و انیشتین و هایدگر دهها فیلسوف و عالم اندیشه هر یک به دلیلی منطقی این اثر جاودانه را می ستایند و من به زعم خویش همه آثار داستایوفسکی را در دو کلمه اخلاق گناهکارانه انسان خلاصه می کنم به مانند همه انسانهایی که روی زمین آمدند و رفتند اگر چه رمان در قرن نوزدهم نوشته شده است اما شامل همه عناصر مدرنیسم از کلمه و کلام تا وقایع اتفاقیه در ذیل تکنیک های ادبی جاری قابل توصیف است .
فیودور پاولوویچ پیر مرد فاسد و بی اخلاق به مفهوم جاری آن ملاک ثروتمند ی ست که چهار پسر دارد از دو همسر که هر کدام بدلیلی موجه از پدر متنفرند در عین حال که اصل کتاب شاید به مقتضی سن نویسنده که آخرین اثر او است بدور ایمان مسیحی و وجود خدا و چیستی و هستی جهان می چرخد و فرزندان نیز به طبع با اندیشه ها و اعمال متفاوت در گرداب جهانی که در آن تربیت شده اند فرو می روند…میتا فرزند بزرگ خانواده یک نظامی زود رنج و تهی از اندیشه است و درعین عصبی بودن اندکی حس نوعدوستی دارد ایوان پسر دوم کارامازوف ها تحصیل کرده ای بدبین در عین بدبینی سرد و بی اعتنا از کنار زندگی می گذرد بی آنکه انتظار عقوبتی از خداوند داشته باشد و این جمله معترضه را بارها تکرار می کند هنگامیکه خدا نباشد هر کاری مجاز می شود …الیوشا یا الکسی کوچکترین پسر و برادر تنی ایوان از زن دوم کارامازوف است که نویسنده او را قهرمان رمانش معرفی می کند وی در صومعه ارتدوکسی نزد پدر زوسیما با عقاید مذهبی بزرگ شده و به پیشنهاد پدر زوسیما از دیر به میان مردم می رود و در مقابل افکار اته ئیستی برادرش ایوان می ایستد .
از قرائن قصه بر میاید که پدر در این آخر عمری علیرغم آن همه اخلاق گناهکارانه در طول حیات ،الکسی و افکارش را دوست دارد اما نمی تواند در برابر تمایلات مخرب اجتماعی مقاومت کند و در جریان درگیری ها گاهی اوقات او را تنها می گذارد و بلاخره اسمر دیاکف برادر زنازاده ای که همچون پدر بیماری صرع دارد و فساد و کراهت اخلاقی برآمده از عقده های ادیپ به تعبیر فروید او را به جنون و جنایت می کشاند و هم او باعث قتل پدر میگردد.
برادران کارامازوف حول محور همین چهار فرد با همه تضادها و تصادم های اخلاقی وجدال بین شک و ایمان که زندگی را بر مبنای خیر و شر معنا می کند ودر فراز و فرود به قتل پدری که جامعه ستیز است منتهی می گردد .این حوادث باعث شده است به نحوی مبهم برادران دور هم جمع شوند و بظاهر سعی بر ارتباط مسالمت آمیز با یکدیگرداشته باشند …و در آخر نیز هر چند پسر بزرگ دمیتری از پدر متنفر است اسمر دیاکف قتل پدر را عملیاتی می کند اما به اتهام قتل دیمیتری در نهایت توقیف می گردد …رمان در مجموع در ۴ بخش و ۱۲ کتاب نوشته شده است که هر کدام چندین فصل را به ترتیب فرزندان از میتیا تا الیوشا و پاکی و ناپاکی در قضاوت را شامل می شود باری برای من شخصا از همان سالهای پر تب و تاب دانشجویی و رنج های بی شماری که شاهد بوده ام برادران کارامازوف درسهایی فراموش نشدنی و عمیق از روابط انسانی را می شکافد بی آنکه بخواهد راه رستگاری را نشان دهد بگونه ای که کتاب از ادبیات صرف خارج شده و وارد مقوله فلسفه و حکمت و الهیات می گردد، البته نوشتن از آثار داستایوفسکی و شخصیت های آفریده شده در رمانهایش سخت و پیچیده است چون رئالیسمی که او بکار می برد بسیار پیچیده و مرموز است …شما تنها رمان نمی خوانید بلکه بالاتر از آن با یک آفرینش خارق العاده هنری روبرویید به اضافه روانکاوی و شکافتن ذهن و ضمیر انسانها در قصه ها بسیار پیش می آید که راوی تغییر می کند که این از ویژگی های داستایوفسکی ست…
می گویند شروع پوشکین در ادبیات روسیه دوره عظمت آن در قرن نوزدهم و مرگ داستایوفسکی نقطه پایان این دوره بی نظیراست.
نوشتن در باره کسی که سحر آمیز می نوشت و مسحور نوشتن بود خیلی سخت است بویژه با خصوصیات فردی و اجتماعی شخصیتی که زاییده زمانه متحولی از تاریخ روسیه در قرن نوزده یعنی فیودر داستایوفسکی و بعد اسم گذاری بر این کار سخت که شروع کرده ای یعنی اخلاق گناهکارانه زیرا در همه آثار این نویسنده خارق العاده به این دو وجه یعنی هم اخلاقی زیستن و هم واجد گناهکاری بودن روبرو می شوی و در این میان رمان ابله شاخص ترین است هرچند شاهکار این نویسنده بزرگ همان برادران کارامازوف می باشد.
رمان ابله از زبان یک فرد محکوم بیان می شود محکومی که به تعبیری خود نویسنده است و در یک حال اضمحلال درونی به سمت جوخه اعدام برده می شود یعنی سختترین شرایطی ست که فردی می تواند تجربه کند زیرا داستایوفسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم توطئه ای سیاسی به ظاهر شرکت در قتل تزار نیکلای دوم به همراه جمعی ده نفره جهت تیرباران به یکی از مخوف ترین زندانها ی روسیه اعزام می شود و تا پای چوبه دار هم می رود اما بر اثر اتفاقی تزار حکم اعدام زندانیان را در آن روز به تبعید در سیبری تغییر می دهد تا سرنوشت به داستایوفسکی کمک کند تا رمان ابله و بلکه هم دیگر آثار افریده شود والبته این کتاب پر شور با همه زیر و بم هایش حکایت همین وضعیت است که شرح مفصل واقعه را بر زبان او می گذارد تا این مراسم سیاه را یعنی واقعه پیش از اعدام را تجربه کند و در کتاب به تصویر کشد . ..قهرمان داستان میشیکین است که مانند راسکولنیکوف جنایات و مکافات در بطن قصه و به مثابه مرکز اصلی و مفهوم قدسی در همه جا حاضر است …منتقد روس ماچولسکی معتقد است که در رمان ابله همه شخصیت های داستان اهل جهانی هستند که در سراشیبی تباهی پیش میروند همچنانکه امروز همین شرایط بر زندگی بشر حاکم است جهانی که پول و قدرت بر آن فرمانروایی می کند و اگر شمای مخاطب این دو را نداشته باشید عملا از مدار زندگی در جامعه واقعن موجود! بیرون هستید …بسان همان رذالتی که هدایت و کافکا و کامو را نیز رنج میدهد …راستی چه کسی می تواند جهان را از این اخلاق گناهکارانه نجات دهد به تصور من مگر ادبیات و قلم بدستانی که هنر آفرینش ادبی دارند …
کتاب زیبای شب های روشن یک عاشقانه بی بدیل و از آفرینش های ابتدایی این نویسنده توانا است قصه جوان تنهایی که تنهاییش را با شهر زادگاهش پترزبورگ تقسیم می کند او با عناصر شهری چون کوچه و خیابان و ساختمان حرف می زند تا در آخر به دختری زیبا در آن شهر دل می بندد آنها برای روزها در کنار هم قصه زندگی خویش را تعریف می کنند و جوان رویا پرداز براستی شب های روشنی در کنار ناستنکا تجربه می کند اما همه اینها پایان ماجرا نیست زیرا دختر می گوید مواظب دلتان باشید نباید عاشق من بشوید و در پایان خواننده در عاشقانه ای ناکام و ناب غرق می شود ….مترجم کتاب سروش حبیبی یاد آوری می کند شب های روشن خون دل شاعر است که به یاقوتی درخشان مبدل شده است .
در باره یادداشت های زیر زمینی نویسنده کتاب از زبان مردی سخن می گوید که از آگاهی زیاد نسبت به سایر مردمان عادی رنج می کشد به همین سبب درکنج انزوای زیر زمینی خزیده و در انگاره شماتت روزگار و جهالت مردم مشغول طغیانی منفعلانه می گردد.
شاید اولین گره یعنی کشاندن شخصیت اول قصه به زیر زمین از دید نویسنده بیان نوعی بریده گی و بیگانگی از جامعه ای ست که در آن به صورت انفعالی بسر می بریم و در این میان درک متقابلی بخصوص میان مردم و روشنفکران زمانه نیست نوعی تنهایی خود خواسته و از سر ناچاری تو را به گوشه ای نمور پرتاب می کند تا در فضایی که شبیه یاس مطلق جهانی که در آن بیگانه ای بیش نیستی تکرار شوی …و دیگر اینکه نویسنده اثر در واقع با بیان خودش به عنوان من خاموش و تسلیم نمایانگر ما است تشریح رنج انسانی و تمام واقعیت هایش بی آنکه راه علاجی بیابد..کتاب های داستایفسکی از درون ژولیده روان آدمی بی پرده سخن می گویند مثل قهرمانان آس و پاسی که در زباله ها بدنبال چیزی قیمتی می گردند برای اینکه خرج اعتیاد به مواد خود را تامین کنند و بلند بلند می گویند می بینی رفیق در چه کثافت جانفرسایی غرقیم به همین دلیل از دید من قهرمانان رمانهای داستایفسکی و نویسندگانی از این نوع که کم هم نیستند بیش از اینکه قهرمان باشند ضد قهرمان زمانه ضد بشری نظامهای افسار گسیخته ثروت و قدرت هستند چنانکه قارچ هایی سمی که اطراف گودالی بدبو و عفن می رویند…
سالها پیش که کتاب قمار باز را می خواندم و در اوج جوانی و سرخوشی و انتخابگر ی بودم برایم شخصیت پردازی ها و وقایع نگاری در رمان قمار باز غیر قابل باور بود…نویسنده کتاب تاکید داشت " رفتار آدمها و انتخاب های آنان درست شبیه قمار است و اینکه در کل زندگی قماری بیش نیست و شما هرگز نمی دانید چه چیزی در انتظارتان است و بعلاوه انتخاب شما هیچگاه درست از آب در نمی آید "…
و حالا که کلی از مسیرها را گاهی به شکست وگاهی به پیروزی طی کرده ام به درستی کلام فیودر داستایوفسکی پی می برم که همه زندگی قماری بیش نیست! و ای کاش سفید و سیاهی نبود مگر خاکستری تا برد و باخت ها نیز کمتر به چشم آید!
در این کتاب سبک نگارش نویسنده رئالیسمی بر اساس زوال در روابط انسانها است که اگر دقت کنید مثل همه حیوانات دیگر بر این کره خاکی در بهترین شرایط فقط در هم می لولند …ژنرال قمار باز بعد از اینکه همه زندگی را قمار کرده به این امید است که عمه پیر بمیرد و او تنها وارث ثروت هنگفت عمه گردد و دختر فرانسوی به همین امید به پای ژنرال می نشیند تا بر این خوان یغما شریک گردد غافل از اینکه عمه نیز عاقبت قمار باز می شود
و از دید قمار باز واقعی تفاوت برنده و بازنده در تصمیم گیری هاست هرچند کتاب بنوعی زندگینامه نویسنده است اما بیشتر به نقد عملکرد آدمی و نحوه اسارت و اعتیاد افراد اشاره دارد…راوی کتاب یک اموزگار جوان بنام الکسی ایوانوویچ می باشد و کتاب گویا یادداشت های ایشان است که زندگی ژنرال شکست خورده و رولت باز را نقل می کند که بعد از دست دادن ثروت خود مقیم یک شهر اروپایی بنام رولتن بورگ یا همان شهر قمار شده است و در مسیری که می رود زندگی خود را به حراج می گذارد و البته ماجراهای تو در توی بسیاری در طول رمان حول محور شخصیت های بد کردار قصه که حتی شامل راوی ست نیز در جریان است نیازی به خلاصه نویسی داستان نیست که رئالیسم رمان به زوایای پلید اجتماع آدمیان هجوم می برد و خواننده را به شوکی عظیم وادار می کند در قسمتی فرعی از قصه ژنرال با همه حقارتش که اعتیاد به قمار باشد دل باخته مادام بلانش است کسی که عاشق پول است و ژنرال مادربزرگی دارد که همه امیدوارند عنقریب بمیرد و ثروتش به ژنرال و اطرافیان برسد از قضا مادر بزرگ از بستر بیماری برخواسته و در رولتن بورگ پیدایش می شود و در همان ابتدا دچار قمارگشته و او نیز ثروت خود را از دست میدهد
و در نهایت مرگ قمار باز و بازگشت اموزگار به سرزمین مادری و تکیه بر باقی مانده ثروت مادر بزرگ رمانی را رقم می زند که خواننده را در فضای دراماتیک و ترسناکی از ثروت و جاه طلبی و وقاحت رها می کند با یک تصمیم بزرگ برای اینکه از این همه نکبت که قمار در زندگی ست رهایی یابی و راز و نکته اصلی در این اثر و همه آثار داستایوفسکی همین است نقب موشکاقانه و دقیق به درون متلاطم آدمی ست و درگیری بین خیر و شر یا گناه و عقاب بی پایان که دلیلی بر آن متصور نبود که چرا باید تا به آخر در آتش گناه بسوزد .
این نویسنده بزرگ که همه تجربه های حسی و عقلی بشر را از سرگذراند و توانست این تجربه ها را با نبوغ خود در آثار پر تعدادش نهادینه کند زاده اکتبر ۱۸۲۱ و مرگ فوریه ۱۸۸۱بود و خلاصه رمانهای او حکایت مردمانی سرکش ، روان پریش و ناارامی ست که به تمام معنا در سیمای راسکول نیکوف قهرمان رمان جنایت و مکافات متجلی میگردد! زیرا" انسان بی غیرت است و به همه چیز عادت می کند" ختم کلا م اینکه :
گناه اگر چه نبود اختیار حافظ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
ماهشهر زمستان ۱۳۹۷
‘
1 Comment
ناشناس
اظهار نظر آقای سعید قطبی زاده درباره فیلم “همه می دانند” کاری از اصغر فرهادی:” من فیلم رو دوست ندارم ، و دوست ندارم درباره فیلمی که دوست ندارم حرف بزنم یا بنویسم”.