امیل زولا در یکی از نمونههایی که برای آفرینش رمان به شیوه ناتورالیستی ذکر کرده، برنامه کاری نویسندهای را شرح داده که برای مثال میخواهد رمانی درباره دنیای نمایش بنویسد
«خوشا به سعادت دورانهایی که آسمان پرستاره نقشه تمام راههای ممکن است! خوشا به سعادت دورانهایی که راههایش با نور ستارگان شروع میشود! جهان پهناور است اما چون خانه میماند». جملات لوکاچ اشاره به گذشته دارد؛ به دورانهایی که زمین و آسمان، سوژه و ابژه در هماهنگی کامل و در یک همبودی به سر میبرند…
معمولاً میگویند با مدرنیسم متوجه میشویم که دیگر نمیتوان به ثبت سادۀ واقعیت روی آورد؛ باید به سراغ واقعیت درونی رفت و با درک جدیدی از زمان، ذهن شخصیتها را کاوید، چراکه واقعیت در جهان مدرن پس از جنگ جهانی و آشوبهای آغاز قرن بیستم از دست رفته است.
مطالعه نقد ادبی مارکسیستی و جامعهشناسی ادبیات بهطور قطع مستلزم درنظرگرفتن جرج لوکاچ بهعنوان چهرهای سرشناس و محوری است. لوکاچ، که در زمره پیشتازان در تعمیم مارکسیسم از اقتصاد و سیاست به حوزههای اخلاق، زیباییشناسی و ادبیات است، در نقد خود، تاکید ویژهای بر زمینه اجتماعی اثر دارد و از این حیث منتقدی هنجارگذار محسوب…
مکاتب نوکانتی آلمانی، بهطور کلی علاقه چندانی به مسائل زیباشناختی ندارند. [از دید آنان] زیبایی و هنر، همواره جایگاهی فرودست را نسبت به معرفتشناسی و اخلاق داشتهاند. استثنائات این بحث، یکی پژوهشگر [آراء] کانت، ارنست کاسیرر است، و دیگری گئورگ لوکاچ جوان که او نیز حیات فلسفی خود را متاثر از نوکانتگرایی آغاز نمود.
لوکاچ چه در دوره هگلی و چه در دوره مارکسیستی اش، به پیوند میان رمان و جامعه مدرن باور داشت. او این عبارت هگل را نقل می کند که رمان «حماسه بورژوایی» است. البته لوکاچ در دوره پیش مارکسی خود نه از جامعه سرمایه داری که از جامعه مدرن و از جامعه بورژوایی و اشکال…
تحول جامعه بورژوایی پس از انقلاب 1848 شرایط ذهنی امکان ظهور رئالیست را از بین برد. اگر این زوال را از دیدگاه ذهن نویسنده بررسی کنیم، در نخستین وهله مشاهده میکنیم که نویسندگان اروپایی در این دوره هرچه بیشتر به تماشاگران محض و بینندگان فرایندهای اجتماعی تبدیل میگردند، درست برعکس رئالیستهای پیشین که این فرایندها…