این مقاله را به اشتراک بگذارید
هاروکی موراکامی در یکی از مصاحبههایش میگوید: «به نظرم کسانی که در رویاهای من سهیمند، میتوانند از رمانهایم لذت ببرند.»
من اما از «کافکا در کرانه» لذت نبردم؛ لابد چون در رویاهای موراکامی سهیم نبودم.
نخستین برخورم با موراکامی بر میگردد به خرداد ٨۴ که داستان کوتاهی از او خواندم در ماهنامه فرهنگی هنری «هفت» با برگردان فرشید عطایی: «تونی تاکیتانی». سپس در حوالی اسفند ٨٧ بود که دوستی «کجا ممکن است پیدایش کنم» را از روی لطف به من داد و بالای صفحه سفید عنوان کتاب، تقدیم نامچهای بهزعم خود مرقوم فرمود: «این کتاب فوقالعاده است؛ چرا تو نخواندهای؟!» کاملا حق با او بود. چون وقتی کتاب را خواندم، آن وقت خودم از خودم گله کردم که چرا زودتر سروقت هاروکی موراکامی نرفته بودم. به نظرم نویسندهای با استعداد آمد که مواد و مصالح ایدهاش را در قالب داستان کوتاه به خوبی ورز میدهد. طبیعی بود که همچون بسیاری دیگر به او علاقهمند شوم و شاید حتی تا حدودی شیفته. از آن پس مطلبی نبود که درباره این نویسنده نوظهور ژاپنی در جراید ببینم اما به سادگی از کنارش بگذرم. باید حتما میخواندم بلکه نکته تازهای درباره او دستگیرم شود؛ یا مبادا از دانستن موضوعی که به وی مرتبط میشد، غافل بمانم. بیاعتنایی به موراکامی جایز نبود. تا اینکه «کافکا»یش درآمد و خب، ترجمه مهدی غبرائی را ابتیاع کردم. البته نه بلافاصله که در فرصتی مقتضی بالاخره نشستم تا بخوانمش. مقدمه مترجم جای چون و چرا باقی نمیگذاشت که با شاهکاری بیبدیل طرف هستم و کدام شاهکاری است که از همان شروعش مرا مسحور خود نکرده و به ستایش از خویش برنینگخته باشد؟ با این حال، پسری زاغی نام در همان ابتدا زد تو ذوقم؛ بدجوری هم زد. طوری که ناگزیر شدم به ذوق خودم شک کنم. به هر حال من داشتم رمانی را میخواندم که چاپ اول آن با استقبال شدید جامعه ادبی ژاپن همراه بود و طی دو ماه نخست، دویست هزار نسخه از آن در همان زادگاه نویسنده به فروش رفته و موفقیتش تکان دهنده و بینظیر بود. حتی پس از ترجمه به انگلیسی توسط فیلیپ گابریل و انتشارش در آمریکا و متعاقب آن توزیع جهانیاش، فقط در طول یک ماه ۴٣٢ نقد در جراید معتبر آمریکا و انگلستان برایش نوشته شد و نویسنده با ٧۴ درخواست گفتوگو مواجه شد که فقط توانسته بود به ١٣ مورد پاسخ مثبت بدهد و …. اصلا در خود ایران هم که کمتر کسی کتاب میخواند، به فاصله کمی آن هم با سه ترجمه و چندین چاپ به بازار آمده و بسیار مورد توجه قرار گرفته بود! بدین ترتیب، جا داشت که به ذوق – یا بهتر بگویم همان سرسوزن ذوق – خود شک کنم.
پیش خودم فکر کردم که واقعا شاید رمان را نمیفهمم. اتفاقا موراکامی در مصاحبه کوتاهی که در آغاز «کافکا در کرانه» درج شده، کلید فهم رمان تقریبا ۶٠٠ صفحهایاش را در چندبار خواندن آن میداند. هر چند که البته اذعان میکند: «این شاید یک جور خودپسندی به نظر برسد، اما حقیقت دارد. میدانم مردم گرفتارند – و تازه بسته به آن است که دلشان بخواهد – اما اگر کسی وقت داشته باشد، پیشنهاد میکنم رمان را بیش از یک بار بخواند. در بار دوم خواندن خیلی چیزیها روشن میشود. البته من هنگام بازنویسی بارها آن را خواندهام و هر بار نم نمک اما بهطور قطع همه چیز برایم روشنتر شد.»
این بود که دو سه فصل آغازین کتاب را چند بار دیگر هم میخوانم؛ اما تفاوتی نمیکند. نتیجه کماکان همان و شاید حتی بدتر از آن است. تا جایی که تردید میکنم چگونه ۶۰۰ صفحه را با این سبک و سیاقی که هیچ چنگی به دل من بیذوق نمیزند، بخوانم؛ آن هم صرفا به خاطر اینکه «کافکا در کرانه» به شکل فوق العادهای در جهان گل کرده و … اما به هر والزاریاتی که هست، میخوانم و بالاخره تمامش میکنم؛ راحت بگویم از شرش خلاص میشوم!
علیرغم همه آن ستایشها و تعریف و تمجیدهایی که درباره این «شاهکار» موراکامی خوانده و شنیدهام، به تصور من نه تنها کتابی خواندنی، جذاب و پرکشش نیست، بلکه اتفاقا رمان بدی هم هست. اگر محض کنجکاوی و یا به هر علت دیگری، فصول افتتاحیه «کافکا در کرانه» را چندبار خواندم، اما یقین دارم که دیگر هرگز رغبت نمیکنم این رمان قطور را دوباره بخوانم و با جان آپدایک هم که فراوان دوستش دارم، موافق نیستم که معتقد است: «همه جذابیت رمان کافکا در کرانه به این برمیگردد که نویسنده در پس خلق یک ترانه زیبا به تقبیح جنگ میپردازد؛ اثر لایهبهلایه که نیاز چندباره خوانی را در خواننده زنده نگه میدارد.»
من به این نتیجه رسیدهام که موراکامی در داستانهای کوتاه و ایضا مصاحبههای خواندنیاش فوقالعاده ظاهر میشود؛ اما به گمانم در رماننویسی به گونهای باور نکردنی کاملا ناشیانه و سردستی عمل میکند. طوری که انگار میخواهد بچه گول بزند. «کافکا در کرانه» تمثیلوارهای است آبکی که جا نمیافتد؛ استعارهای بغایت ضعیف.
هاروکی موراکامی ظاهرا یکی از تخصصهایش این است که از کیسه دیگران خرج کند و این کارش را نه تنها پنهان نمیکند، بلکه حتی بسیار مصر است آن را مؤکد سازد.
میگویند ردپا یا تأثیر بسیاری همچون فروید، یونگ، سوفوکل، سلینجر، فرانتس کافکا و نیز هزار و یک شب را میتوان در «کافکا در کرانه» دید یا مثلا از ایده لابیرنت (هزار تو) و ایده غیبت (فقدان) صحبت به میان میآید.
بله، او نویسندهای است که از عناصر غربی بهعنوان بخشی از مصالح کارش سود میجوید. ارجاعات فراوان به موسیقی و ادبیات و کلا مظاهر تمدن غرب – مثلا همچنان که کنزا بورواوئه به شدت بر او خرده میگیرد: نفوذ فرهنگ پاپ آمریکایی و نمادهای آن همچون مک دونالد- باعث میشود، نوشتههای او از دیگر قلمزنان ژاپنی متمایز و متفاوت باشد و … خب، بله، در این باره تردید نیست. اما اینها صرفا وجوه مشخصه یک نویسنده است که هنوز کمترین ربطی به جایگاه ادبی وی ندارد.
آنچه که عیان است در انبان ادبی موراکامی به ندرت ممکن است با کشف تازهای مواجه شویم. در مقابل اما اطلاعات کامل و نه لزوما دست اولی به ما میدهد و این چیزی است که خودش هم بدان اشاره دارد: «وقتی رمانی مینویسم، همه اطلاعات درونم را به نمایش میگذارم.»
وفور اطلاعات هنری، تاریخی، اجتماعی و… شاید حتی دغدغه انطباق عملی آن با واقعیت بیرونی اتفاقا موضوعی است که اگرچه از دانش و اشراف اطلاعاتی نویسنده حکایت دارد، اما من به شخصه دیگر است احساس خوشایند را ندارم که مثلا دارم رمانی را میخوانم که در حقیقت قرار است با دروغهایی بغایت زیبا مرا مجاب کند. گیرم که در این رمان حتی مردی هم باشد که زبان گربهها را میفهمد، بارانسازی میکند و از آسمان نیز ماهی می بارد ووو…. با این همه، موراکامی خود صادقانه و در عین فروتنی درباره خودش میگوید: «راستش چندان از معنای پست مدرنیسم سر در نمیآورم، اما این احساس را دارم که کاری که درصدد انجام دادن آنم کمی با دیگران فرق دارد. به هر حال دوست دارم نویسندهای یکتا باشم که با همه فرق دارد. میخواهم نویسندهای باشم که داستانهایی بیشباهت به دیگران تعریف میکند.»
از طرفی، مدافع پروپا قرصش جان آپدایک هم نویسنده «کافکا در کرانه» را یکی از قویترین نویسندگان جهان میدانست که میتواند برای تقویت حس بدگمانی خواننده دست به هر کاری بزند؛ مؤلفی که قادر است در هر پیچ، داستانی دیگر خلق کند، بیآنکه تسلسل داستان از میان برود. همو درباره «کافکار در کرانه» نوشتهاست: «داستان این رمان را باید از نظر جذاب بودن با داستانهای نویسنده بزرگ ژاپن – کوبهآبه – مقایسه کنیم؛ نویسندهای که تصویرگر سورئالیسم بود، اما همیشه به فرمهای رئالیستی فکر میکرد.»
بله، اینها و بیش از اینها را خود موراکامی یا جان آپدایک و دیگران و امثالهم گفتهاند و همچنان هم میگویند. من اما نمیدانم، به راستی نمیدانم که چرا با کافکای بهزعم موراکامی، که در نظرم صرفا رئالیسمی نچسب و سورئالیسمی نازیبا جلوه میکند، نمیتوانم ارتباط برقرار سازم. من نمیتوانم در رؤیاهای موراکامی سهیم باشم. شاید چون شم موراکامی خوانی ندارم: شاید اصلا دیگر از درک ذوق زمانه عاجزم: نمیدانم!
21 نظر
شازده
متن فوق یک مقاله نیست
اگر قرار است کتاب کافکا در ساحل بررسی شود و نقاط ضعفش نمایان شود باید به صورت خیلی منطقی متن را واکاوی کرد. صرف گفتن اینکه من از این کار خوشم نیامد آن هم بی دلیل و آوردن اظهار نظر دیگران درباره این کتاب کفایت نمی کند.
ای کاش نقد تخصصی می کردید. آن وقت شاید باب بحث در مورد این کتاب باز می شد. اما فعلا که ما فقط یک اظهار نظر شخصی داریم. همین و بس.
iهادی
تنها به صرف اینکه آقای حیدری ملک میان از نویسندگان خوب نسل اخیر هستند که نمی توان دربست نظر ایشان را پذیرفت. برای این که من خواننده قبول کنم کافکا در کرانه کار خوبی نیست باید از متن کتاب استدلال هایی اقامه می شد. و گرنه تنها می توان گفت کافکا در کرانه مطابق سلیقه آقای حیدری ملک میان نبوده. من که از خواندن این رمان کیف کردم!
مجید رهبان
راستش من هم با آقای ملک میان موافقم. من هم نتوانستم این رمان را بخوانم. البته من فکر می کردم که ممکن است مشکل از ترجمه باشد. چون واقعا هیچ زیبایی خاصی نداشت و در بعضی جاها هم حتی معلوم نبود چه می گوید. ظاهرا در این حس تنها نبوده ام. امروز خوشحال شدم که این مطلب را خواندم و اعتماد به نفسم بیشتر شد
عطا الهي
سلام آقای ملک میان.به نظر من این رمان الگوی عالی برای تلفیق اسطورههای خاص یک ملت با انگارههای جهانی است. افق دید گسترده نویسنده و تخیل بی نظیر او کافی است تا ما را به زانو دربیاره .البته که باید با این اسطوره ها آشنا بود که در اینجا به طور خاص منظور اسطوره های ژاپنی است که خود موراکامی هم کلید درک آن را در خود متن به ما می دهد . بهرحال من با نظر شما چندان موافق نیستم.کمتر پیش آمده رمانی با بخوانم که همه شخصیتهایش به این اندازه دوست داشتنی بوده باشند و همین یک نکته به نظر من شاهکار بود.
هاله
کتاب رو با ترجمه ی “گیتا گرکانی” خوندم و به نام ِ “کافکا در ساحلگ .. به نظرم در کنار ِ تمام ِ خصوصیات ِ خوبش (یا به عقیده ی شما بدش) یکی از جذاب ترین کتاب هایی بود که در طول ِ این چند سال خوندم . همه چیز به جا و در بهترین شکل ِ فنی ِ داستان نویسی … من معتقدم ترجمه ای که خوندید شاید لطمه زده به اثر چون میدونید که ترجمه خیلی مهمه .. میتونه یه اثرو نابود کنه و یا خلق ِ دوباره ! حتی همین عنوان ِ “پسری زاغی نام” هم کافیه واسه زدن تو ذوق ِ من ِ خواننده .. همین هم فرق داشت . در ترجمه ی من “پسری به نام کلاغ” بود ! این اولین و جزئی ترین تفاوته .. اما دیالوگ ها هم بسیار روان برگردانده شده بود .. پیشنهاد میکنم یه فرصت ِ دوباره به این نابغه ی ژاپنی بدید و کتابشو از انتشارات ِ کاروان بگیرید . بنده هم نه حامی ِ مالی ِ کسی ام نه از شرکای این انتشارات !! 🙂
roya
من هم از بعضی قسمت هی کتاب درست سر در نیاوردم با این حال معتقدم کسی می تواند این چنین تند کتابی را – آن هم کتابی که جهانی را شیفته خود کرده است – نقد کند که صفحه به صفحه ی ان را درک کرده باشد واز پیچ و خم اش سر در آورده باشد.
نقد کارحساسی است و نباید این چنین، با احساسات غلیظ و دور از انصاف اغشته شود ..
فاطمه
خوندن کافکا در کرانه بی نهایت برام لذت بخش بود.اون دنیای رویایی که گاهی سر از واقعیت درمیاورد گیجم میکرد و از دنیا جدام میکرد به کسی تعصبی ندارم و فقط میگم خوشحالم که ساعتهایی از عمرم رو با رویاهای موراکامی شریک شدم و الان که تمومش کردم خیلی هیجان زدم
bijan
دوست عزیز همینکه بدون به پایان رساندن کتاب به مطالعه چندباره فصول اول پرداختید اثباتی بر عجول بودن شما و فقدان درک درست انتقادی است این یعنی پیش داوری نابجا و نهایت کار چیزی جز کوری احساسات نخواهد بود 🙂
mona
سلام بچه ها.از اینکه کافکا در کرانه رو خوندم خوشحالم.همیشه بهم ارامش میده البته همراه یک لیوان چای داغ.:D
فرناز
متاسفانه در ایران چیزى به نام نقد وجود نداره. این چیزهایى که شما گفتید همش سلیقه شخصى بود که به قول یک ضرب المثل روسى در سلیقه ها بحثى نیست . و نکته دوم اینکه اگر حتا در بحث سلیقه از چیزى خوشتون نیومد معنى اش این نیست که اون چیز بده . حالا میخواهد کتاب باشه ، فیلم و … من شما رو نمیشناسم اما وقتى کسى سایت درست میکنه باید تا حدودى صاحب نظر باشه ، نه صاحب سلیقه وگرنه اونجورى که همه ما ها یک صفحه فیسبوک داریم. و مثل اینکه آقاى فراستى پایه گزار یک سبک جدید نقد در ایران بودند به اسم فراستیم که شما هم تاثیر خوبى از این فراستیسم گرفتید.
مهرداد
ببخشید شما در مورد کتابی دارید نقد می نویسید که تا آخر نخوندینش ! خیلی خنده داره.. پیشنهادم اینه تا آخر بخونیدش اونوقته که متوجه میشید زود قضاوت کردید .
مریم
من هم فکر میکنم که مشکل اصلی به ترجمه کتاب برمیگرده که سخت و نامفهومه.
الان سه ماهه که این کتاب دستمه اما هنوز تمومش نکردم. یعنی دارم به زور میخونمش. در حالیکه همزمان چندین رمان رو تموم کردم.
شخصیت ناکاتا واقعا زیبا و خاص پرداخته شده و خودش شاهکاره
ميم قاف
این متن فقط بیانگر یک سلیقه ی شخصی بود.همونطور که من اصلا نتونستم با رمان “صد سال تنهایی” مارکز ارتباط برقرار کنم، ظاهرا این نگاه هم برخاسته از عدم توانایی برقراری ارتباط بوده.من از “کافکا در کرانه” واقعا لذت بردم
آگالیلیان
ما در ایران بیشتر دنبال هیاهو هستیم (البته خدا کند این هیاهو برای هیچ نباشد). خیلی از شمایی که این رمان را دوست داشتید، اگر این رمان سر و صدا نکرده بود و یک رمان معمولی بود، شاید هرگز انقدر خوشتون نمی اومد
مینا
در پاسخ به اگالیلبان باید بگم که من یکی از کسانی بودم که خیلی اتفاقی این رمان را خریدم بدون اطلاع از معروفیتش. اما تحت تاثیر نثر عمیق نویسنده قرار گرفتم. به نظر من با وجود برخی نواقص در فهم رمان باز هم بسیار زیباست.
مهتاب
کافکا در کرانه ابتدا برایم بسیار جذاب بود..اما واقعا در درک شخصیت ناکاتا عاجز بودم.او پیرمردی دوست داشتنی بود اما باریدن ماهی از آسمان رویدادی بود که برایش توجیهی وجود نداشت.
به نظرم امروزه هرچه آثار هنری گنگ تر و پیچیده تر باشد جایگاه بهتری پیدا می کند.
سیما
من دوستش نداشتم و با این کتاب ارتباط برقرار نکردم به نظرم تمام کتاب مخلوطی از نظرات فلسفی فیلسوفان جهان بود و چیز تازه و سرگرم کننده ای نداشت و باز تاکید می کنم این نظر شخصی من است
گل
با تشکر از شما
کتاب را خواندم و بی نهایت لذت بردم.ای کاش در نقدتان دلایل نازیبا ونچسب بودن داستان را هم ذکر میکردیدتا نقدتان مورد قبولتر واقع می شد.به نظرم بیشتر سلیقه شخصی خودتان را بیان فرمودید.
محمود
کتاب عالی بود، خیلی زیبا بنظرم موراکامی درست گفته کسانی می توانند از این رمان لذت ببرند که در رویاهایش مشترک باشند.
reza
سلیقه های متفاوتی وجود داره.اما اون چیزی که مادنبالشیم مفهوم وفلسفه نویسنده هست در کتاب نشون میده.باید دقت بیشتری بکنیم تا واقعا مطلب رو درک بکنیم نه اینکه وقتمونو هدر بدیم.کتاب کافکا در کرانه کتاب خیلی خوبی هست.میشه توصیه کرد به همه.
محمد
خریدمش. شنیدم درموردش هیاهو هست. خوندمش. کیف کردم و بازم میخونم.