این مقاله را به اشتراک بگذارید
هرچند که میدانست، یا باید میدانست که ساعات طولانی تنهایی نهتنها به تمرکز او کمکی نخواهد کرد، بلکه تنها او را برای دقایقی طولانی و بیپایان سر جای خود مینشاند تا با حالتی مسحور و شیفته به درختان بیرون پنجرهی اتاق مطالعهاش خیره بماند… و همینطور که تاریکی همهجا را فرا میگیرد، انعکاس شبحگونهی خود او در قاب پنجره ظاهر شود. ادیت تصور میکرد که چطور ممکن است روح او آرام و آهسته از بدنش خارج شود تا در آنجا به پرواز درآید. (پشت جلد کتاب)
ادبیات آمریکای شمالی، ادبیات نابغهها و تکرارهاست. از یک طرف خواننده با سبکها، تکنیکها و نوشتههایی حیرتانگیز روبهرو میشود و از سویی دیگر، کیلومترها تکرارِ همین مدل نگارش و روایت را میتوان در نوشتههای همان نویسنده یا دیگر نویسندهها مشاهده کرد. آمریکای شمالی، اعتیادگونه داستان لازم دارد: برای فروش گستردهتر و بیشتر کتابها، برای اقتباس در سینما و تلویزیون و برای صحنههای نمایش و برای مجلات و روزنامهها. از دلِ هر چیزی میتوان داستانی بیرون کشید و نوشتن، تبدیل به تخصصی شده که آنرا تدریس میکنند (نوشتن خلاق) و آدمهای علاقهمند را وادار میسازند تا نحوهی باقی ماندن پشت میز را یاد بگیرند و همینطور یاد بگیرند تا چگونه منظم و با استفاده از تکنیک و فن، فکرها و خیالپردازیهایشان را در قالب داستان عرضه کنند.
جویس کرول اوتس نویسندهای قدیمی است. او به تنهایی، مثالی از ادبیاتِ آمریکاست: هم شاهکار دارد و هم تکرارِ مکررِ خویشتن میشود. او همهچیز نوشته و برای نوشتن، از چند نام مستعار هم استفاده کرده. چندین جایزهی معتبر برده و بیش از هشتاد عنوان کتاب از او منتشر شده است. این ورای صدها داستان و مقالهای است که اینجا و آنجا منتشر ساخته. از او کتاب دربارهی «بوکس» منتشر شده تا کتابهای خاطرات یا نوشتههایی خیلی جدی دربارهی موضوعاتی عجیبوغریب. او دفترهای شعر هم دارد و رمان نوجوانان هم دارد و کتاب کودک هم دارد. هرچند او را در ایران نویسندهای بزرگسال میشناسند و در میان نوشتههایش، بیشتر به رمانها و داستانهای کوتاهاش اهمیت میدهند. چند کتابی از او منتشر شده و کتابهای جدیدی هم از او در دست انتشار هستند. امسال در فاصلهی چند روز هم، نشر مروارید و کتابسرای تندیس، دو کتاب از اوتس منتشر کردند. کتاب مروارید را فریده اشرفی ترجمه کرده. «خوب شد شناختمت و داستانهای دیگر» از نُه داستان شکل گرفته است که متفاوت از دیگرهای اوتس است.
رمانهایی که از اوتس به فارسی منتشر شدهاند، کتابهایی طولانی هستند که ماجرایی ژورنالیستی را کِش میدهند. مثلاً «دختر سفید / دختر سیاه»، ماجرای مرگ دختری در دوران دانشجوییاش را دنبال میکند (داستان واقعی است) اما اوتس به آن پر و بال بخشیده و رمان روایتی از جنبش حقوق برابر رنگینپوستان آمریکایی هم میشود. نام اوتس در کتابها و مجلههای مختلف میتوان دید. داستان کوتاه بخشی از هویت داستانی اوست و او بیشترین استفاده از داستان کوتاه را برای خلق «فضای درون ذهن» میبرد. به این شکل، او ماجرایی داستانی (البته، در فضایی کاملاً آمریکایی) را تبدیل به کنکاشی درون ذهن راوی میکند و از دلِ این کنکاش، سوالهای موردنظرش دربارهی زندگی معاصر را پیش میکشد.
«خوب شد شناختمت» از همین فضاهای درونی شکل گرفته است اما تفاوتی کلی با دیگر کتابها و داستانهای موجود اوتس در زبان فارسی دارد: بیشتر راویهای او، انسانهایی موفق و ثروتمند هستند. آنها از درجههای بالای رفاه سود میبرند و اوتس دست به کار شده تا بیهودگیهای زندگی آنان را نشان خواننده بدهد. شخصیتهای داستانی کتاب، مترسکهایی هستند پشت ویترین: ماسک عروسک به چهره زدهاند و تمام مدت نگران نظر و عقیدهی دیگران هستند. تمام مدت سعی میکنند تا جایگاه خودشان را حفظ کنند (همیشه میپرسند چنین جایگاهی واقعاً وجود دارد یا نه؟) و سعی میکنند همرنگ بقیه بشوند (ولی آیا بقیه درست میگویند؟)
تمایز «خوب شد شناختمت» در انتخاب داستانهایش است. فریده اشرفی داستانهایی کوبنده از اوتس انتخاب کرده که میتواند خواننده را همراهِ خود به صفحات پایانی داستان بکشاند. تقریباً به جز یک سوم پایانی کتاب، سراغ نوشتههای کِش گرفتهی اوتس نرفته است. ایکاش کتاب کمی کوتاهتر بود و تمایزش در سرتاسر داستانها حفظ میشد. کتاب از راویای کودک شروع میشود و بعد بین راویهای (بیشتر مونث) خویش جلو میرود و جهانهای گوناگونی را جلوی چشمِ خواننده قرار میدهد. فضا و مکان آمریکای شمالی است اما روایتها مختلف است و همین روایتهای مختلف است که کتاب را جذاب نگه میدارد: میتوانی به زندگی خیره بمانی و زندگی را تماشا کنی و دربارهاش حرف بزنی و حتا قضاوت کنی اما کسی متوجه نشود که تو چه کردهای.
شروع داستانِ «آیا خنده واگیر دارد؟»
آیا خنده واگیر دارد؟ – خانم د. که در خیابان پرل شمالی در دهکدهی فرنکلین رانندگی میکرد، ناگهان از همه طرف صدای خنده شنید؛ موجی از پولکهای طلایی خنده، مثل سکه در هوا پخش شد؛ این صدا، بهطور کاملاً محسوسی در قسمت عقب ماشین بلندتر بود، او متوجه شد که خودش هم دارد لبخند میزند، انگار خود را به اجبار در آستانهی خندهای غیرارادی قرار داده بود؛ چون برای قلب، روحیه و خاصیت سرزندگیِ ذاتی وجود ندارد که بدانیم در چه زمانی صدای خنده میشنویم؟ حتی، شاید به طور خاصی خندهی غریبهها را؟ حتی خندهای غیرمنتظره، غیرقابل توجیه و مرموز؟ – هرچند، خانم د. متوجه شد که خندهی دور و بَرِ او به هیچوجه مرموز نیست، دست کم منشأ آن به هیچوجه مرموز نبود؛ چون بیتردید آخرین باری که سوار ماشین شد، فراموش کرده رادیو را خاموش کند و صدای خنده از بلندگوهای رادیو به گوش میرسید که قویترین آن در قسمت عقب این مرسدس بود.
این آدمهای رادیویی مرموز به چه چیزی میخندیدند؟
خندهی مردها – و اینجا و آنجا تکصدایِ خندهی جیغمانند یک زن؟! – آبشارْگونهای لذتبخش، مانند صدای تلنگر به قندیلها؟
با اینکه خانم د. این بار بهتنهایی میخندید، آدمی جدی بود، با دلواپسیهای فراوان – که البته بیشترشان خصوصی و پنهانی بودند و نمیشد حتی آنها را با آقای د. در میان گذاشت – او رادیو را خاموش کرد، چون سکوت را بیشتر دوست داشت.
همین.
***
خوب شد شناختمت و داستانهای دیگر. جویس کرول اوتس. انتخاب و ترجمه: فریده اشرفی. تهران: انتشارات مروارید. چاپ اول: پاییز ۱۳۹۰٫ ۱۱۰۰ نسخه. ۱۵۸ صفحه. ۴۲۰۰ تومان.