این مقاله را به اشتراک بگذارید
تظاهرات شکسپیری
نادر شهریوری (صدقی)
«لیر: به ژوپیتر سوگند که نه!
کنت: به ژنون سوگند که بله!»١
ژنون، زن ژوپیتر است، هر دو از خدایاناند و ژوپیتر خدای خدایان است، شاهلیر که قلمرو پادشاهی و قدرتش را به دخترانش بخشیده تا ایام سالخوردگی را در آرامش سپری کند، به خدای خدایان سوگند میخورد که تصورات کنت مبنی بر تغییر رفتار دخترانش بعد از سپردن قدرت به آنان، بیپایه و اساس است و اوضاع چندان هم که کنت دوست وفادارش میپندارد، وخیم نیست، موقعیت پادشاهیاش تزلزل نیافته و دخترانش با او مهربان و وفادار خواهند ماند، اما بااینحال، بهرغم خوشبینی لیر، اوضاع وخیمتر از آن است که او تصور میکند. گویا شاهلیر هنوز درنیافته که در درامی تراژیک بازی میکند و کسی که تراژیک بازی میکند، درگیر ضرورتی اجتنابناپذیر و بازیای یکطرفه است. حداکثر احساسی که تراژدی در تماشاگر برمیانگیزد، همدردی و افسوس است: افسوس که پادشاهی قدرتمند در سرزمین پهناور، بعد از آنکه قدرت خود را در مسابقهای تفننی میان دخترانش* تقسیم کرد، از کاخ رانده شده و در تنهایی، توفان و برهوت به دیوانگی رسید و مرد.
تاریخ خوشبختی با تاریخ عدالت پیوند دارد، تنها در پرتو عدالت است که رنجها، حرمانها، مشقتها و صبرها توجیه مییابند. اما عدالت تنها با وجود خدایان معنا مییابد، زیرا این خدایاناند که در لحظات آخرین، حتی در دوردستها و در برهوت به رنجها، درماندگیها و صبرها پاداشی درخور میدهند. «و خداوند آخر ایوب را بیشتر از اول او مبارک فرمود»٢ به راستی که تمامی آرمانشهرها و بهشتهای پیشرو نیروی عظیم خود را از قدرتی که عدالت وعده میدهد، به دست میآورند، اما در تراژدی، عدالتی وجود ندارد و نه حتی معجزه یا اتفاقی که سیر محتوم ماجرا را تغییر دهد. جهان تراژدی، جهان بستهای است که در آن، راه نجات وجود ندارد، مگر آنکه آدمی «تظاهر» به آن کند؛ تظاهر به آن کند که قدرتمند است، شاه است و هنوز ملتزم به رکاب دارد.«لیر: شاه میخواهد با کورنوال سخن بگوید! یک پدر گرامی میخواهد با دخترش گفتوگو کند. دستور میدهد به خدمتش بیاید از این خواست آیا آنها اطلاع یافتهاند؟… برو به دوک و زنش بگو که میخواهم با آنها حرف بزنم، هماکنون، بیدرنگ…»٣
لیر هنگامی با این تحکّم سخن میگوید که دیگر موقعیت گذشته را ندارد، اما تظاهر میکند که دارد، تظاهر به شاهبودن در حالی که دیگر تاج و تختی وجود ندارد، اگرچه تراژیک است، اما کمدی نیز هست؛ کمدیای که از شدت فلاکت، وحشت و خنده (گروتسک) میتوان از آن به کمدی سیاه نام برد.
تلاشی و اضمحلال شخصیتها در ادبیات شکسپیری به حدی است که طی آن، احساسات و عواطف به حدی برانگیخته و جریحهدار میشود که آدمی دیگر درباره انگیزهها، رفتارها و حتی درستی یا نادرستی کاری که انجام میدهد، چندان مطمئن نیست و درنتیجه برای خود به صورت «مسئله» درمیآید. مسئله درآمدن به گونههای مختلف بروز پیدا میکند؛ درباره هملت بهصورت تظاهر به دیوانگی و در مورد لیر بهصورت خوددیوانگی تظاهر مییابد. هملت فرد عاقلی است که خود را به دیوانگی میزند تا در موقعیتهایی که میآفریند، قاتل پدرش را رسوا کند و در مورد هملت با ازخودبیگانگی مواجه میشویم تا بدان حد که او خود را با جهان بیگانه میبیند و بهصورت غریبه در خانواده دربار و حتی در مقابل نامزدش، افلیا، ظاهر میشود و در مورد لیر با نوعی ازخودبیگانگی به مرحله حادش مواجه میشویم تا بدان حد که لیر خود را دیگر به جا نمیآورد. «خود را به جانیاوردن» که در صحنههای آخر به اوج میرسد، اگرچه در کلیتش تراژیک و وحشتناک است، اما این تراژدی در دل خود گروتسک را نیز به همراه میآورد، زیرا هر گروتسکی در جهان تراژیک پدید میآید. «لیر: … آیا کسی میشناسد؟ این که لیر نیست، مگر لیر اینگونه راه میرود؟ اینگونه حرف میزند؟… آیا من بیدارم؟ … چه کسی میتواند به من بگوید کیستم؟»۴
آنچه هملت را دگرگون میکند، شوک ناشی از برادرکشی (قتل پدر توسط عمو) است و آنچه لیر را به جنون میرساند، ناسپاسی فرزند است، ناسپاسی فرزند تا بدان حد که دخترانش (گونریل و ریگان) در شبی سرد و توفانی که تا فرسنگها آنطرفتر به زحمت میتوان بیشهزاری یافت، او را از کاخ بیرون میکنند «در همچو شبی بیرونم کنند! ببار باران تحمل خواهم کرد در همچو شبی مثل امشب آخ ریگان! گونریل پدر پیر مهربانتان که با قلبی بخشنده همهچیزش را به شما داد… اوه، این یادآوری، راه به دیوانگی میبرد، باید از آن پرهیز کرد، دیگر بس است»,۵
بعد از آنکه لیر از کاخ بیرون رانده میشود، اکنون نوبت گلاوستر است که از دو چشم نابینا شود. جرم او پناهدادن به لیر در کاخش و خیانتی بود که به او نسبت داده میشود. به دستور ریگان- دختر لیر- هر دو چشم گلاوستر بیرون آورده میشود تا او نیز قربانی خیانت فرزندش ادموند شود.
در ادامه، بعد از آن شوک اولیه، کمدی بیشتر به کار میآید. در دل تراژدی، کمدی نهفته شده است. تظاهرات شکسپیری اینبار در همراهان بهجامانده لیر ادامه مییابد. لیر ابتدا صد ملتزم رکاب داشت، سپس ۵٠ نفر و در آخر تنها سهنفر او را همراهی میکنند: ادگار، گلاوستر و دلقک، در این میانه، دلقک وجدان ملامتگر و البته حقیقتبین ماجراست. «فلسفه دلقکی بر این اصل مبتنی است که همه دلقکند و بزرگترین دلقک، کسی است که به دلقکبودن خویش واقف نیست… دلقکی که به دلقکبودن خویش اذعان کند و این حقیقت را پذیرفته باشد که فقط به عنوان دلقک به شاهزاده خدمت کند، دیگر یک دلقک نیست»,۶ دلقکی که بهراستی دلقک نباشد، دیگر درصدد آن برنمیآید تا خندهها را متوجه خود کند، اگرچه لیر را به اشتباهاتش آگاه میکند، اما در تراژدی، آگاهی و بازگشت، اساسا بیمعنی است، زیرا ما همواره با سقوط و تباهی مواجه هستیم. بااینحال، دلقک شأن تراژیک شاه را به سخره میگیرد و رفتار متفنن او را نشان میدهد.
جز دلقک، لیر و همراهان بهکلی دیوانه شدهاند، «ما در وقت زاییدهشدن برای آن گریه و فریاد میکنیم که به این تماشاخانه دیوانگان آمدهایم»,٧ گلاوستر به اتفاق فرزند دیگرش ادگار (فرزند نامشروعش) که از فرط دیوانگی خود را گدای بدلم** معرفی میکند دیگر بازیگری در صحنه حضور ندارد، اما این هر دو مراحل نهایی جنون و پریشانی و البته رنج را تجربه میکنند. گلاوستر چاره را در خودکشی میبیند. «گلاوستر: ای شما خدایان توانا، من از این جهان چشم میپوشم و در برابر نگاهتان مصیبت بزرگم را با شکیبایی از خود دور میافکنم.»٨
آنگاه به قصد خودکشی خود را به جلو میافکند، اما گویی از مرگ خبری نیست.
«گلاوستر: دور شو، بگذار من بمیرم».
اما مرگی اتفاق نمیافتد حتی خودکشی نیز آنگاه معنا مییابد که خدایان حضور داشته باشند و مرگ در حضور آنان رخ دهد.
پینوشتها:
* از میان سه دختر لیر تنها کوردلیا با صراحت و نه دسیسه همچون آندو (گونریل و ریگان) با پدر روبهرو میشود.
** بیمارستان بدنام لندن بود که میگفتند هنگامی که مریضی را مرخص کند، به او اجازه گدایی میدهد.
١، ٣، ۴، ۵، ٧ و ٨- شاهلیر شکسپیر، بهآذین.
٢- عهد عتیق، به نقل از مرگ تراژدی استاینر، قادری
۶- شکسپیر معاصر ما، یان کات، رضا سرور، ص ۲۳۰
شرق