این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: مکبث یا راسکولنیکوف
مکبث ابرمرد نیست!
نادر شهریوری (صدقی)
از نظر زمانی در تراژدیهای شکسپیر، «مکبث» سریعترین، «هملت» کندترین و «شاهلیر» ترکیبی از این دو است. منظور از «زمان»، پیوند آن با وقوع اتفاق یا حادثهای مهم است که رخ میدهد یا احیانا انتظار میرود که باید رخ دهد. مکبث، پسرعموی شاه اسکاتلند، از سرداران شجاع پس از بازگشت فاتحانه از میدان جنگ، با سه جادوگر روبهرو میشود که او را زین پس سپهسالار و پادشاه خطاب میکنند. پس از این زینهار، مکبث بیدرنگ به «پادشاهشدن» اقدام میکند. او میتواند پادشاه شود، پس باید پادشاه شود,١ در هیچیک از نمایشهای شکسپیری اقدام به عمل، چنین سریع و آشکار صورت نمیگیرد. در دیگر نمایشها، کشتن شاهان و سرداران با زمینهسازی یا در پایان نمایش، گاه در برج- زندان- یا در جنگ رودررو یا به وسیله قاتل یا قاتلانی که برای این کار آموزش دیدهاند، انجام میگیرد، اما در مکبث همهچیز در عریانترین شکل آن رخ میدهد. ما در این نمایش با ماتریالیستی فروکاهنده مواجه هستیم. مکبث پسرعموی خود دانکن، پادشاه مشروع اسکاتلند را میکشد. او این جنایت را به مسئولیت شخصی و به کمک همکارش بانو مکبث انجام میدهد «جان نازیبا»ی مکبث برای ارتکاب چنین جنایتی از بهکارگرفتن هرگونه «میانجی» یا «واسطهای» پرهیز میکند! مکبث میخواهد شاه شود و لِیدیمکبث میخواهد ملکه شود. همین هم کفایت میکند. «تردید» آن هم از نوع هملتیاش، البته مانع «کسب و کار» است: «خواستن» و سپس خواست را به مرحله تحققرساندن، یعنی کسب قدرت خود، میتواند هرچیز دیگری را توجیه کند. ماتریالیسم فروکاهنده به چیزی جز تجارت صرف رضا نمیدهد و خود را موظف به پروپاگاندا و ایدئولوژی به معنای مرسوم نمیکند. ظاهرا سازوکارهای قدرت در عهد مکبث به پوشش وسیع ایدئولوژی نیازی ندارد. این نوع ماتریالیسم؛ ماتریالیسم صرف همچنان که برمیآید، فاقد هرگونه «تخیل» برای پیشبینی سیر امور و نهایت کار است. برای روشنشدن میتوان مقایسهای میان مکبث و راسکولنیکوف انجام داد، میان این دو شباهتهایی وجود دارد: در هر دو پروژه، قتل با نیت قبلی انجام میگیرد و خواننده از همان آغاز داستان با چهره قاتل آشنا میشود. بنابراین شگردهای پلیسی چندان کارایی ندارد، هر دو قاتل کار خود را با موفقیت انجام میدهند. پس همهچیز روشن است، اما مسئله تماما به تبعات بعد از جنایت و به تعبیری به مکافات بعد از جنایت ارتباط مییابد، زیرا هیچیک از این دو قاتل، مکبث و راسکولنیکوف قادر به تحمل تبعات کار خود نیستند «باری اندیشه چیزی است، عمل چیز دیگر، تصور عمل چیز دیگر است و چرخ علیت میانشان نمیگردد»٢. آنکس که دست به عمل زد با عملش یکی بود، اما پس از عمل، تاب تصور کاری را که کرده بود، نداشت. نیچه این کار و تبعات پس از آن را جنون پس از عمل نام میدهد.
یان کات در اثر درخشان خود «شکسپیر معاصر ما» تبعات بعد از کشتن به وسیله مکبث را مهمتر و تحمل آن را بهمراتب سختتر از کشتن میداند. یان کات به نکته مهمی اشاره میکند و آن «تخیل» است. او میگوید: تابآوردن و تحملکردن در بعد از اقدامی چنین هولناک، از آنِ جانهایی است که قدرت تخیل بیشتری دارند. به همین دلیل، او پیامدهای روحی کشتن شاه را در مکبث و لیدیمکبث یکسان نمیبیند. او اگرچه هر دو را پشیمان از کشتن پادشاه میبیند، اما لیدیمکبث را فاقد تخیل برای ادامه کار میداند و دربارهاش میگوید او نتوانست از خودش بگریزد تا که سرانجام دیوانه شد و در جنون، خودش را کشت. در خود فروماندن و به عبارتی از خود عبورنکردن، همان فروکاهشی است که در واقعیت صرف میماند. این نوع توقف در خود، فروکاستن تخیل و خیال به حداقل ممکن است، به همین دلیل در عمل خود غرق میشود و با آن یکی میشود. ماتریالیسمی چنین صرف، دیگر توان گذشتن از خود را ندارد و به ناگزیر به نهیلیسمی قوی منتهی میشود؛ نهیلیسمی که همهچیز را «هیچ» میبیند. «لیدیمکبث: کامرواگشتن اما به ناخرسندی، یعنی همهچیز را دادن و هیچنیافتن، دل به مرگ سپردن به که نابودکردن و در لذت پربیم بهسربردن»٣.
در ادامه، باز هم به تشابهاتی میان مکبث و راسکولنیکوف برمیخوریم. یان کات میگوید هدف مکبث فقط پادشاهشدن نبود، بلکه او برای تأکید به خود، مبادرت به قتل کرد «مکبث نهفقط برای پادشاهشدن، بلکه برای مؤکدساختن خویش دست به قتل زده است. او از میان دو مکبث، یکی مکبثی که از کشتن میهراسد و دیگری مکبثی که آدم کشته است دست به انتخاب میزند»,۴ راسکولنیکوف نیز به دنبال مؤکدساختن خود بود. او میخواست خود را بسنجد که آیا توان آن را دارد که آدم بکشد. او تا بدانجا پیش رفته بود که مکبث رفته بود، اما اکنون نوبت مکافات عمل است. ندبه دروغین مکبث ساعتی بعد از مرگ دانکن اگرچه سراپا تزویر است، چون این قاتل است که ندبه و زاری میکند، اما آغاز مکافاتی است که هرکس دیگری تاب تحمل آن را ندارد. «مکبث: چه خوش روزگاری بهسر برده بودم اگر ساعتی پیش از این ماجرا مرده بودم… جام زندگی به ته رسیده است و جز دُرد چه مانده که این خمخانه بدان بنازد».۵
بااینحال، باوجود مکافاتهای بعد از عمل چیزی بس مهم راسکولنیکوف را از لیدیمکبث و حتی مکبث جدا میکند. آن تخیل است تخیل نه به معنای رؤیاپردازی، بلکه به معنای قدرت پیشبینی سیر امور و افزایش توان روحی برای گذر از بحران. تخیل یعنی آنکه آدمی واقعیت انسانهای خارج از خود را بپذیرد. این نوع تخیل با غلبه بر استقلال خیالی خود از دیگران، بر واقعیت صرف خود فائق میآید تا که توان عبورکردن از خود را بیابد. راسکولنیکوف از خود عبور میکند، اما مکبث در چارچوب قدرت بسته، چرخ میخورد، مکبث از سیاست تنها کسب قدرت را میفهمد. آیا این سیاست همان اراده معطوف به قدرت نیچهای است؟
مکبث اگرچه روی پل پا میگذارد، اما روی پل متوقف میماند. او توان گذشتن از آن را ندارد همهچیز در او به ماتریالیستی فروکاهنده که به ناتورالیسمی صرف پهلو میزند، فروکاسته میشود: قتل اول به قتلهای بعدی میانجامد، موقعیتش، او را وامیدارد که مبادرت به کشتن کند. این قتلها تا آنجا پیش میرود که خودش نیز کشته میشود. او از سیاست فقط سیاست بسته یا به عبارتی، «سیاست در خود» را میفهمد. این سیاست برای بقا به بیواسطهترین ابزارهای عریان قدرت متشبث میشود «او نهتنها میداند که میتوان آدم کشت، بلکه دریافته است که باید آدم کشت»,۶
شکسپیر اینبار تراژدی را در یکی از دیگر مصداقهای خود، اما این بار در چهره مکبث و بانو به نمایش درمیآورد. مضمون پیام شکسپیر روشن است، در تراژدی «سیاست رهایی» وجود ندارد، باز هم میتوانیم مکبث را با راسکولنیکوف مقایسه کنیم، جنایت راسکولنیکوف از قضا منجر به رهاییاش میشود. او سرانجام خود را از انزوا میرهاند و در پیوند با چیزی فراتر از خود قرار میدهد، سونیا وسیله نجاتش میشود و نمیگذارد
«در خود» باقی بماند بدینسان راسکولنیکوف از پل میگذرد و راهی به دیگرسو پیدا میکند.
در گفتوگوهای مکبث و لیدیمکبث، گاه صحبتهایی ردوبدل میشود که به حالوهوایی نیچهای تعبیر میشود، مثلا آنجا که لیدیمکبث از همسر خود میخواهد که «در کردار و دل به دریازدن همان باشد که در آرزوکردن» او از همسر دلاوری طلب میکند؛ دلاوری کشتن شاه. او عشق خود را وثیقه این کار قرار میدهد و مکبث نیز باصراحت به همسر پاسخ میدهد که «من دل آنچه را که از دست مرد برمیآید، دارم اما آنکه دل بالاتر از آن داشته باشد، مرد نیست». و اینها همه میتواند وجههای نیچهای داشته باشد، اما بااینحال، مکبث قهرمان نیچهای نیست، زیرا از خود نمیگذرد. او روی پل متوقف میماند. آنچه در انسان بزرگ است آن است که او فراشد است و فروشد. آن است که او توان عبورکردن از خود را دارد اراده معطوف به قدرت نیچهای آن ارادهای است که اثر میکند، اما بیدرنگ محو میشود. این اراده در عین معطوفبودن به خود و تحقق خواست اما در قدرت باقی نمیماند. مکبث ابرمرد نیست.
پینوشتها:
١، ۴، ۶) شکسپیر معاصر ما، یان کات، رضا سرور
٢) نیچه
٣ و ۵) مکبث، شکسپیر، بهآذین
1 Comment
ايمان فاني
در فیلم طناب آلفرد هیچکاک نیز آدمکشی با نیت عبور از پل و آزمون توان بالقوه آدمی و به عبارت دیگر با انگیزه های نیچه ای ، راسکولنیکوفی انجام می شود، اما قهرمانان به ابرمرد خود نمی رسند و سرنوشتی مشابه مکبث پیدا می کنند. این سه اثر در یک راستا خطی از تلقی و تصور انسان اندیشمند رسم می کنند که ابتدا در طی آن خرد و اخلاق باستان (و بازتاب آن در مکبث) فلسفه ی عدم امکان رهایی از عواقب عمل را آموزش میدهد. تمام درامهای کلاسیک یونانی و حتی آثار شرقی تحت تاثیر این آموزه نگاشته شده است. در دوره کوتاه گذار نیچه و داستایوفسکی امکان عبور از عقوبت و عواقب کردار را طرح می کنند ولی در دوران معاصر و پس از آزمودن “ابرمرد” گویا با آثاری نظیر طناب آلفرد هیچکاک و نظایر دیگر با شرمندگی و احتیاط، انسان خود را رهین و بنده اعمال خود می یابد. “ابرمرد” هنوز تحقق نیافته است.