این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیاست ادبیات – ١١
راززدایی از جامعهشناسی ادبیات
ژاک رانسیر
ترجمه پویا رفویی
کالا، خیالواره شیئی بهظاهر بس ساده است، که در واقعیت خود را با ظرایفی الهیاتی بروز میدهد: این اصل دانش مارکسیستی بیواسطه متعاقب انقلابی ادبی است که با رویگردانی از منطق کنشهای به قول معروف در ید اهدافی عقلانی، به جهان معناهای مستتر در بیهودگی ظاهری رو میآورد. حتی پارادکسیترین اصل خود را نیز از این انقلاب اخذ کرد: بهمنظور فهم قانون حاکم بر جهان، گذشته از آنکه باید آن را در اشیاء بیهوده جستوجو کرد، لازم است جنبههای فراحسی خیالواره آنها را نمایان ساخت تا مگر بشود نوشتار رمزآلود کارکرد جامعه ظهوریافته در جهان را نظاره کرد. از همینرو است که والتر بنیامین بعدتر با اقدام به صورتبندی مجدد نظریه مارکسیستی بتوارگی، ساختار تخییل بودلر را در خیالوارگی تجارت و نوعشناسی پاساژهای پاریس شرح میدهد. واقعیت آن است که «پرسهزنی» بودلری در محلاتی مثل مغازه-مغارههای بالزاکی بهمراتب بیشتر از پاساژهای «گران بولوار» پاریس قرینه پیدا میکند، مفهومپردازی نظریه بتوارگی کالا و آن رویاهای سورئالیستی که به سراغ آراگون، به سراغ همان مردی میآمد که مستقیما الهامبخش بنیامین بود و او را به گردش در پاساژ «اپرا» و ویترین بوتیکهای از مدافتاده عصافروشیها ترغیب میکرد، توصیف وهمآلود بالزاک از «گالری دوبوآ» و کلاههای خیالانگیز کلاهدوزیهای آنجا را تعمیم میداد. در اینجا بحث بر سر تأثیرگذاری فلان یا بهمان نویسنده نیست. بحث بر سر الگویی بوطیقایی و فراسیاسی است که از طریق ادبیاتی از این دست جا باز میکند و جنبههای تفسیری علوم انسانی و اجتماعی تا حد زیادی وامدار آن است.
از اینرو لازم است تبانی سابقالذکر میان منتقدان متأثر از مارکسیسم قرن بیستمی و منتقدان مرتجع قرن نوزدهمی را در چارچوبی وسیعتر قرار دهیم. امکانپذیری دو تشخیص متضاد با هم از «سیاست» ادبیات که در چارچوبهای تفسیری درج آمده است، خود ماحصل جعل از ادبیاتی است که هوگو با «تاریخ معیارهای اخلاقی» و بالزاک با «دیرینهشناسی مبلمان اجتماعی» خود الهامبخش آن بودند. منتقدان قرن بیستم، به نام دانش مارکسیستی یا فرویدیستی بر این باور بودند که با جامعهشناسی یا تاریخ نهادها و روحیات، از سادهلوحی ادبی راززدایی میکنند و با نشاندادن اینکه داستانها چگونه ناخواسته قوانین حاکم بر ساختار اجتماعی، وضعیت اختلاف طبقاتی، بازار کالاهای نمادین یا ساختار حوزه ادبی را رمزگذاری میکنند، به قالبریزی گفتمان ناخودآگاه آن میپردازند. اما الگوهای توضیحی بهکار رفته برای بازگویی حقیقت متن ادبی، الگوهایی جعلشده از خود ادبیات هستند. تحلیل حقایق منثور به منزله خیالوارگی بر حقایقی پنهان در جامعه گواهی میدهد، با نقب زدن در ژرفاها حقیقت سطح را بازگو میکند و در ادامه به قالبریزی متن اجتماعی ناخودآگاهی میپردازد که در متن رمزگشایی میشود -این الگو خوانش عارضهشناختی در حکم ابداع شگفت ادبیات است. این همان وجه عقلپذیری است که در آن ادبیات بدعت خود را ابراز میداشت و بعدها در اختیار آن دسته از دانش تفسیری قرار گرفت که گمان میرفت با اعمال آن بر ادبیات، ادبیات را وامیدارند تا حقیقت نهفته خود را مقر بیاید.
آنچه باعث می شد این «ارجاع به فرستنده»، تا این حد توأمان سهل و بینقص باشد، صرفا خلاصه در این نیست که ادبیات خود آن چارچوب مفهومیای را به دست میدهد که عدهای مدعیاند از طریق آن از ادبیات راززدایی میکنند. وانگهی ادبیات، در انتظار نقدهایی نبود که دانش برآمده از خود ادبیات را با تبدیل آن به موضوعی تجویزی و بازاندیشیشده به شکل مسئله درمیآوردند.آشوب مغازه عتیقهفروشی یا گود قماربازان «گالری دوبوآ» یا آشوب روزنامه در نظر بالزاک به منزله شعری هرمنوتیکی جلوه میکند. ولی این شعر هرمنوتیکی را برعکس، به منزله نشانگان وضعیت بدنه اجتماعی نیز میتوان خواند. در همه جا زبان بر اشیا مکتوب شده است، در همه جا اندیشهای بر همین اشیاء بیحرکت در تکاپو است. اما چه بسا مازاد کلمهها و اندیشههای تفسیرشده به فراخور خود، به منزله نشانههای بیماری یک دوران یا جامعه نیز تفسیر شوند. کثرت هرمنوتیکی که در آغاز پادزهر منزلتیابی ازهمگسیخته دمکراسی به نظر میرسید، بلافاصله خود را مابازایی برای همان مازاد کلمهها در نظر آورد. و به تبع آن، ادبیات به دانشی عارضهشناختی علیه کثرت نشانهها و رمزگشاییهایی درآمد که خود افشایشان کرده بود. برحسب همین اصل ضدجنبش است که سارتر به مطالعه معاصران فلوبر میپردازد و به همین دلیل او را معادل میل اشرافیتی قلمداد میکند که با ایجاد حریم کلمات، از بهرهبرداری انحصاری بزرگزادگان باسواد صیانت میکند.