این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
تاریخ ادبیات آلمانی
از گوته تا جنگ
تاریخ ادبیات آلمانی برای بسیاری از دوران روشنگری، به ویژه در قرن نوزدهم با کسانی چون گوته و شیلر آغاز میشود. در بخش نخست، ادبیات آلمانی را "از گوته تا جنگ" مرور میکنیم و در بخش دوم "از جنگ تا امروز" را این دو بخش را در ادامه می خوانید:
تاریخ ادبیات آلمانی را به شیوههای گوناگون نوشتهاند؛ تقسیم بندی بر مبنای دورههای تاریخی یا تفکیک بر مبنای سبکهای هنری نمونهای از اینها هستند. هر نوع تفکیکی، به دلیل حضور شماری از نویسندگان در دورهها و سبکهای مختلف امری نسبی و فرضی است. در یک بررسی مختصر میتوان از پرداختن به ریشهها و پیشینههای ادبیات آلمانی صرفنظر کرد و به کسانی پرداخت که ادبیات معاصر ارتباطی کمابیش بیواسطه با آنها دارد.
همچنین میتوان رویدادهای تاریخی خاص را، مانند آغاز یک قرن یا وقوع جنگهای بزرگ و سرنوشتساز، مبنای تفکیک دورانها فرض گرفت. در این نوشته تاریخ ادبیات آلمانی در دو دوره، "از گوته تا جنگ" و "از جنگ تا امروز" از هم جدا شدهاند؛ دوران "جنگ" نیز بیشتر فاصلهی زمانی دو جنگ جهانی در نیمهی اول قرن بیستم فرض شده است.
فکر نو، زبان و شیوههای نو
قرن هجدهم، دوران جاری و مسلط شدن ایدههای "روشنگری" بود؛ فاصله گرفتن از جزماندیشی و رهایی از سلطهی مذهب به عنوان دارندهی پاسخ تمام پرسشها و دستورالعمل برای تمام شئون زندگی اجتماعی و فردی. در این سالها صنعت چاپ هم رونق گرفت، کتاب از انحصار کلیسا و دربار اشراف درآمد، و مجلههای هفتگی به عنوان رسانههای همگانی پا به عرضه زندگی اجتماعی گذاشتند.
فکر نو، که امکانات نوینی برای ارائهاش پیدا شده بود، باید زبان و سبکهای نو نیز خلق میکرد. رمان "رنجهای ورتر جوان"، اثر یوهان ولفگانگ فون گوته (۱۸۳۲- ۱۷۴۹) که در نیمهی دوم قرن هجدهم (۱۷۷۴) منتشر شد، یکی از شاخصترین آثاری است که این ویژگیها را دارد. قهرمان این رمان مرد جوان عاشقی است که چنان حیران و شوریدهی جاذبههای معشوق میشود که قدمی برای دست یافتن به او برنمیدارد و در اوج تلخکامی و ناامیدی دست به خودکشی میزند.
گوته، شاعر نسلها و عصرها
گوته شاعر و نویسنده بود و در عرصههای مختلف علوم و هنر نیز کارهای باارزشی پدید آورد. او همچنین نظریهپردازی تاثیرگذار و سیاستمدار بود. گوته از اواخر دههی هفتاد قرن هجدهم تغییری اساسی در رویکرد شاعرانهی معمول به وجود آورد و تجربههای شخصی را نیز وارد شعرش کرد. نوآوریهای او تا اواخر قرن نوزدهم بر شعر آلمانی زبان تاثیری تعیینکننده داشت و برخی از ایدههای زیباییشناسانهی او امروز نیز مورد توجه است.
فریدریش شیلر، شاعر و نویسندهی بزرگ دیگری از این دوران بود که با گوته دوستی و مراوده داشت. این دو نقش مهمی در به وجود آوردن و پالایش زبان و شیوههایی از بیان داشتند که با رویکردهای فکری و فلسفی زمانه همخوان بود.
زمینهی جایگزین کردن فردیت و مفاهیم انساندوستانه با آموزههای دینی و خردگریزی دوران قبل، به وسیلهی شاعران و نویسندگان دیگری نیز فراهم شده بود که امروز بیشتر در کتابهای تاریخی و پژوهشهای دانشگاهی از آنها یاد میشود.
کلاسیکهای معاصر
گوته و شیلر شاخصترین نمایندگان این دوران هستند که هنوز خوانندگان فراوانی دارند. از میان این دو، شهرت گوته از همان جوانی به سراسر اروپا گسترش یافته بود و کارهایش بر بسیاری تاثیر میگذاشت. گوته و شیلر هنوز زنده بودند که بسیاری از آثارشان به کتابهای درسی راه یافت، عبارتهایی از نوشتههایشان به عنوان ضربالمثل رایج شد و به عنوان "کلاسیکهای وایمار" تثبیت شدند.
آغاز اوجگیری گوته مصادف با تولد شاعری بود که از نخستین سالهای قرن نوزدهم راههای تازهای پیش پای ادبیات گذاشت؛ فریدریش هولدرین (۱۸۴۳- ۱۷۷۰) شاعری در مرز جنون و نبوغ که قالبهای ذهنی و زبانی رمانتیسم را بر هم ریخت.
او سالهای بسیاری از عمرش را در آسایشگاه گذراند و بحث بر سر جنون یا مجنوننمایی او هنوز به پایان نرسیده است. تاثیر هولدرین با آغاز قرن بیستم افزایش یافت. شعرهای او بر شماری از مهمترین شاعران آلمانیزبان قرن بیستم، از جمله پاول سلان و اینگهبورگ باخمان تاثیر گذاشته است.
هولدرلین، از شعر تا فلسفه و تئاتر
هولدرلین مترجم برخی از تراژدیهای یونان باستان هم بود و در ترجمههای خود روشی تازه ابداع کرد که بعدها الهام بخش کسانی چون برشت در کار تئاتر شد. او برخلاف رسم رایج میکوشید "بیگانه بودن" متن مبدا را در زبان مقصد به خواننده منتقل کند و این امر میتواند پیشزمینهی رویکرد برشت در فن "فاصلهگذاری" باشد.
برشت اعتقاد داشت تلاش برای شبیهسازی یا بازسازی واقعیت شخصیتها و مکانها از طریق بازیگری و دکور بیهوده است و باید به تماشاگر نشان دهیم که میان واقعیت بیرونی و آنچه روی صحنه میگذرد، فاصله وجود دارد. برشت برای اجرای آنتیگونهی سوفکل ترجمهی هولدرین را مبنای کار خود قرار داده است.
از هولدرلین نوشتههای فلسفی نیز برجا مانده که بخشی از آنها ۱۲۰ سال پس از مرگش منتشر شد. افکار فلسفی او ظاهرا بر هگل که همعصر و آشنایش بوده و بر فریدریش نیچه نیز تاثیر گذاشته و بعدها الهام بخش کسانی چون مارتین هایدگر و تئودور آدورنو بوده است.
هولدرین را یکی از مهمترین نمایندگان رمانتیسم نیز میدانند. طرحی که او، هگل، و شلینگ با هم نوشتند به نوعی بیانیهی زیباییشناسی رمانتیسم تلقی میشود. رگههای تاثیر هولدرین را در مباحث بسیار جدید ادبی از حمله در آرای "ساختارشکنان" نیز میتوان یافت.
قرن نوزدهم، آغاز رمانتیسم
تقسیمبندیهای سبکهای ادبی در قالب دهههای مشخص با اشکالات فراوانی روبروست. چند دهه از نیمهی دوم قرن هجدهم به دورهی "توفان و طغیان" شهرت دارد که دوران شورش علیه تاکید فراوان عصر روشنگری بر خردگرایی بود و به سود فردیت و عوالم احساسی فرد شکل گرفت. در تقسیم بندیهای عمومی بخشی از این دوران با دورهی موسوم به کلاسیک همزمان است و کسانی مانند گوته به هر دو دوره تعلق دارند.
از سوی دیگر سالهای ۱۷۹۸ تا ۱۸۳۵ به دوران رمانتیسم شهرت دارد اما برخی از چهرههای نامدار این سالها در دورههای بعدی و قبلی نیز حضور دارند. همچنین دامنهی تاثیر شماری از نویسندگان و شاعرانی که مانند هولدرین کارهای اصلی خود را تقریبا در یک دوره انجام دادهاند گاهی تا سالها و حتا بیش از یک قرن بعد ادامه دارد.
تفکیک دورهها و هنرمندان بر پایهی سبکهای مسلط نیز همیشه ساده و گویای واقعیت نیست. برخی از شاعران و نویسندگان به شیوههایی منسوباند که خود داعیهی تعلق به آن را نداشتهاند. به هر تقدیر ورود ادبیات آلمانی به قرن نوزدهم را اغلب دورهی اوج رمانتیسم میدانند.
هاینریش هاینه و سیاسی شدن ادبیات
هاینریش هاینه یکی از برجستهترین نمایندگان ادبیات قرن نوزدهم آلمانی به شمار میرود. او را محبوبترین و پرخوانندهترین شاعر دوران رمانتیسم میخوانند گرچه خودش با این عنوان موافق نبود. هاینه برخلاف رمانتیکها در همهی پدیدهها جوهر شاعرانه نمیدید و به مسائل اجتماعی نگاهی انتقادی و بعضا بدبینانه داشت. او معتقد بود وظیفهی شاعر نشان دادن گسیختگی جهان است نه بستن چشمها بر واقعیت.
هاینه بیش از شاعران همعصر و قبل از خود به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه داشت و برای بیان انتقادهایش از زبان طنز و کنایه استفاده میکرد. در آثار هاینه زبان تصنعی و عناصر زائد کنار گذاشته شدند تا ادبیات به زبان مردم نزدیکتر شود. کار او را ترکیب هنرمندانهی هوشمندی و شوخطبعی توصیف میکنند که مضمون و قالب آنها در ادبیات آلمان بسیار نوآورانه بود.
کارکرد اجتماعی هنر و ادبیات از این دوران آشکارتر میشود و با صنعتیتر شدن جامعه و گسترش شهرنشینی و نهادهای مدنی افزایش مییابد. رمانتیسم با آنچه امروز از این مفهوم مراد میشود، و گاهی به سانتیمانتالیسم یا احساساتیگری سطحی نزدیک است، تفاوت زیادی دارد. رمانتیکها قالب رمان را امکانی میدانستند که محدودیتهای دیگر قالبهای ادبی در آن به شدت کاسته شده است. تبلور این ایده را میتوان در آثار مهم چند دههی بعد دید که رمان را به عنوان ظرف مناسب واقعگرایی کشف میکرد.
زمینی شدن ادبیات
نیمهی دوم قرن نوزدهم دوران رئالیسم است که از اندیشههای انقلابی در فرانسه و نویسندگان پیشروی این کشور تاثیر گرفته بود. نظریهی تکامل چارلز داروین و اندیشههای فلسفی لودویک فوئرباخ و کارل مارکس بسترهای فکری و فلسفی واقعگرایی را آماده کرده بود؛ فوئرباخ هرگونه ارتباط ادیان با واقعیت را منکر میشود و آنها را ساخته و پرداختهی انسان معرفی میکند.
داروین نیز با نظریهی تکامل انواع، جایگاه خدا را به عنوان "خالق متعال" به شدت متزلزل کرد. مارکس هم آب پاکی روی دست همه ریخت و موتور محرکهی تمام فعالیتهای فکری و اجتماعی را "منافع واقعی اقتصادی" تعریف کرد. اینها تئوریهایی هستند که همچنان درباره درستی و نادرستی آنها بحث و جدل میشود، اما در آن دوران پاسخگوی نیاز و بازتاب دهندهی زمانهای بودند که جهان مادی و واقعی در آن از اهمیت بیشتری از جهان فرضی و ذهنی و ایدهآلهای ناملموس پیدا میکرد.
در این دوره ادبیات از سنتهای دوران رمانتیسم و کلاسیک فاصله میگیرد و به مسائل ملموس زندگی روزمره و سرنوشت شهروندان میپردازد. قرن نوزدهم، به نوعی دوران گسست از سنتهای گذشتهی ادبیات آلمان و ورود به دوران جدید است.
گذار از "بازآفرینی واقعیت"
نامدارترین نمایندگان رئالیسم به کشورهای غیرآلمانیزبان، به ویژه فرانسه (بالزاک و گوستاو فلوبر) و روسیه (لئو تولستوی و فئودور داستایوفسکی) تعلق داشتند. رئالیسم گرچه بر فضا و فکر ادبی آلمان تاثیر گذاشت اما به خلق آثار مهمی در این سبک نینجامید. یکی از معدود نویسندگان این دوران که جایگاهی والا در دنیای آلمانی زبان دارد، گئورگ بوشنر است که ۲۴ سال بیشتر عمر نکرد.
سنگینی سایه و تاثیر کسانی چون گوته و شیلر و پراکندگی آلمان در دولتهای کوچک خودمختار و ایالتی مانع میشد که ادبیاتی همسنگ ادبیات داستانی کشورهایی چون فرانسه در این حوزهی زبانی خلق شود. تمایل غالب در این دوره به سبک ناتورآلیسم بود که علوم طبیعی را مناسبترین پسزمینهی انعکاس واقعیت قلمداد میکرد. ناتورآلیسم به جای "بازآفرینی واقعیت" آفرینش مجدد طبیعت یا انطباق اثر ادبی با قوانین طبیعت را هدف غایی هنر تلقی میکند.
اکسپرسیونیسم ادبی، بدعتی آلمانی
سالهای پایانی قرن نوزدهم و ورود به قرن بیستم با شکوفایی سبکهای امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم در نقاشی همراه بود که در ادبیات نیز رد پای خود را بر جا میگذاشت. در حالی که اکسپرسیونیسم در اروپا در نقاشی و هنرهای تجسمی جای خود را باز میکرد، این شیوه از آغاز قرن بیستم سبک غالب در ادبیات، به ویژه شعر آلمان شد.
طرفداران این سبک اعتقاد داشتند جهان از مسیر متعالی پیشرفت خارج شده و باید با کمک هنر به برپایی دنیایی تازه یاری رساند. ترس، دلهره، جنگ و نابودی، جنون و آشفتگی از درونمایههای آثار نویسندگان اکسپرسیونیست است. آنها اعتقاد داشتند ادبیات باید به جای منعکس کردن رویهی ظاهری واقعیت، جلوههای بیرون را برهم بزند تا به حقیقت برسد.
در این سبک زبان و فرمهای تغییر یافته و اغراقآمیز ابزار مهم ارائهی تصویری از جهان تلقی میشود که به "حقیقت" نزدیکتر است. گئورگ تراکل یکی از برجستهترین نمایندگان این نوع ادبیات به شمار میرود. اکسپرسیونیسم در ادبیات به ویژه در شهر تقریبا منحصر به ادبیات آلمانی است و چنین سبکی در دیگر کشورهای اروپایی جایگاه چندانی ندارد.
تاثیر از نویسندگان فرانسوی
دو دههی آغازین قرن بیستم دورهی شروع کار نویسندگان آلمانیزبانی بود که خیلی زود شهرتی جهانی پیدا کردند. راینر ماریا ریلکه، توماس مان، هرمان هسه و فرانتس کافکا از این جملهاند. در بسیاری از آثار این دوران میشود رگههای سبکهای متفاوت را بازیافت. برخی از آثار ریلکه در ردیف کارهای سمبولیستهای فرانسه قرار دارد و در برخی رمانهای کافکا میتوان جنبههایی از رویکردهای اکسپرسیونیسی را مشاهده کرد.
ادبیات آلمان در گذار به دوران مدرن از شاعران مهم آن زمان فرانسه، به ویژه آرتور رمبو، شارل بودلر و استفان مالارمه که به عنوان سمبولیست شهرت دارند، تاثیر زیادی گرفت. فرم و زبان صیقلیافته در کار سمبولیستها جایگاه مهمی دارد. در میان این نسل اشتفان گئورگه و راینر ماریا ریلکه شهرت بیشتری دارند که جایگاه دومی خارج از دنیای آلمانیزبان نیز بسیار والاست.
نویسندگان آلمانیزبان در سالهای پایانی قرن نوزدهم رفته رفته در داستاننویسی نیز به قلههای ادبیات اروپا نزدیک شدند و آثار مهمی از خود بر جا گذاشتند. برادران مان، هاینریش و توماس، از شاخصترین چهرههای داستاننویسی آلمانی در گذار به قرن بیستم به شمار میروند.
توماس مان، گوتهی قرن بیستم
هاینریش مان (۱۹۵۰- ۱۸۷۱) از نویسندگانی است که به ویژه در داستان کوتاه یکی از پیشگامان ادبیات مدرن آلمانی به شمار میرود، اما ادامهی استقبال از آثار و شهرت جهانیش با برادرش توماس (۱۹۵۵- ۱۸۷۵) قابل مقایسه نیست. توماس مان در سال ۱۹۰۱ رمان "بودن بروکها" را منتشر کرد که نقطه عطفی در رماننویسی مدرن آلمانی محسوب میشود.
این کتاب که نخستین بار در دو جلد منتشر شد ابتدا با استقبال زیاد روبرو نبود، اما چاپ مجدد آن در یک جلد، ۱۹۰۳، شهرت مان را از مرزهای آلمان فراتر برد و ۱۹۲۹ جایزهی ادبی نوبل را نصیب او کرد. با توماس مان زندگی شهروند سرگشتهی جامعهی مدرن در مرکز توجه ادبیات قرار گرفت.
بهره گرفتن از دستاوردهای روانشناسی جدید در تحلیل و توصیف حالات و درون شخصیتهای رمان با کار توماس مان به اوج رسید. تسلط او بر زبان آلمانی و استفادهی استادانه از ظرفیتهای این زبان، در نظر برخی از منتقدان آثار او را در ردیف شاهکارهای گوته قرار داده است.
برندگان ناشناختهی نوبل ادبی
ادبیات مدرن آلمان تازه با گامهای محکم کسانی چون توماس مان و ریلکه به راه میافتاد که جنگ اول جهانی آغاز شد. این جنگ در جهانی درگرفت که شکل و مفاهیم معتبر آن دستخوش تغییرات عظیمی شده بود؛ تغییراتی که به ادبیات نیز راه یافت و قالبها و اندیشههای جدیدی را میطلبید.
ادبیات آلمانی پس از سالهای پر التهاب جنگ اول (۱۹۱۸ – ۱۹۱۴) شاهد خلق آثار مهمی از نویسندگنی چون آلفرد دوبلین (برلین میدان الکساندر ۱۹۲۹) هرمان هسه (گرگ بیابان ۱۹۲۷) توماس مان (کوه جادو ۱۹۲۴) روبرت موزیل (مردی بدون ویژگی ۱۹۳۰ تا ۵۲) و فرانتس کافکا (محاکمه ۱۸۲۵) بود، اما این دوران طلایی با روی کار آمدن نازیها (۱۹۳۳) با رکود و وقفهای روبرو شد که بیش از یک دهه طول کشید.
تاریخ ادبیات آلمانیزبان در تمام دوران شاهد حضور نویسندگان و شاعرانی بوده که در زمانهی خود از شهرت و اعتبار فراوانی برخوردار بودهاند اما امروز ردی از آنها در میان کتابخوانها برجا نمانده است. در دوازده سال نخست قرن بیستم چهار بار جایزهی نوبل نصیب نویسندگان آلمانی، از جمله تئودور مومزن (۱۹۰۲) و رودولف اویکن (۱۹۰۸) شد که نام و کار آنها امروز حتا برای اکثریت آلمانیزبانها ناآشناست.
تاریخ ادبیات آلمانی برای بسیاری از دوران روشنگری، به ویژه در قرن نوزدهم با کسانی چون گوته و شیلر آغاز میشود. در بخش نخست ادبیات آلمانی را "از گوته تا جنگ" مرور کردیم، در بخش دوم نگاهی میکنیم به "از جنگ تا امروز."
تاریخ ادبیات آلمانی را به شیوههای گوناگون نوشتهاند؛ تقسیم بندی بر مبنای دورههای تاریخی یا تفکیک بر مبنای سبکهای هنری نمونهای از اینها هستند. هر نوع تفکیکی، به دلیل حضور شماری از نویسندگان در دورهها و سبکهای مختلف امری نسبی و فرضی است. در یک بررسی مختصر میتوان از پرداختن به ریشهها و پیشینههای ادبیات آلمانی صرفنظر کرد و به کسانی پرداخت که ادبیات معاصر ارتباطی کمابیش بیواسطه با آنها دارد.
همچنین میتوان رویدادهای تاریخی خاص را، مانند آغاز یک قرن یا وقوع جنگهای بزرگ و سرنوشتساز، مبنای تفکیک دورانها فرض گرفت. در این نوشته تاریخ ادبیات آلمانی در دو دوره، "از گوته تا جنگ" و "از جنگ تا امروز" از هم جدا شدهاند؛ دوران "جنگ" نیز بیشتر فاصلهی زمانی دو جنگ جهانی در نیمهی اول قرن بیستم فرض شده.
شاهکارهای سالهای میان دو جنگ
شماری از مهمترین شاعران و نویسندگان معاصر آلمانیزبان آثار ماندگار خود را در فاصلهی دو جنگ جهانی منتشر کردند. کوه جادو (توماس مان ۱۹۲۴)، محاکمه (کافکا ۱۹۲۵)، گرگ بیابان (هرمان هسه ۱۹۲۷)، برلین میدان الکساندر (آلفرد دوبلین ۱۹۲۹) مردی بدون ویژگی (روبرت موزیل ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۲) و خوابگرد (هرمان بروخ ۱۹۳۰-۳۲) نمونههای از این آثار هستند.
حضور نویسندگان آلمانیزبان دیگر کشورهای اروپایی در میان این جمع از ویژگیهای این دوره است. از میان این افراد کافکا و ریلکه در پراگ به دنیا آمدهاند که همچون دیگر بخشهای منطقهی "بوهم" در آن روزگار به امپراتوری اتریش – مجارستان تعلق داشت. موزیل و بروخ نیز دو نویسندهی دیگر اتریشی این جمع هستند.
کتاب خوابگرد هرمان بروخ، که مشهورترین اثر اوست و در سراسر جهان نیز خوانندگان فراوانی یافته، از زمان انتشار یکی از آثار شاخص رماننویسی مدرن به شمار میرفت. در چند دههی گذشته بررسیهای تازهای بر روی این رمان انجام شده و برخی منتقدان معتقدند که در این اثر رگههای "پست مدرنیسم" را نیز میتوان بازیافت.
توجه نسل جدید منتقدان به این اثر بیارتباط با نوشتهها و گفتگوهای تحسینآمیز میلان کوندرا در مورد آن نیست. میلان کوندرا از دههی هشتاد قرن بیستم در کتاب "هنر رمان" و در چند مقاله و مصاحبه به تحسین آثار بروخ و موزیل و تشریح اهمیت آنها در گشودن راههای جدید به روی رماننویسی امروز جهان پرداخت. هرمان بروخ با پیوستن اتریش به آلمان نازی در سال ۱۹۳۸ برای مدت کوتاهی بازداشت شد و پس از رهایی با کمک توماس مان و آلبرت اینشتین به آمریکا مهاجرت کرد.
نخستین "رمانشهر" ادبیات آلمانی
اتریش ورود به دنیای مدرن ادبیات را در آخرین دههی قرن نوزدهم با انتشار نشریهای به همین نام در وین اعلام کرد. تا اوایل قرن بیستم ادبیات مدرن اتریش بیشتر در شعر و هنرهای نمایشی تبلور داشت. انتشار کتاب "دفترهای مالته لاوریدس بریگه" راینر ماریا ریلکه در سال ۱۹۱۰ را میتوان یکی از جهشهای نویسندگان اتریشی در این قالب محسوب کرد.
ریلکه ۱۸۷۵ در پراگ متولد شد و سالهای طولانی در فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و آلمان زندگی کرد. او را که در سالهای پایانی عمر در سویس ساکن بود میتوان شهروند آلمانیزبان اروپا خواند. ریلکه در رمانش به ناهنجاریهای زندگی شهری در اروپای تازه صنعتی شده میپردازد و به تباهی و سردی روابط اجتماعی و اضمحلال فردیت انسان مدرن با دیدی انتقادی نگاه میکند.
با قدرت گرفتن نازیها تعقیب و آزار نویسندگان که اکثریت قریب به اتفاقشان با ایدئولوژی حاکم در تعارض بودند آغاز شد. تبعید و مهاجرت روند انکشاف ادبیات آلمانی را دچار وقفه کرد و وظیفه و مسئولیتهای جدیدی پدید آورد که مبارزه با فاشیسم محور آن بود.
آثاری مانند "برلین، میدان آلکساندر" که نخستین "رمانشهر" ادبیات آلمانی و یکی از اولین نمونههای موفق این نوع ادبی محسوب میشود، در زمانی منتشر شد که ادبیات بیشتر صدای اعتراض سیاسی میشد. هاینریش مان معتقد بود که با روی کار آمدن نازیها، ادبیات ضد فاشیستی تنها نوع ادبیات معتبر آلمانی است.
آغاز "کتابسوزی" سراسری در آلمان
چند ماه پس از روی کار آمدن ناسیونال سویسیالیستها در ماه مه ۱۹۳۳ برنامهی کتابسوزی در برلین و بیش از ۲۰ شهر بزرگ آلمان آغاز شد. فاشیستها هدف از این اقدام را پالایش "روح آلمانی" از تاثیر نویسندگان یهودیتبار، چپگرا و دیگر هنرمندانی اعلام کردند که از ایدههای نژادپرستانهی حکومت پشتیبانی نمیکردند.
لیست سیاهی که توسط یک تشکل دانشجویی فاشیستی تهیه شده بود، ابتدا حدود ۳۰۰ نویسنده را در برمیگرفت و بعد تعداد بیشتری به آن اضافه شدند. آثار اغلب نظریهپردازان سیاسی، فلسفی و علوم انسانی در صدر لیست سیاه قرار داشت.
از میان نویسندگان آثار ادبی نیز کمتر نویسندهی مهمی بود که نامش در این لیست قرار نداشت. این افراد متهم میشدند که با آموزشهای خود "احساسات ملی" را جریحهدار و "روح آلمانی" را مخدوش میکنند. افرادی نیز بودند که نامشان در لیست رسمی حکومت نبود اما آثارشان سوزانده میشد و امانت گرفتن کتابهایشان از کتابخانههای عمومی ممنوع شده بود.
سالهای مهاجرت و تبعید
از ابتدای دههی سی قرن بیستم بیش از ۱۵۰۰ شاعر و نویسنده که مشهورترین چهرههای ادبیات آلمانی در میانشان بودند مجبور به مهاجرت شدند. از نامداران کسانی که مانند گوتفرید بن در آلمان ماندند انگشتشمارند.
شماری از اهل قلم آلمان در تبعید و مهاجرت زندگی تلخ و دشواری داشتند و چند نفر از آنها، از جمله اشتفان تسوایگ و کورت توخولسکی دست به خودکشی زدند. برخی از نویسندگان المانیزبان با خاتمهی جنگ نیز به وطنشان باز نگشتند. الیاس کانتی یکی از اینهاست که ۱۹۳۸ پس از تبعید از اتریش ساکن لندن شد و جایزهی نوبل را در سال ۱۹۸۱ به عنوان شهروند انگلیس دریافت کرد.
دوران فاشیسم ضربهی مهلکی به ادبیات آلمانیزبان زد. بسیاری از نویسندگان در مهاجرت بخش بزرگی از نیروی خود را صرف کار سیاسی میکردند و کمتر اثری از آنها در این دوره منتشر شده که مقام شامخی در کارنامهی ادبیشان داشته باشد.
انتشار نشریههای مختلف، نوشتن مقاله و اعلامیه و کار برای فرستندههای رادیویی از مشغلههای اصلی نویسندگان مهم در این دوران بود. از ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۴۵ حدود ۴۰۰ نشریهی آلمانیزبان در خارج از آلمان منتشر شده است.
جنگ دوم و سال صفر ادبیات آلمانی
درمیانهی دههی چهل که جنگ خاتمه یافت، نه تنها آلمان که جهان ادبیات آلمانیزبان نیز بیشتر به یک آوار میمانست. بیهوده نیست که برخی منتقدان سال ۱۹۴۵ را سال صفر ادبیات آلمانی میخوانند. شاعران و نویسندگان آلمانی باید دوباره از میان خاکستر سربرمیآوردند، بار سنگین میراث فاشیسم را از شانههای خود میتکاندند و وقفهی پیش آمده در تحولات ادبی را جبران میکردند.
کشف کافکا که بیش از دو دهه از مرگش میگذشت، روح تازهای به ادبیات کمرمق آلمانی دمید. آثار او یکی پس از دیگری انتشار یافت و جهان یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ خود را بازیافت. اغلب نویسندگان مهم سه دههی آغازین قرن بیستم دیگر به کلاسیکهای معاصر تبدیل شده بودند.
ابعاد فاجعهی فاشیسم و جنایتهایی که هولوکاست (کشتار دستجمعی یهودیان) اوج آن بود، چنان گسترده بود که کمتر نویسندهای جرات میکرد کلیت یک دوره را در قالب رمان بگنجاند. داستان کوتاه فرم مناسبتری مینمود که میشد در آن به برشهایی از زندگی در دوران جنگ و پس از آن پرداخت.
گسیختگیهای پس از جنگ به قالبهای فشردهتر ادبی اهمیت بیشتری میداد و داستان کوتاه و نمایشنامههای رادیویی بیشتر مورد استقبال مخاطبان بود. در چنین پسزمینهای کسانی مانند هاینریش بل (۱۹۸۵- ۱۹۱۷) در عرصهی داستاننویسی حضور پیدا کردند و به شهرتی جهانی رسیدند. گونتر آیش شاعر نیز در دههای پنجاه و شصت نمایشهای فراوانی برای رادیو نوشت.
گروه ۴۷ و احیای ادبیات جنگزدهی آلمانی
هاینریش بل در کنار داستانهای کوتاهش تعدادی رمان نیز نوشت که برخی از آنها را میتوان در نوع ادبی داستان بلند قرار داد. رمان "صلیب بدون عشق" بل که ۱۹۴۶ منتشر شد یکی از نخستین رمانهای پس از جنگ دوم به زبان آلمانی به شمار میرود. در کنار بل نویسندگانی چون ولفگانگ کوپن، مارتین والزر و زیگفرید لنتس نیز دست به کار نوشتن نخستین رمانهای پس از جنگ شدند.
آثار نخستین سالهای نویسندگی بل چندان مورد توجه قرار نگرفت. نخستین حضور او در نشست "گروه ۴۷" و دریافت جایزهی این گروه به خاطر داستان "گوسفند سیاه" سرآغاز موفقیتهایی بود که در سال ۱۹۷۲ با دریافت جایزه ادبی نوبل به اوج رسید.
راهاندازی گروه ۴۷ یکی از مهمترین تلاشهای روشنفکران آلمانی برای احیای فعالیتهای فرهنگی پس از سقوط فاشیسم بود. بسیاری از مهمترین نویسندگان و شاعران آلمانیزبان پس از جنگ یا عضو این گروه بودند یا در نشستهای آن شرکت کردهاند. پاول سلان، گونتر گراس، ایلزه آشینگر، گونتر آیش و اینگهبورگ باخمن از نخستین شرکتکنندگان و نویسندگانی چون هانس ماگنوس انتسنزبرگر، اریش فرید و پیتر بیکسل از حاضران در واپسین نشستهای گروه ۴۷ بودهاند.
تقسیم آلمان و تولد رئالیسم سوسیالیستی
تشکیل گروه ۴۷ به نسل جوان آلمان امکان داد تا آرامآرام چهرهی خود را کشف و به مخاطبان معرفی کند. در این سالها نویسندگانی از نسلهای قبلی نیز بودند که مانند توماس مان و هرمان هسه (۱۹۶۲- ۱۸۷۷) از دههی سی قرن بیستم شهرتی جهانی داشتند. هسه نخستین نویسندهی آلمانیزبانی است که پس از جنگ دوم (۱۹۴۶) موفق به دریافت جایزهی ادبی نوبل شد.
جنگ دوم جهانی به جدا شدن دو بخش شرقی و غربی آلمان نیز منجر شد. شمار اندکی از نویسندگان غربی مانند نمایشنامهنویس و شاعر مشهور، برتولت برشت به دلیل اعتقادات سیاسیشان ترجیح میدادند در بخش شرقی آلمان زندگیکنند؛ گرچه کار او نیز مانند اغلب نویسندگان مهم این بخش از آلمان با موازین مورد حمایت حکومت تطبیق نداشت.
ادبیات رسمی و مورد حمایت آلمان شرقی "رئالیسم سوسیالیستی" بود که باید بر اساس ایدئولوژی حاکم بر کشور مناسبات اجتماعی و انسانی را با عینک مارکسیستی ببیند و به خواننده منتقل کند. هنر متعهد بود در خدمت اجتماع باشد و چگونگی خدمت به اجتماع را نیز حزب حاکم تعیین میکرد.
نویسندگان مهم آلمان شرقی یا مانند ولف بیرمن، سارا کیرش و یورک بکر به اجبار یا دلبخواه این کشور را ترک کردند یا مانند کریستا ولف، اشتفان هایم، فولکر براون و هاینر مولر در داخل ماندند اما از حکومت فاصله گرفتند. آنا زرگر و یتر هوخل دو نویسندهی دیگر آلمان شرقی هستند که از دههی شصت قرن بیستم آثارشان در غرب مورد توجه قرار گرفت.
نوبل و شهروندان جدید و قدیم آلمان
تا کنون سه بار جایزهی ادبی نوبل نصیب زنان شاعر و نویسندهی آلمانیزبان شده که دو نفر از آنها به نوعی مهاجران دوران پس از جنگ هستند؛ نلی زاکس، ۱۹۶۶ و هرتا مولر، ۲۰۰۹.
نلی زاکس (۱۹۷۰- ۱۸۹۱) از سال ۱۹۵۳ شهروند سوئد شده بود و هرتا مولر به اقلیت آلمانیزبانی در رومانی تعلق دارد که ۱۹۸۷ به آلمان مهاجرت کرد. نفر سوم الفرید یلینک (متولد ۱۹۴۶) است که شهروند اتریش است و در وین و مونیخ زندگی میکند. جایزهی ادبی نوبل سال ۲۰۰۴ نصیب یلینک شد.
یکی دیگر از چهرههای برجستهی شعر معاصر آلمان، که به اقلیتهای آلمانیزبان رومانی تعلق دارد پاول سلان است (۱۹۷۰- ۱۹۲۰) که مدت کوتاهی در اتریش سکونت کرد و پس از آن ساکن پاریس شد. ظاهرا شعرهای پاول سلان نقش مهمی در تعدیل نظریهی تئودور آدورنو داشته که ۱۹۴۹ در مقالهای با اشاره به ابعاد هولناک جنایتهای فاشیسم نوشته بود "پس از آشویتس سرودن شعر بربریت است."
ادبیات اتریش و سوئیس
پس از جنگ، دو کشور دیگر آلمانیزبان اروپا، اتریش و سوئیس، وضعیت متفاوتی داشتند. در اتریش که مانند آلمان مرارتهای دوران فاشیسم را پشت سرگذاشته بود ضرورت یافتن راههای نو و احیای فرهنگ و ادبیات زخمخورده بیشتر احساس میشد تا در سوئیس که به عنوان کشوری "بیطرف" تا حدود زیادی از ضایعات جنگ در امان مانده بود. ماکس فریش (۱۹۹۱- ۱۹۱۱)، فردریش دورنمات (۱۹۹۰- ۱۹۲۱)، و پیتر بیکسل (تولد ۱۹۳۵) همچنان به عنوان مهمترین نویسندگان ادبیات معاصر سوئیس شناخته میشوند.
شماری از نویسندگان اتریشی نیز در شکلگیری ادبیات آلمانیزبان پس از جنگ دوم جهانی نقشی مهم داشتهاند. از اینها میتوان به اریش فرید (۱۹۸۸- ۱۹۲۱)، ارنست یاندل (۲۰۰۰- ۱۹۲۵)، اینگهبورگ باخمن (۱۹۷۳- ۱۹۲۶)، توماس برنهارد (۱۹۸۹- ۱۹۳۱)، و پتر هندکه (متولد ۱۹۴۲) اشاره کرد.
برخی از این نویسندگان، از جمله برنهارد و هندکه همچون همکاران سوئیسی خود فریش و دورنمات در شکلگیری تئاتر مدرن اروپا نیز نقش مهمی داشتهاند و در جهان ادبیات از اعتبار و شهرت فراوانی برخوردارند.
فرهنگ پاپ و ادبیات پستمدرنیستی
ادبیات آلمانیزبان از آخرین دههی قرن گذشته وارد دورانی شده که با ادبیات پس از جنگ تفاوتهای آشکاری دارد. "هنر پاپ" که عمدتا در هنرهای تجسمی و موزیک مطرح بود، ادبیات را نیز تحت تاثیر قرار داده است. شماری از آثار منتشر شده نیز توسط منتقدان در ردیف آنچه هنر "پست مدرن" خوانده میشود، قرار داده میشود. یکی از ویژگیهای این دوران افزایش شمار نویسندگان و کتابهایی است که منتشر میشود.
به نظر میرسد، عصر نویسندگان دورانساز و تاثیرگذار تا حدودی خاتمه یافته و نوبت دورانی رسیده که تنوع صداهای گوناگون ویژگی مهم آن است. در دو دههی گذشته نویسندگان زیادی از جمله اینگو شولتسه، اووه تیم و برنهارد شلینک در ادبیات آلمانیزبان مطرح شدهاند که بخشی از مخاطبان را به خود جذب کردهاند.
در دههی هشتاد نیز کسانی مانند بوتو اشتراوس در نمایشنامهنویسی و اولا هان و دوریس گرونباین از چهرههای مطرح در عرصهی شعر بودهاند. به این نامها دهها نام دیگر میتوان افزود که قضاوت در مورد اهمیت و ماندگاری آثارشان امروز دشوار است.
مهاجران آلمانیزبان
پدیدهی جدیدی که در ادبیات امروز آلمانی شکل میگیرد، حضور نویسندگان آلمانیزبان در میان مهاجران است.
برخی از منتقدان اعتقاد دارند این نویسندگان صداهای جدید و رنگ و بوی فرهنگهای دیگر را به زبان و فرهنگ آلمانی وارد میکنند و باعث غنای بیشتر آن میشوند. ولادیمیر کامینر (متولد ۱۹۶۷ روسیه)، فریدون زعیماوغلو نویسندهی ترکتبار (متولد ۱۹۶۴) و رفیق شامی (متولد ۱۹۴۶ سوریه) از سرشناسترین این نویسندگان به شمار میروند.
بیتردید نامهای بسیاری در این "نگاه مختصر به ادبیات آلمانیزبان" از قلم افتاده است. این امر به ویژه در مورد چند دههی اخیر که هنوز تکلیف خوانندگان با بسیاری از نویسندگان مشخص نشده بیشتر محتمل است.
نوشتهای به این اختصار نمیتواند مدعی جامعیت باشد و هدف آن نیز بیش از هر چیز گشودن دریچهای، هر چند کوچک، به روی جهانی است که در هر گوشهی آن شگفتیهای فراوانی وجود دارد. "ناقص بودن" سرنوشت محتوم این گونه تلاشهاست و "ناگزیری" توجیهی است که خواننده میتواند نپذیرد.
از بهزاد کشمیریپور/ دویچه وله
‘