این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
بررسی تطبیقی رمان و فیلم «بچه رزمری» بهمناسبت انتشار ترجمه محمد قائد از این رمان
اعاده رمانهای فراموششده
«بچه رُزمری» نوشته آیرا لوین چندی پیش با ترجمه محمد قائد در نشر کلاغ منتشر شد و در فاصلهای کمتر از یک سال، در پاییز امسال به چاپ دوم رسید. این رمانِ خواندنی بهخاطر اقتباس رومن پولانسکی از آن نیز شهرت دارد و حتا شهرتِ این اقتباس حتی از خود رمان لوین نیز بیشتر است. اما ترجمه فارسی آن بهقلمِ محمد قائد: همین که نام قائد بهعنوان «مترجم» بر کتابی بیاید، اهلِ کتاب را کنجکاو خواهد کرد که چه چیز او را که بیشتر متنهای تاریخی ترجمه کرده است، به ترجمه رمان کشانده است. خودش میگوید «فیلم رومن پولانسکی توجه مرا به این رمان کوچک، یا داستان کوتاه بلند، کشاند.» قائد اما، به ترجمه رمان بسنده نکرده است و بهسیاق دیگر آثارش، از تألیف و ترجمه، مقدمهای بر کتاب نوشته است همراهِ نقد و نظراتش درباره این رمان و برگردان آن به فیلم. او البته در امتداد دغدغههای فرهنگیاش، مقدمه «بچه رزمری» را با اتصالی کوتاه به وضعیت ادبیات کلاسیک و خواندهشدنِ آثاری از ایندست میپردازد و از تبارِ آثار ادبی و اقتباسها نیز نمونهها میآورد و صورتبندی تازهای بهدست میدهد. «میگویند اثر کلاسیک را کمتر میخوانند و بیشتر درباره آن حرف میزنند: نگاه کنیم به آثار افلاطون و ابنسینا و نیوتن و به جنگوصلح تولستوی. جماعت کتابخوان وقتی هم به اثر کلاسیک توجه میکنند حوصله متن طولانی و قدیمی ندارند و یکی، دو ساعت تماشا را ترجیح میدهند. خواندن اثری پرحجم و ماندگار مانند بینوایان که هرچند سال یکبار فیلمی از آن ساخته میشود به چیزی بیش از حوصله نیاز دارد – طاقت میطلبد. اما گاه، برعکس، حتی وقتی کتابی بسیار فروش میکند ممکن است برگردان تصویریاش ماندگار شود و اصل متن از یادها برود. رمان نسبتا مختصر بچه رزمری و فیلمی که رومن پولانسکی، کارگردان لهستانیتبار در آمریکا بر اساس آن ساخت از دسته اخیر است.» خب، تا اینجای کار قائد موقعیت «بچه رزمری» را در میان آثار اقتباسی معلوم کرده و بعد روایت خود را از این رمان و فیلمِ آن بهدست میدهد و بدون آنکه جانبِ یکی از این دو را بگیرد، خصوصیات هرکدام را برمیشمارد. «بچه رزمری، رمانی کوتاه یا داستانی بلند، گرچه پرفروش شد، در حیطه ادبیات جدی جایی نیافت. ویراستار و منتقدی آمریکایی در کتاب جامعش درباره ادبیات وحشت آن را شاهکاری اصیل خواند اما بعید است زمانی در کلاس ادبیات انگلیسی مطرح شود، و پس از گذشت چند دهه ردی از ترجمه آن به زبانهای دیگر نمیبینیم.» قائد تأکید میکند که موضوع رمان «ادیبپسند» نیست، اما تا حدی هم چوب موفقیت برقآسای خود را خورده است. «بچه رزمری» در سال ١٩۶٧ که منتشر شد، چیزی بیش از چهارمیلیون نسخه در آمریکا فروش رفت و سرآمد داستانهای ترسناک آن دهه شد. روایت قائد از رمان «بچه رزمری»، جز این اطلاعات و دادهها شامل چندینوچند نکته تازه و درخور تأمل است. یکی اینکه قائد، این رمان را در بافت ادبیات مینشاند و ارتباطی بینامتنی را در آن شناسایی میکند. او معتقد است بهلحاظ مضمونی پیوندهایی میان «بچه رزمری» با دو اثرِ ادبی مطرح دیگر؛ «فرانکنشتاین» و «فاوست» هست. بعد «بچه رزمری» را با وضعیت آمریکای آن روزگار میسنجد، اینکه رمان بهطرزی شوخطبعانه به جامعه فرقهباز آن زمان آمریکا کنایه میزند. «نگاه آمیخته به پوزخند به فرهنگ اسرارآمیز فرقههای عجیبوغریب شاید یکی از دلایل مهجورماندنِ رمان در خارج از آمریکا باشد. قصه سفر شیطان از دوزخ به آپارتمانی در منهتن برای تولیدمثل، هرچند واقعگرایانه پرورانده شده باشد، در جاهای دیگر دنیا کمتر به نظر جالب میرسد، همچنان که در کمتر جای دنیا جز آمریکا کسی دنبال قصه حضور موجودات فضایی در میان مردم کوچه و خیابان میرود.» در این نگاهِ اجتماعی به داستان، قائد از تکمضرابهای فرهنگی و اجتماعی در میان داستان مینویسد و نیز از تبار و خاستگاه «رزمری سروزباندار و بسیار باهوش و دارای سیمای چشمگیر» و «زن دنیادیده و نسبتا مالدار همسایه» و «هاچ، نویسنده داستانهای کودکان و مشاور خیرخواه رزمری که به دختر شهرستانی کمک میکند خانم شهریِ همهچیزدانی شود» و دیگران. در قیاس میان رمان و فیلم هم، قائد مینویسد، با وجود پرداخت واقعگرایانه و لحن مطایبهآمیز نویسنده، پایان داستان نوعی بنبست است، از این نظر که خواننده را ناچار میکند بپذیرد حق با رزمری بود و شیطان وجود جسمانی دارد. اما پولانسکی توانسته است راهی برای خلاصی از این بنبست بیابد. «اجرای تصویریِ داستان بهعنوان یکی از بهترین نمونههای ایجاد تعلیق میان واقعیت و وهم بسیار موفق از کار درآمد.»
«رُزمری و گای وودهاوس قراردادی برای یک آپارتمان پنجاتاقه در خانهای سفید با اضلاع منظم هندسی در خیابان پنجم امضا کرده بودند که از زنی به نام خانم کورتِز خبر رسید آپارتمانی چهاراتاقه در ساختمان برمفورد خالی شده است. برمفورد عمارتی است قدیمی، سیاهرنگ و عظیم، با آپارتمانهایی تودرتو با سقفهای بلند، که برای شومینهها و ریزهکاریهای انگلیسی قرننوزدهمیاش شهرت دارد. رزمری و گای از زمان ازدواجشان برای اجارهکردن یکی از آنها در نوبت بودند اما سرانجام دل کندند.» ساختمان برمفورد شهرت بدی داشت. هاچ، از دوستان رزمری به آنها گفته بود که جز آدمهای معروف، چند آدم عجیبوغریب هم آنجا زندگی کردهاند، خواهران ترنچ، که دو خانم محترم عصر ویکتوریا بودند و گاه آدم میخوردند! آدریان مارکاتو که در کارهای جادوگری بود و در دهه ١٩٨٠ با این ادعا که شیطان را احضار کرده، سروصدایی بهپا کرد و گویا سرانجام در سرسرای ساختمان برمفورد کشته شده بود. برای همینها هاچ کوشیده بود متقاعدشان کند که ساختمان برمفورد، «منطقه خطر» است. اما چرا «بچه رزمری» سرآمد داستانهای ترسناک شد و چه تفاوتی با دیگر داستانهایی از این سنخ داشت؟ قائد معتقد است کار راهگشای آیرا لوین در این بود که ماوراءطبیعه و جادوی سیاه را از قصرهای دورافتاده بالای تپه و میان کاجهای انبوه و خانههای تاریک و سایهروشن وهمآور سردابها و راهروهای طولانی و غژغژ درهای بزرگ سنگین و شعله لرزان شمع و هوهوی باد و زوزه گرگها و رعدوبرق به نشیمن آپارتمانهای شیک محله مرفهان آورد. «اتاق نشیمن آدمهایی عادی و حتی کسالتبار و مضحک». از قرار معلوم در رمان، برخلاف فیلمِ پولانسکی قدرت طلسم و جادوی سیاه واقعیت دارد، درعینحال برای کابوسهای رزمری شواهدی ارائه میدهد که توهمات ادراکی او را تأیید میکند. انگار که «راوی از خواننده بخواهد چیزی را باور کند که خودش هم باور ندارد و زیرلبی پوزخند بزند.»
رمانِ «بچه رزمری» که اخیرا در فاصلهای کوتاه از چاپِ نخست آن به چاپ دوم رسید، در نشستی با حضور مترجم آن، محمد قائد به نقد گذاشته شد. در این نشست جز نقد رمان، نسخه سینمایی آن نیز اکران شد و بررسی تطبیقی فیلم و رمان در روز شنبه، اول آبان در سری نشستهای مؤسسه فرهنگی آپآرتمان انجام گرفت. رمان «بچه رزمری» در زمان انتشار نظرات متفاوتی را برانگیخت. برخی آن را دعوت به شیطانپرستی فهم کردند و برخی آن را انتقاد و موضعی در برابر این فرقه خواندند. خودِ لوین نیز بهطعن رمان را از عوامل رواج بنیادگرایی دانست: «احساس گناه میکنم که بچه رزمری منجر به ساختهشدن آثاری از قبیل جنگیر و طالع نحس شد و یک نسل را در معرض اعتقاد به وجود شیطان قرار داد. گمان میکنم بدون این کتابها بنیادگرایی تا این حد قوت نمیگرفت». اینجا نیز ترجمه رمان شش سال منتظر مجوز ماند زیرا بهزعم بررسان در مورد «شیطانپرستی» بود و بعدها لابد با خوانش دیگری مجوز گرفت و در نشر کلاغ منتشر شد. در ادامه بخشهایی از نقدونظرات نشست اخیر آمده است.
——————————————–
شیطانپرستی و شش سال انتظار!
محمد قائد
در مقدمه کتاب «بچه رزمری» آوردهام، رمانهایی که از روی آنها فیلم ساخته میشود، بعد از فیلم فراموش میشوند. حرف من اینجا ایجاز مخل بود، زیرا فقط در مورد «بچه رزمری» این اتفاق نیفتاده است. بسیاری از فیلمهای مشهور، رمانهای فراموششدهای هستند و فقط یک اسم از آنها باقی مانده است. بسیاری از فیلمهای هالیوود براساس داستانهای کوتاهی ساخته شدهاند که در مجلهای چاپ شده است. مانند «ماجرای نیمروز» یا «صلات ظهر» که از رمانی فراموششده ساخته شده است یا فیلم «صبحانه در تیفانی». این سرنوشت قالب آثار نوشتنی است که وقتی به فیلم برگردانده میشوند، از یادها میروند.
امیدوارم علمای سینما و منتقدین در ایران هم اینجور کارکردن را تشویق کنند تا از روی نوشتهای که قبلا چاپ شده است، فیلم بسازند تا بشود خیلی چیزها را اصلاح و بهتر کرد. بهعنوانمثال، در مورد «بچه رزمری»، پایان فیلم بهمراتب بهتر از کتاب است. در فیلم تقریبا از چشمهای زرد، چنگالها، شاخ و دُم شیطان در رمان، خبری نیست. همهچیز در ابهام میماند، واقعا نمیدانیم که آیا یک خانم باردار، به دلیل تغییرات شیمیایی در بدنش، دچار پارانویا و بدگمانی شده یا راز دیگری در میان است. این را هم بگویم که وقتی فیلم را تماشا میکنیم یاد دوران ریچارد نیکسون یا قضایایی مانند واترگیت میافتیم و آن جمله حکیمانهای که آنروزها سر زبانها افتاد که «پارانوئیکبودن خیلی بد است اما پارانوئیکنبودن خیلی بدتر است.» یادم میآید از محمود دولتآبادی پرسیدم، چرا فیلم «خاک» را نپسندیدی؟ گفت، من از لمپنبازی خوشم نمیآید. حالا فکر میکنم در حاشیه این حرف او، بتوانم این مسئله را بگویم که یکمقداری از آن لمپنبازی شاید به صنعت دوبله ما برمیگردد. در ایران همه شکایت دارند که آن فیلم، نوشته من نبود! اما در مورد رمان «بچه رزمری»، وقتی نمونه چاپی آن را به کمپانی پارامونت رساندند، آن کمپانی رمان را خرید و من هیچگاه نشنیدم که لوین صحبتی کرده باشد که اثر مرا بردند و خوردند و زدند داغون کردند. اما اینجا، اکثرا داستانِ هر کس را که وقتی فیلم میکنند، فغان و فریاد به هواست که اثر من را نفهمیدند و نابودش کردند.
و اما درباره کتاب و فیلم: رمان «بچه رزمری» از زمان دانشجویی در اموال من باقی مانده بود تا اینکه دوست ناشر ما، آقای بردایی از من کاری خواست برای چاپکردن، گفتم چنین کاری هست و ایشان هم اظهار علاقه کرد. وقتی رمان را به ارشاد بردند، خورد به سدِ ممیزی و شش سال رمان خوابید و بعد ناگهان اجازه چاپ رمان صادر شد و رمان به چاپ رسید.
تمام دیالوگهای فیلم، دیالوگهای کتاب است. جملات هم همانهاست، اما صحنههایی هم در فیلم حذف شده است. پولانسکی تمام جزئیاتِ فیلمش را از خودِ رمان درآورده، ولی واقعیت این است که نشاندادن جزئیات در فیلم بیش از این، به دلیل محدودیت زمانی میسر نبوده است. وقتی جان کِندی را ترور کردند، در آمریکا مدام تکرار میشد که رئیسجمهورِ کاتولیک… اما الان سالهاست که در آمریکا در این مورد اصلا بحثی نمیشود و اجماعی اجتماعی وجود دارد و کاتولیکبودن یا نبودن دیگر مسئله نیست. در رمان، وقتی گای زهدان همسرش را اجاره میدهد، پاپ هم در شهر حضور دارد. در میدان شهر، روزنامهها دست به اعتصاب زدهاند، خبررسانهای شهر اعتصاب کردهاند و بهنوعی مطایبه به میان میآید که همزادِ پاپ هم به اینجا میآید تا یک فقره کودک ایجاد کند تا نسلش ادامه پیدا کند.
آنچه از کتاب درک میکنم این است که نه وارد بحث خیر و شر میشود و نه اصولا موضوع را جدی میگیرد. یعنی به موضوع همانقدر توجه میکند که به بقیه عناصر زندگی اجتماعی مانندِ حرکت آدمها در جغرافیا و در طبقات اجتماعی یا همان ساختمان برمفورد که از نظر رزمری هم قدیمی است و هم شیک و مهمتر اینکه چند آرتیست در آنجا زندگی میکنند و میخواهد با آنها ارتباط داشته باشد تا پیش برود. اما به نظرم لوین چندان در مسئله خیر و شر وارد نمیشود و تصور نمیکنم با تمام قوا فکر خود را متمرکز کرده باشد روی این مسئله که خیر و شر و پیروزی خوبی یا بدی در داستان و جهان. اما انباشت شر اینقدر زیاد شد که همسر باردار پولانسکی را تکهتکه کردند و غلظت شر چنان زیاد میشود که ممکن است آدم بزند زیر خنده. اما به نظرم لوین بهطور جدی وارد مباحث فلسفی شر نمیشود و بهعبارتی استنباط من این نیست که لوین با تمام قوا در وجه فلسفی یک طرف قضیه را بگیرد.
****
عادیشدن شَر
روبرت صافاریان
یادم است هیچکاک گفته بود، هیچموقع از رمانهای خیلیخوب و کامل فیلم نسازید. چون رمانهای مهم و کلاسیک چون «جنگوصلح» یا آثارِ استاندال اینقدر دقیق هستند که خودبهخود به اقتباسها لطمه میزنند. ما معمولا این اقتباسها را که میبینیم احساس میکنیم شخصیتها درنیامدهاند و یا اتفاقاتی حذف شدهاند. یکی از این فیلمها «پرندگان» هیچکاک است که براساس رمان پرفروش دافنه دوموریه ساخته شده یا همین فیلم «بچه رزمری» که از رمانی پرفروش اقتباس شده است. بنابراین شاید بشود روی رمانهایی از ایندست که نوشته نشدهاند تا سدهها بمانند، برای اقتباس بهتر کار کرد. فیلم «بچه رزمری» نیز قویتر از رمان است و اقبال بیشتری هم داشته. کوچکترین دلیل آن میتواند این باشد که ما در دو ساعت رمان را نمیتوانیم بخوانیم، اما فیلم همه چیزهای اساسی رمان را در این زمان فشرده جمع کرده است. مهمترین نکته فیلمِ «بچه رزمریِ» رومن پولانسکی، قصهگویی آن است. فیلم در طول روایت دقیق و آرام هر چیزی را که لازم است به مخاطب نشان میدهد تا به نقطه اوج برسد و در پایان مخاطب حس میکند بدون این روند، نمیتوانسته به چنین پایانی برسد. فیلم در دو سطح خیلی خوب عمل میکند، یکی روانشناختی است و طرح موضوع اضطرابهای دوران بارداری، که از طریق شخصیت رزمری و حس ناامنی موجود در فیلم، اتفاق میافتد. رومن پولانسکی، مسئله شر را در زندگی خود یا بهاصطلاح با پوست و گوشت خود تجربه کرده است، در هولوکاست بوده، مادرش در یکی از اردوگاهها کشته شده و خودش هم فلاکتی کشیده تا توانسته به جایی برسد. ازاینرو وقتی از شر صحبت میکند، میداند چه میگوید. بنابراین شناخت شر در او به جایی رسیده که حتی کمی خندهدار شده است. در «بچه رزمری» هم شیطانپرستان دیگر آدمهای عجیبوغریبی نیستند و بهنظر میرسد این تلقیِ پولانسکی است که در رمان به این روشنی وجود ندارد. یعنی موضوع فیلم همان موضوع کتاب است، دستکم در مورد اسطوره مسیحیت، اما تِم کار از آنِ خود پولانسکی است و آن عادیساختنِ شر است. بههرحال پولانسکی از آیرا لوین شناختهشدهتر است، بیوگرافی پولانسکی را خواندهایم و فیلمهایش را دیدهایم. او را مؤلفی میشناسیم با چندینوچند فیلم، درحالیکه از آیرا لوین چنین شناختی نداریم. ما برای درک و دریافت اثری از یک مؤلف، مجموعه آثار او را بهعنوان متنی بزرگ در نظر میگیریم و هر اثر را با توجه به آن میفهمیم. اما در مورد آیرا لوین فاقد چنین متنی هستیم.
خب، ژانر وحشت اصولا دارای یک هیولا است. در ابتدای کار هیولای ژانر وحشت، همیشه فردی خارجی یا مهاجر بوده است یا آدمهای فقیر یا یهودی و ایندست آدمهای حاشیهای، اما به دهه شصت که نزدیک میشویم «هیولا» دیگر فرد یا امر خارجی نیست، میتواند آمریکایی باشد یا حتا به موجودی معصوم تبدیل شود، مثلا یک کودک. در این تلقیِ تازه نوعی رادیکالیزم هست که نشان میدهد شر، دیگر چیزی آن طرف ما و جهان ما نیست بلکه در خودِ ما است. بنابراین میتوان داستان تولد شیطان و مبدأ جدید تاریخ را همانقدر باور کرد که داستانهای دیگر را.
****
اجحاف در حق رمان
رضیه انصاری
آنطور که از عنوانِ کتاب، «بچه رزمری» برمیآید بیش از همه بحث و تمرکز بر روی شخصیت «رزمری» است و بعد بحث اینکه آیا این بچه شیطان است یا نه. در مورد اقتباسها هم خب، همواره متن اولیهای درکار بوده، حتا اگر رمان نسبت به فیلم کمی مظلوم واقع شده باشد. بههرحال داستان «بچه رزمری» به طور مشخص تاریخ و جغرافیا دارد: نوامبر ١٩۶۵، منهتن و نیویورک و تمام اتفاقاتی که بهلحاظ تاریخی در آن دوره افتاده و بهنوعی در رمان آمده است. بعد از جنگ جهانی دوم در تمام جهان آشفتگیهایی هست که در هر جامعهای بهنوعی بروز میکند. بهنظرم در حق رمان «بچه رزمری» آیرا لوین کمی اجحاف شده است. زیرا بهلحاظ مضمونی شخصیت رزمری در فیلم چنان که باید در نیامده و به همین دلیل است ممکن است اتفاقات اینطور تعبیر شود که بر اثر تغییرات شیمیایی در بدن زن باردار بوده و ساختهوپرداخته ذهن خودش است. بنابراین دو خوانش از فیلم هست: نخست آنکه گای بازیگر است و میتوانیم بپذیریم دارد برای رزمری نقش بازی میکند و اینها دارند برنامهای علیه رزمری میچینند. دیگر اینکه، فیلم با لالایی شروع میشود، انگار بخواهد جنبه مادرانگی را برجسته کند. اما شخصیت رزمری در فیلم طوری نیست که ما با یک موجود متوهم سروکار داریم. بنابراین پولانسکی شیطنتآمیز سعی کرده این دو کفه خوانش را مساوی پیش ببرد تا ژانر فیلم را هم دستکاری کند و تا اواخر فیلم خبری از ژانر وحشت نباشد.
شرق
‘