این مقاله را به اشتراک بگذارید
چطور مارکز بخوانیم تا«صد سال تنهایی»را بفهمیم؟
همانطور که خودتان در جریان (و چه بسا دست اندرکار) هستید، یکی از تم های رایج بین شوخی های اینترنتی بعد از مرگ عمو گابو، آمارگیری درباره کسانی بود که «صد سال تنهایی» را خوانده اند یا نصفه رها کرده اند یا اصلا چیزی ازش فهمیده اند شاید دلیل اصلی این ماجرا در این باشد که مارکز با «صد سال تنهایی» به ایرانی ها معرفی شده بود و این کتاب هم مشهور و معروف ترین رمان او به حساب می آمد؛ برای همین اغلب کسانی که می خواستند چیزی از استاد بخوانند، سراغ این کتاب می رفتند. در حالی که این کتاب، یکی از سخت خوان ترین رمان های عالم است و اگر کسی بدون داشتن پیش زمینه ای از کارهای مارکز یا ادبیات آمریکای لاتین سراغش برود، در عمل چیز زیادی دستش را نخواهد گرفت.
ما برای حل این مشکل، اینجا یک راهنمای مارکزخوانی کاربردی برایتان آماده کرده ایم. نکته اش این است که اگر قبلا از باقی نویسندگان آمریکای لاتین چیزی خوانده اید، می توانید بدون گذراندن مراحل یک و دو، از دسته سوم آثار هم شروع کنید اما باز هم برای یکراست سراغ «صد سال تنهایی» یا «پاییز پدرسالار» رفتن زود است. دستی دستی خودتان را از لذت یک رمان فوق العاده محروم نکنید.
قدم اول: داستان های کوتاه
بهترین نقطه برای شروع مارکز، همینجاست. مارکز توی داستان های کوتاهش، معمولا سراغ سبک معروفش یعنی «رئالیسم جادویی» نمی رود و خیلی خلاقیت های پیچیده به خرج نمی دهد، بعضی از داستان هایش که تماما بدون عنصر جادو هستند و در مورد بقیه هم حداکثر در هر داستان یک ایده جادویی رو می کند؛ مثلا در یک داستان، پیرمردی دوتا بال دارد و مسئله برخورد بقیه افراد با این وضعیت است. یا توی یک نمونه دیگر، پسربچه ای که دیگران حرفش را درباره امکان دیدن یک کشتی خیالی باور نمی کنند، یک شب آن کشتی را از توی خیالاتش به دنیای واقعی می کشاند و می زند زار و زندگی ملت را با این کار به گند می کشد. این نمونه ها، در عین حال که خودشان یک تجربه ابدی هستند اما دریچه ورود خوبی برای دنیای شیرین گابو هم می توانند باشند.
پیشنهاد سرآشپز: «دوازده داستان سرگردان» که ترجمه اش هم برای بهمن فرزانه است، می تواند گزینه خیلی خوبی از میان انبوه مجموعه داستان های کوتاه مارکز باشد. این را پیدا نکردید، سراغ ترجمه های احمد گلشیری بروید.
قدم دوم: رمان های ساده
حالا وقتش است که سراغ داستان های طولانی تری مثل «کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد» یا «ساعت شوم» بروید. داستان هایی که با وجود حجم بلندترشان نسبت به نمونه های دسته قبل، اما هنوز آنقدرها هم پیچیده نشده اند. مثلا در یک نمونه بسیار عالی و عاشقانه، داستان «عشق سال های وبا» که پنج سال پیش تبدیل به فیلم هم شد، می تواند گزینه خوبی باشد.
ماجرای این رمان از این قرار است که فلورنتینو، جوانی لاغر و فقیر که با مادرش زندگی می کند، در تلگرافخانه مشغول به کار می شود و وقتی برای رساندن یک تلگراف به خانه ای می رود، با دیدن دختر خانواده (فرمینا) عاشق او می شود.
فرمینا که برعکس او مادر ندارد و ثروتمند است، برای فلورنتینو تبدیل به معمایی می شود که با تصورات عاشق جوان همخوانی ندارد… درست است که «عشق سال های وبا» حجم بالایی دارد اما بالاخره داستانش سرراست است و می شود وقتی شب کتاب را بستی، فردا بدانی که در چه نقطه ای بودی. حسی که در رمان های سخت خوان مارکز اصلا وجود خارجی ندارد.
پیشنهاد سرآشپز: گول افست فروش های روبروی دانشگاه را نخورید. «خاطره دلبرکان غمگین من» اصلا داستان و نمونه خوبی از مارکز نیست. این داستان، همانطور که خود مارکز در مقدمه گفته، کپی «خانه زیبارویان خفته» یاسوناری کاواباتا، نویسنده نوبلیست ژاپنی است و تنها نتیجه ای که از مقایسه این دو رمان با هم می شود گرفت، این است که آدم های معروف حتی کپی هم کنند، باز آدم معروف هستند.
قدم سوم: گزارش ها
در خارج به این دسته از آثار می گویند «ادبیات غیرتخیلی» (nonfictional)، چیزی که توی ایران فقط قالب «سفرنامه»اش جا افتاده. البته مارکز خودش سفرنامه ندارد اما در عوض چندتا اثر دارد که داستانش واقعا بیرون اتفاق افتاده بود و بعدا مارکز (که در تمام عمرش روزنامه نگار بوده) رفته و ته و تویش را درآورده و تبدیلش کرده به یک شاهکار: «گزارش یک آدم ربایی»، «گزارش یک مرگ»، «ماجرای پنهانی اقامت میگل لیتین در شیلی» و … به گمانم اینجا جایی است که می شود هنر قصه گویی مارکز را بهتر از هر جای دیگری دید؛ جایی که مارکز حتی اتفاقات واقعی و بیرونی را هم با چاشنی یک روایت داستانی همراه می کند. مثلا کتاب «مرگ سالوادور آلنده» با تعریف کردن صحنه یک شام شروع می شود.
پیشنهاد سرآشپز: تخمه آفتابگردانی، آبمیوه ای، چیزی کنار دستتان داشته باشید. مارکز بلد است شما را میخ کتابش بکند. پس برای چند ساعت یک جا نشستن بد نیست چیزی داشته باشید که احشا و امعای داخلی بدن وظایف اصلی شان را از یاد نبرند.
قدم چهارم: صد سال تنهایی
حالا که خوب با لحن و ادبیات و ذهنیت مارکز آشنا شده اید، وقتش است که بروید سراغ شاهکار او. «صد سال تنهایی» را «رمان رمان ها»، «آخرین رمان تاریخ» و کلی چیز دیگر لقب داده اند اما راستش را بخواهید، واقعا این رمان بزرگ، داستان خاص و سرراستی که بشود توی یکی دوتا خط تعریفش کرد ندارد.
رمان به شرح زندگی شش نسل از خانواده بوتندیا پرداخته که بعضی هایشان همان وسط مسط ها ناپدید می شوند. بعضی ها می میرند، بعضی ها نمی میرند… آئورلیانو، نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا طعمه مورچه ها می شود… رمدیوس هم درست مقابل چشم همه به آسمان می رود. واقعا به همین آشفتگی. با اینحال، خواندن این کتاب یکی از لذتبخش ترین تجربیاتی است که هر کسی می تواند در طول عمرش داشته باشد؛ چرا که رمان مارکز پر است از ایده های خلاقانه ای که حتی بعد از تمام شدن کتاب هم همینطور توی سر خواننده ادامه پیدا می کنند.
پیشنهاد سرآشپز: یک ورق کاغذ بزرگ A3 بردارید و روابط شخصیت ها با همدیگر را تویش برای خودتان بنویسید، بکشید یا علامت بزنید. چاپ های قدیمی امیرکبیر، خودش یک شجره نامه داشت و کار را راحت کرده بود اما چاپ های دیگر این راهنمای ضروری را ندارد و باور کنید که حفظ کردن آن همه اسم، اصلا کار آسانی نیست.
قدم پنجم: خودنگاری
«زنده ام که روایت کنم» زندگینامه خود نوشت استاد است و پشت صحنه خیلی از رمان هایش، مثل همین «صدسال تنهایی» را تویش می توانید پیدا کنید. این کتاب، خودش هم به سبک مورد علاقه مارکز یعنی رئالیسم جادویی نوشته شده و تویش خیال و واقعیت دوش به دوش هم پیش می روند اما نکته اش قلم شیرین، واقعا شیرین کتاب است. مثلا توصیف دیدار سال ۱۹۴۵ خودش با رئیس جمهوری وقت کلمبیا را ببینید: «فقط تصور اینکه قدم در کاخ ریاست جمهوری بگذارم، خون را در رگ هایم منجمد می کرد ولی دلشوره هایم بی پایه و خیال باطل و واهی بودند زیرا از آنچه اسرار قدرت می پنداشتمش، در آنجا هیچ نشانی نیافتم به جز سکوت ملکوتی… به مرور زمان، وقتی بهتر شناختمش، به این نکته پی بردم که چه بسا خودش هم از آن خبر نداشت و نمی دانست که در حقیقت نویسنده ای ره گم کرده بود.»
با اینحال کتاب حجم بالایی دارد (۵۶۰ صفحه) و یاسر مالی خودمان، همه اش را در دو بیت جا کرده است: «از پیریِ ناگزیرِ چون نفرینت/ جز عشق چه چیز می دهد تسکینت؟/ یک چند، پدر بزرگ عاشق، خوش باش/ با خاطره دلبرک غمگینت»
پیشنهاد سرآشپز: یک قلم و کاغذ کنار دستتان داشته باشید، بد نیست. کتاب پر است از جملاتی که جان می دهد یادداشت کنید و بعدا این ور و آن ور، اول نامه یک دوست یا صفحه تقدیم پایان نامه خرجشان کنید. این نمونه را داشته باشید: «بعضی وقت ها بین کاغذهای قدیمی، عکس هایی پیدا می کنم که عکاسان خیابانی حوالی کلیسای سن فرانسیسکو از ما می گرفتند و احساس ترحمی مهار نشدنی بر وجودم چیره می شود؛ چون به نظرم نمی رسد عکس های ما باشند، بلکه تصور می کنم کسانی که در عکس می بینم پسرانمان هستند؛ در شهری محصور و با دروازه های بسته که در آن هیچ چیز آسان نیست و از همه دشوارتر تاب آوردن تنهایی و تحمل عصرهای بی عشق یکشنبه است.»
قدم ششم: ژنرال ها
حالا که تا اینجا آمده اید، دیگر نوبت خواندن دوتا کار سخت تر از بقیه است: «پاییز پدرسالار» و «ژنرال در هزار توی خود». «پاییز پدرسالار» درباره «پرت خیمه نز» یکی از دیکتاتورهای آمریکای لاتین است که پس از ۸ سال حکومت، کشورش را ترک کرد.
«ژنرال…» هم داستان ماه های پایانی زندگی سیمون بولیوار رهبر جنبش استقلال طلبانه در آمریکای جنوبی است اما گول این خلاصه رمان ها را نخورید. خواندن این دوتا کتاب بسیار سخت است چون صنعت رئالیسم جادویی در اینجا به اوج خودش رسیده.
اتفاقات هی توی همدیگر می روند و همه چیز قاطی می شود و مدام سررشته کار از دست خواننده خارج می شود. رمان با صحنه های وهم آلود شروع می شود و با همین قبیل امور هم ادامه پیدا می کند و در تمام طول داستان زندگی با رویا توأم و در هم تنیده است و اینها.
پیشنهاد سرآشپز: این دوتا رمان به درد مطالعه قبل از خواب یا بین کارهای دیگر نمی خورد. باید برایشان درست و حسابی وقت بگذارید. تازه در این حالت هم کار خیلی سریع پیش نمی رود اما از این سرعت پایین نگران نباشید. خود مارکز هم برای نوشتن «پاییز پدرسالار» هفت سال وقت گذاشته.
قدم آخر: الباقی
شما که تا اینجا آمده اید، چرا بقیه کارهای مارکز را نمی خوانید؟ همه کتاب های داستانی مارکز را با تمام ترجمه های مختلف شان هم که خوانده باشید، باز ناشران ما سراغ کوچکترین نوشته های مارکز را هم گرفته اند و مجموعه ای از یادداشت ها، گزارش های ژورنالیستی، نقدهای سینمایی و سخنرانی های مارکز هم کتاب شده است.
اگر می خواهید قفسه مارکزهایتان در کتابخانه کامل باشد، چاره ای ندارید جز اینکه اینها را هم بخرید و بخوانید. حالا اگر خیلی هم اهل اینجور کتاب بازی ها نیستید و فقط می خواهید بدانید مارکز روزنامه نگار با مارکز نویسنده چقدر فرق دارد «یادداشت های روزهای تنهایی» را (با ترجمه محمدرضا راهور) بگیرید و مقاله فوق العاده «در آن روزگار، روزگار کوکاکولا» را بخوانید و کیفش را ببرید.
پیشنهاد سرآشپز: اگر بهمن فرزانه باز هستید که آن خدابیامرز در یکی دو سال آخر عمرش داشت مجموعه یادداشت های مارکز را به ترتیب سال های انتشار در یکسری (در نشر ثالث) بیرون می داد و می توانید همان ها را تهیه کنید. اول «یادداشت های کرانه ای» است، بعد «یادداشت های پنج ساله»، بعد «برای سخنرانی نیامده ام» و آخر سر هم «درباره سینما». عطف های سری اش توی کتابخانه جلوه خوبی دارند.
همشهری جوان
2 نظر
ف.ف.
نویسنده ی محترم “همشهری جوان” احتمالاً اشتباه می کنند. کسی را می شناسم که اصولاً کتاب به اصطلاح سنگین نمی خواند، و با این حال وقتی برحسب اتفاق “صدسال تنهایی” را دست گرفت نتوانست زمین اش بگذارد و عاشق اطوارهای خاص داستان گویی مارکز شد. دانستن که چه طور قصه ای را بگویی یگانه رمز محبوبیت قصه و قصه گوست.
طناز
منم موافقم. تنها چیز سختی که توی این کتاب هست اسامی و روابط آدمهاست
به جای این همه صغری کبری یک کاغذ کنار دستمان بگذاریم و و حواسمان را جمع کنیم چیز ستی توی این کتاب نیست
در آمریکای لاتین راننده تاکسی ها هم اغلب آن را خوانده اند.
با این حال خواندن مطلب خالی از لطف نبود از مد و مه ممنونم که مطالب خوبی را باز نشر می کند