این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
جلال آل احمد از چشم غربی (بخش دوم)
معضلات فرهنگی یک شخصیت ادبی ایران*
نویسنده: مایکل هیلمن
مترجم: داوود قلاجوری
بخش نخست مقاله را اینجا بخوانید
(قسمت دوم)
وقتی آل احمد دوره شش سالۀ دبستان را تمام کرد پدرش وی را در مغازه ای به شاگردی گمارد تا فن تعمیر ساعت، وسایل برقی و کالاهای چرمی را بیاموزد. ولی آل احمد مخفیانه به کلاسهای شبانه دارالفنون رفت و به سال ۱۹۴۳ دیپلم گرفت.
و در این زمان موقعیت سفر به کربلا پیش آمد. به ظاهر، پدر آل احمد و دیگر معممین فامیل امیدوار بودند که سفر به کربلا آل احمد را شیفتۀ تحصیل در رشته الهیات در نجف کند و به این ترتیب آل احمد نیر شغل نیاکان خویش را دنبال کند. اما واقعیت چیز دیگری از آب درآمد. پس از بازگشت از کربلا، آل احمد کوشید رشته های وابستگی و پیوستگی به اعتقادات پدر را از هم پاره کند. در این دوران، آل احمد از نماز خواندن و دیگر تقیدات مذهبی دوری کرد. هم زمان با چنین گریزی از مذهب، حادثه مرگ برادرش نیز به این گریز کمک کرد. برادرش یک آخوند و نماینده آیت الله بروجردی در مکه بود و در همان مکه به شکلی مرموز از دنیا رفت. مرگ این برادر و آن خواهر بر آل احمد تاثیری عمیق بر جا گذاشت.
چنین حوادثی در زندگی خصوصی آل احمد میتواند گویای این نکته باشد که علت گرایش آل احمد به سوسیالیزم در سنین جوانی شاید از روی تجزیه و تحلیل منطقی و روشنفکرانه نبود، بلکه به خاطر آن بود که میخواست استقلال خود و تکذیب اندیشه های مذهبی پدرش را بیان کند. طبق اظهارات غلامحسین ساعدی که از دوستان نزدیک آل احمد بود، آل احمد هرگز قادر نشد سایۀ تعلیمات مذهبی پدرش را از سر دور کند اگرچه در این راه خیلی تلاش کرد. ساعدی معتقد بود که نقاب مذهب بر چهرۀ آل احمد، در واقع عکس العملی بود نسبت به سیاستهای غرب گرایانه رژیم پهلوی که با ورود فرهنگ غرب، فرهنگ ایران را نابود میکرد. در واقع، آل احمد در مقابله با غربزدگی ما ایرانیان از مذهب پرچمی فرهنگی برای حفظ فرهنگ ما ایرانیان ساخت. وگرنه، آل احمد از ته دل آدمی مذهبی نبود و به خدا و بهشت و جهنم و دوازده امام ایمان نداشت. برعکس، بعنوان واکنش به کنترل فزاینده رژیم پهلوی بر زندگی مردم در دهه ۱۹۶۰ و تهدیداتی که غربزده کردن فرهنگ ایران در دوران پهلوی در معرضش بود، آل احمد اسلام شیعه را بعنوان پرچمی دید که برای زنده نگاه داشتن فرهنگ ایران در مقابل غربزدگی میشد تکان داد. و در همین راستا، طبق اظهارات ساعدی، آل احمد طرفدار عقاید سیاسی [امام] روح الله خمینی نبود اگرچه در ۱۹۶۳ به قم سفر کرد و نسخه ای از غربزدگی را به [امام] خمینی داد. و باز هم طبق اظهارات ساعدی، آل احمد در [امام] خمینی فقط قدرت مخالفت با رژیم پهلوی را میدید.
بطور خلاصه، اولین معضلی که آل احمد در زندگی و نویسندگی با آن روبرو بود به احتمال از یک سو بین یک ایمان سست به شیعه و نیز اعتقاد راسخ به تأثیرات شیعه بعنوان یک نهاد و سنت در جامعه و فرهنگ ایران بود، و از سوی دیگر اعتقاد به نیروی بالقوۀ شیعه که میتوانست معرف کشور ایران و در عین حال سدی برای کنترل سیستم پادشاهی در مقابل خطرات تهاجم فرهنگی غرب و بقای دراز مدت ایران باشد. اگر آل احمد نتوانست این معضل شخصی را حل و بر طرف کند، بنابراین میتوان گفت که کل جامعۀ ایران در بر طرف کردن چنین معضلی ناموفق بوده است: کشمکش بین آونگ سکولاریزم و غربگرائی رژیم پهلوی از یک سو، و حکومت الهی [امام] خمینی از سوی دیگر. (آل احمد پس از بازگشت از سفر حج، اعتقاد محکم و راسخ خود را به شیعه در کتاب خسی در میقات نشان داد.)
دکتر رضا براهنی که یکی از دوستان آل احمد بود، کناره گیری آل احمد را از خانواده اش و از حزب توده و از مجموعۀ همۀ آن حوادثی که در دوران بلوغ برایش اتفاق افتاد حرکتهایی میداند که آل احمد به خاطر گریز از نیروهای پدرسالار انجام میداد: اول، گریز از نظام پدر سالاری خانواده ای مذهبی؛ دوم، گریز از پدر سالاری سیاستهای حزب توده؛ سوم، گریز از پدر سالاری مربی سیاسی خویش بنام خلیل ملکی. به گفته براهنی، به تدریج در ۱۹۶۰ جلال آل احمد همان آدمی شد که همیشه سعی میکرد از آن بگریزد. به گفته براهنی:
"من جلال را وقتی تقریبا چهل ساله بود ملاقات کردم ولی وقتی حرف زدنش را با اطرافیانش میدیدی فکر میکردی هشتاد ساله است … بی اختیار فکر میکرد نویسندگان جوان اطرافش فرزندان او هستند. رفتاری که از پدرش (دستور و منع) آموخته بود، و رفتاری که حزب توده با او کرده بود… آل احمد همه این رفتارها را به جوانان نویسنده اطراف خود منتقل میکرد."
به نظر میرسد رضا براهنی نیز با نظریات ساعدی موافق باشد که آل احمد در واقع زندانی همان تعلیم و تربیت اولیۀ خود باقی ماند. اگرچه نظریات براهنی و ساعدی از این دیدگاه که از دوستان نزدیک آل احمد بودند جالب است، اما فراموش نکنیم که نظریات آنها فقط یک نقطه نظر است و بس و شاید با واقعیت فاصلۀ بسیار داشته باشد. به خصوص که نظریات آنان در بارۀ همان مسائلی است که آل احمد خودش در دو کتاب به نامهای سنگی بر گوری و خسی در میقات نوشته است. در سطور پایین تر به محتوای این دو کتاب اشاره خواهد شد.
علاوه بر موضوعاتی مثل تعلیمات مذهبی خانواده و کناره گیری از تاثیرات سلطۀ پدر، یکی دیگر از لایه های اندیشه و تفکر آل احمد مسئلۀ آشنایی وی با مارکسیزم بود که تاثیری عمیق بر وی گذاشت. البته، نویسندگان و شاعرانی که با آل احمد هم دوره بودند کم و بیش با مارکسیزم حشر و نشر داشتند. لیست اسامی آنان طولانی است. از آن جمله اند: مهدی اخوان ثالث، بزرگ علوی، م. ا. به آذین، هوشنگ ابتهاج، ابراهیم گلستان، نادرپور، سیاوش کسرائی و احمد شاملو. اگرچه آشنایی این افراد با مارکسیزم بسیار سطی و کوتاه مدت بود اما بر نویسندگانی هم چون آل احمد تاثیری عمیق گذاشت. به عبارت دیگر، این نویسندگان و شاعران هرگز از شر تاثیرات مارکسیزم خلاص نشدند و این نکته در نظریاتی که در بارۀ مسائل سیاسی آن دوره [پهلوی] عنوان کرده اند کاملا مشهود است. علاوه بر آن، تضاد بین اهداف ملی گرایان و طرفداران مسکو یعنی حزب توده در بحران آذربایجان مشاهده گردید. اما توده ای ها فلسفۀ نیمه هضم شدۀ مارکسیزم را هرگز رها نکردند اگرچه کمونیزم شاید برای جامعه ای چند قومی مثل ایران اصلا انتخاب مناسبی نباشد.
به هر حال، آشنایی آل احمد با مارکسیزم بر او دو گونه تاثیر گذاشت. تاثیر اول، حاصلش ترس از راحتی و رفاه مادی و بیزاری از ثروتمندان شد. طوری بود که میترسید ثروت فاسدش کند. او و همسرش پیوسته در آثارشان از بی پولی مینالیدند و از خانه و ویلای خود با درویش مسلکی یاد میکردند. به طور کلی، در طول دهه ۶۰ میلادی روشنفکران کشور نسبت به کلمۀ "بورژوا" حساس ماندند. تاثیر دوم، شک و ظن آل احمد بود به هر آنچه امریکایی است. حتی تا ۱۹۶۷ از قبول دعوت انجمن ایران و امریکا در تهران برای ایراد سخنرانی طفره رفت. طفره رفتنش فقط به آن خاطر بود که آنجا تشکیلاتی امریکایی است. ولی سه سال پیش از آن چنین دعوتی را از سوی انجمن فرهنگی ایران و روس پذیرفته بود. البته، لازم به یادآوری است که رد دعوت سخنرانی در انجمن فرهنگی ایران و امریکا به خاطر موضوع کودتای ۲۸ مرداد و دل چرکینی آل احمد نسبت به آن موضوع باز میگشت.
اگر تعلیم و تربیت مذهبی آل احمد و واکنش مارکسیستی او به این تعلیم و تربیت مذهبی را مربوط به دوران جوانی او بدانیم، به گفته اطرافیان صمیمی آل احمد، مهمترین تصمیم دوران بلوغ او ازدواجش با سیمین دانشور در ۲۷ سالگی است. آل احمد در نوشته هایش به کرات از سیمین دانشور بعنوان "شریک و همراه" یاد میکند. اما گاه از سیمین به گونه ای در نوشته هایش یاد میکند که حاکی از وجود یک "فرهنگ ویژه" در اندیشه آل احمد نسبت به زن است. بعد از شکست جنبش چپ سوسیالیست در ایران، آل احمد در جائی مینویسد: "در این دوران ازدواج کردم. وقتی آدم در دنیائی بزرگتر کم می آورد، در چهار دیواری خانه دنیائی کوچکتر میسازد. گریز از خانه پدری به دامن جامعه و از آنجا به درون خانۀ خود." شاید در اینجا آل احمد به اشاره میگوید که ازدواج کرد بخاطر اینکه در عرصۀ بزرگتر موفق نبود و در چنین مواقعی انسان کنترل محیطی کوچکتر را انتخاب میکند، یعنی زن میگیرد.
بر اساس نوشته های آل احمد، میتوان حدس زد که یک تضاد فرهنگی قابل توجه در اندیشه های آل احمد وجود داشته است. بعنوان مثال، یکی از این تضادها در نقش زن شخصیت اصلی داستان (به ظاهر زندگینامه) مدیر مدرسه ظهور پیدا میکند. راوی/قهرمان داستان از ماجراهای مدرسه ای میگوید که به تازگی مدیرش شده است. توصیف خانه راوی/قهرمان بخشی از داستان نیست تا وقتیکه بحران در داستان به اوج میرسد: تجاوز جنسی یک پسر به پسر دیگر. سپس خواننده قهرمان داستان را می بیند که پس از کتک زدن متجاوز، به خانه میرود تا در پناه زنی که در پشت درهای بسته پنهان است به آرامش برسد. برای خواننده این سئوال پیش میاید که آیا آن آل احمد سنتی میتواند برای افکار یک زن، هر زنی، در جامعه ارزشی مساوی با افکار مرد قائل شود.
جلوۀ دیگری از تضاد در اندیشه های آل احمد در مخالفت با فروغ فرخزاد است که همچون آل احمد زندگی مستقلی را جستجو میکرد تا احساسات و اندیشته هایش را با آزادی کامل بیان کند. فقط تفاوت در این موضوع بود که آل احمد اعتقاد داشت فرخزاد برای جلب توجه خوانندگان از موضوع سکس در اشعارش استفاده میکرد. آل احمد بی پروائی و فردگرائی از نوع فروغ فرخزاد را از یک زن نمیتوانست بپذیرد، همان بی پروائی و فردگرائی که در شخصیت خودش مشاهده میشد. این استاندارد دوگانه بقول منتقد ادبی محمود آزاد تهرانی از خصوصیات روشنفکران آن دوره بود. آل احمد به موضوع دو استاندارده بودن خود معترف بود و در کتاب سنگی بر گوری نیز به آن اشاره میکند. در آن کتاب میگوید: در من دو انسان مختلف وجود دارد. یکی آن انسان تحصیلکرده و مدرن قرن بیستم که نویسنده و منتقد اجتماعی است. و دومی:
"یک مرد شرقی. با فریاد سنت و تاریخ و آرزوها و همه مطابق شرع و عرف. که پدرم بود و برادرم بود و دامادها هستند. همسایه ها و همکارهای فرهنگی و وزرا و هر کاسب و تاجر. حتی شاه. و همه شرعی و عرفی." (سنگی بر گوری، ص ۷۰)
همچنان که در کتاب سنگی بر گوری جزء به جزء آمده است، دو یا سه سال پس از ازدواجش با سیمین دانشور، آل احمد متوجه میشود که نمیتواند تولید مثل کند. پس از معالجات گوناگون و متعدد در تهران و اروپا، آل احمد به این نکته پی میبرد که ازدواج دوم به قصد تولید مثل نیز میتواند یکی از راه حل های این مشکل باشد. طبق نوشتۀ خودش، در این زمان "آن مرد شرقی" از نیمۀ دوم وجودش سر بلند میکند و فریاد میزند که پدر شدن، آن هم پدر پسری کاکل زری، ارزشش را دارد که همۀ مسائل و ملاحظات دیگر از جمله حق و حقوق و احساسات و نیاز همسرش کنار گذاشته شوند. آل احمد حتی تا آنجا پیش میرود که رابطۀ خود را با زنی اروپایی که در سفرش به اروپا به سال ۱۹۶۲ با وی آشنا شده بود بر ملا میکند. پس از رابطۀ کوتاه مدتش با آن زن اروپایی به وی گفته بود اگر حامله شد، با وی ازدواج خواهد کرد.
رضا براهنی، منتقد ادبی معاصر، چنین پرده برداری ها از زندگی خصوصی را سندی می بیند که در آن آل احمد در بارۀ خودش با شهامت بیشتری نوشته تا دیگر نویسندگان هم عصرش. نویسندگان ایرانی معمولا از پذیرفتن نقاط ضعف خویش هراس دارند، اما آل احمد شهامت آن را داشت تا با تضادهای اخلاقی خویش رو به رو شود. از طرف دیگر، روشنفکرانی چون گلستان و ساعدی پرده برداری آل احمد از موضوعات خصوصی خویش را احمقانه، رقت انگیز و خجالت آور تلقی میکنند.
در اواخر دهه ۵۰ میلادی، همۀ هوش و حواس آل احمد متوجه مدرنیزه شدن ایران توسط رژیم و غرب گرایی ناشی از آن بود. نتیجه اندیشه های آل احمد در بارۀ این موضوع کتابی شد بنام غربزدگی که به سال ۱۹۶۲ به طور زیر زمینی چاپ و توزیع شد و تا پایان عمر رژیم پهلوی بهترین کتاب غیر داستانی شمرده میشد. مطالب این کتاب روشنگر چندین تضاد و دو دلی در اندیشه ها و شخصیت جلال آل احمد است.
اولین و بارزترین این تضادها، مسئله ظن و شک و تردید آل احمد به تاریخ و اتفاقات جهانی است. به عنوان مثال، آل احمد مصرانه معتقد است که در پشت صحنه هر شورش و کودتا و قیامی در کشورهای جهان سوم باید به دنبال ردپای توطئه استعمارگران گشت. از دیدگاه وی، همه دنیا، به خصوص جهان سوم و اقتصادش، توسط کاخ سقید و کرملین اداره میشود. (البته، او مثل بسیاری دیگر افراط گری نمیکند و نمیگوید که حتی کاخ سفید هم روی انگشت حیله گرانۀ انگلیسی ها میچرخد.) اگر آل احمد زنده بود، به احتمال به دو دلیل نمیگفت که سرنگونی رژیم پهلوی بدست غرب مهندسی شده است. اول اینکه رژیم پهلوی رفتاری به ظاهر مستقل داشت؛ دوم اینکه جمهوری اسلامی بطور مستقل به احتمال سد بهتری در مقابل نفوذ شوروی است.
دوم: آل احمد از این موضوع متنفر بود که هم وطنانش در مقابل غرب احساس خود کم بینی میکردند. مع الوصف، به نظر میرسد که خودش نیز از گزند آن احساس مصون نمانده بود. چنین احساسی در دو مورد یعنی در شخصیت و آثارش متجلی است: وحشت از تکنولوژی و ماشینی شدن زندگی و اشاره های مکررش به آثار و شخصیتهای غربی در بحث و استدلالهای خویش.
سوم: آل احمد از خود تضادی دوگانه نشان میدهد که به روشنفکران کشور، یا به عبارتی عیان تر، میان تحصیل کرده های دانشگاهای داخل و خارج مربوط میشود. آل احمد نسبت به گروه دوم بدبین بود و نسبت به ضعف آشنائیش با زبان خارجی از خودش حساسیت نشان میداد. به عبارت دیگر، او نسبت به مسایلی در داخل کشور حساس بود که یک تحصیل کردۀ خارج که در ایران میزیست شاید حساس نبود. در طول دهه ۱۹۶۰ این دو گروه پیوسته در تضاد با یکدیگر بودند و نمیتوانستند در راه اصلاحات اجتماعی و پیشرفت کشور با هم یکصدا شوند.
چهارم: آل احمد میگوید، اینکه ایران از وضعیت غربزدگی بیرون بیاید باید در تکنولوژی ماهر شود.
پنجم: آل احمد به طور ضمنی اشاره میکند که ارزشهای سنتی مذهبی شاید بتوانند سرانجام سدی در مقابل غربزدگی بپا کنند ولی در عین حال اظهار میدارد که مذهب به نوبه خود خرافات، ناآگاهی و مسائلی از این دست را دامن رده است.
آخرین معضل در کتاب غربزدگی آل احمد این است که او نمیداند چه باید بکند و چه راهی را باید به عنوان راه حل ارائه دهد. از خودش می پرسد که " آیا باید درهای کشور را به روی ماشین آلات و تکنولوژی ببندیم و به گذشته های دور با همان سنتهای ملی و مذهبی خود رجعت کنیم؟ یا اینکه آلترناتیو سومی وجود دارد؟" پاسخی که او به این سئوال میدهد اصلا پاسخ نیست. او میگوید: "آلترناتیو سوم … این است که جینی را به داخل بطری بازگردانیم و آن را در خدمت خود بگیریم … ماشین آلات وسیله هستند … هدف، از بین بردن فقر و برقراری رفاه معنوی و مادی انسان است."
کتاب غربزدگی به زحمت میتواند در مقابل انتقادهای آکادمیک کمر راست کند. منتقدی در اوایل دهه ۶۰ میلادی بجا گفته است که فرهنگ ایرانیان ظرف ۱۴۰۰ سال گذشته با عربزدگی بیشتر دچار تغییر و تحول گشته است تا غربزدگی در قرن بیستم. (مقالۀ غربزدگی یا عربزدگی، مجله فردوسی، شمارۀ ۷۸۷، آبان ۱۹۶۶). در اواخر دهۀ هفتاد میلادی یک تاریخدان ایرانی کم اهمیتی استدلالهای تاریخی نوشته های آل احمد را نشان داده است (کتاب آشفتگی در فکر تاریخی از فریدون آدمیت). اما این واقعیت پابرجاست که کتاب غربزدگی در دل و جان بسیاری از تحصیلکرده های ایرانی هنگامه ای به پا کرد. این کتاب خطری جدی را هشدار داد. ولی تا آنجا که موضوع به لغزش ارزش این کتاب مربوط میشود، مصاحبه من با اسلام کاظمیه نظرگاهی منصفانه را بازگو میکند.
(ادامه دارد…)
*نسخۀ انگلیسی این مقاله برای اولین بار در ۱۹۹۰ منتشر شد. چند سال بعد، هیلمن زندگینامۀ کامل جلال آل احمد را در کتابی بنام آخوند زاده (Mulla’s Son) منتشر کرد که اولین زندگینامه کامل آل احمد محسوب میشود.
‘
1 Comment
ايمان فاني
حقیقت این است که افرادی نظیر آل احمد و شریعتی کفش کهنه ای را واکس می زدند که مدتها بود به پای صاحبش تنگ شده بود اما نمی توان آنها را سرزنش کرد زیرا رهیدن از جنبه عاطفی مذهب و سنت از پس زدن منطقی، فلسفی آن دشوار تر است. همانطور که اروپا خدای پدر و مسیح را آسان تر کنار گذاشت تا “مریم پرستی” را.
با تشکر