این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
این مقاله که برای نخستین بار به فارسی ترجمه و منتشر می شود به قلم مایکل سی هیلمن، ایرانشناس امریکائی، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آستین در ایالت تگزاس نوشته شده است. نگاه ایران شناسی غربی ست به یکی از مهمترین شخصیت های تاریخ معاصر ایران. این توضیح بدیهی ست که دیدگاه های مقاله الزاما دیدگاه مد و مه نیست.
جلال آل احمد به روایتی دیگر / بخش نخست:
معضلات فرهنگی یک شخصیت ادبی ایران
مایکل هیلمن
مترجم: داوود قلاجوری
به هنگام مرگش در چهل و شش سالگی در ۱۹۶۹ میلادی، جلال آل احمد معروف ترین روشنفکر صحنه ادبیات ایران بود. در دهه ۶۰ میلادی، دانش آموزان کلاس یازده یا دوازدهم دبیرستان و دانشجویان در سر تا سر کشور آل احمد را سخنوری شجاع میدانستند که دلش را داشت سیاست های رژیم پهلوی را زیر سئوال ببرد. این عده آل احمد را نویسنده ای میدانستند که با کلماتی پر قدرت، صریح، آشتی ناپذیر و نافذ منتقد ارزشهای جامعه آن دوران بود. نویسندگان و منتقدین ادبی کشور نیز به طور کلی آل احمد را به عنوان شخصیت محوری ادبی آن روز پذیرفته بودند. بعضی ها در طرفداری از او تا آن جا پیش میروند که میگویند پس از "گلستان" سعدی، نثر آل احمد در تاریخ معاصر ایران بی نظیر بوده است.
در میان روشنفکران طراز اول ایران، آل احمد دوستان و طرفداران بسیار داشت. با نیما یوشیج دوست و همسایه بود. ابراهیم گلستان نیز با آل احمد دوستی دیرینه داشت و این دوستی آن قدر عمیق بود که آل احمد در وصیت نامه اش گلستان را مسئول رسیدگی به آثارش انتخاب کرده بود. آل احمد در سایه دوستی با نادر نادرپور به مدت دو سال در دهه چهل میلادی در منزل نادرپور زیست. یکی از معروف ترین طرفداران آل احمد صمد بهرنگی بود که پس از مرگ مرموزش در رودخانه ارس به نوبه خود محبوبیتی در میان دانشجویان پیدا کرد. دومین طرفدار معروف آل احمد رضا براهنی بود که خود از منتقدین ادبی و اجتماعی پرسر و صدا و جنجالی دهه شصت بود. و سرانجام، از میان طرفداران آل احمد از غلامحسین ساعدی نیز باید نام برد که در دوران پهلوی چندین بار به خاطر نوشته هایش توسط رژیم زندانی شد.
در یک کلام، آل احمد سخنگوی دایره روشنفکران ضد رژیم پهلوی بود. اگر چه دکتر علی شریعتی در آخرین دهه حکومت پهلوی طیف های مختلفی از جامعه را به سوی خود کشاند، ولی آل احمد تنها صدای رسا، متعهد، فراگیر و قاطعی بود که توانست در آن دوران صدای معترض روشنفکران ضد رژیم باشد. در همان دهه شصت به نظر میرسید که نسل جوانتر ضد رژیم پهلوی، به آل احمد به چشم شهید احتمالی می نگریستند و به خاطر مبارزه اش در راه آزادی اندیشه و انقلاب اجتماعی احترام می گذاشتند. علاوه بر آن، این نسل جوان در آستانه انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ نام آل احمد را در پشتیبانی از سرنگونی رژیم پهلوی به میان آورد، سقوطی که اگر آل احمد زنده بود با تمام وجود خواهانش میبود. در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی جمهوری اسلامی برای قدردانی از آل احمد خیابانی را در مرکز تهران "آل احمد" نام گذاشت و نیز مدرسه ای را در محله تجریش، محله ای که آل احمد از ۱۹۵۳ تا هنگام مرگش در آنجا زیست. در همان اوایل ۱۹۸۰ میلادی، روشنفکران مخالف با جمهوری اسلامی آل احمد را به خاطر آماده سازی ذهن نسل جوان برای پذیرفتن حکومت روحانیون محکوم کردند، حکومتی که به هیچ وجه دلخواه روشنفکران سکولار نبود.
جزئیات فوق این نکته را میرساند که در بررسی زندگی اهل ادب در ایران که پس از جنگ دوم جهانی زیسته اند، هیچ تحقیقی در عرصه ادبیات فارسی بدون توجه به حضور جلال آل احمد سودمند نخواهد بود. یک جنبه از اهمیت چنین تحقیقی در موضوع تناقض و گره های کور فرهنگی روشنفکران ایرانی نهفته است که دست کم از زمان انقلاب مشروطیت به این سو با آن رو به رو بوده اند. انقلابی که بحث ها و موضوعاتی مثل ملی گرائی سیاسی، ارزشهای سکولاریزم مدرن در تقابل با ارزشهای سنتی مذهبی، حقوق فردی شهروندان، تاثیر فرهنگ غرب و نفوذ ارزشهای زندگی غربی در قلب زندگی اجتماعی و سیاسی ایرانیان را به میان کشید. چون آل احمد در شخصیت و نقطه نظرهایش چنین تضادی را به وضوح نشان داده است، با توصیف آن تضادها، در این نوشته مرکز اصلی توجه به عنوان یک "تحقیق موردی"، جلال آل احمد را انتخاب میکنیم.
البته برای رسیدن به مقصود این مقاله، بررسی زندگی و آثار شخصیت های ادبی دیگر چون ساعدی یا شاملو یا بسیاری دیگر میتوانست قابل قبول باشد. اما به چهار دلیل آل احمد نسبت به دیگران مناسبتر است. اول این که نوشته های او پس از براندازی رژیم پهلوی بدون سانسور و توسط منابع معتبر به چاپ رسیده اند. دوم این که داستانها و مقالات او که نوعی زندگینامه نیز میباشد، جزئیات فراوانی را در باره موضوعات فرهنگی آشکار میسازد. آل احمد در ارائه آثار زندگینامه وار در شکل داستان یا مقاله، در میان نویسندگان ایرانی کمی غیر عادی و غیر معمول عمل کرده است. اکثر نویسندگان ایرانی معمولا خودسانسوری میکنند که نتیجه اش همانا کمبود آثار زندگینامه وار در ادبیات فارسی است. سوم، بر عکس بعضی از نویسندگان ایرانی که تمام فعالیتشان در عرصه هنر و ادبیات و دنیای اندیشه بود، آل احمد در اتفاقات و مسائل روز زمان خود یا به طور مستقیم فعال بود یا این که در باره آنها تامل میکرد. از آن جمله اند جنگ جهانی دوم، حزب توده، سیاست های دوران مصدق، ظهور ساواک در اواخر دهه پنجاه میلادی و سیاست های مدرنیزه کردن ایران توسط رژیم پهلوی در دهه شصت میلادی. چهارم، بر خلاف بعضی از شخصیت های ادبی که در مخالفت با رژیم پهلوی ایران را ترک و در واقع صحنه را خالی میکردند، آل احمد به احتمال میدانست در خارج از کشور شکوفا نخواهد شد. به دلایل فوق، جلال آل احمد از نویسنگان و شاعران دیگر مثل صادق چوبک یا مهدی اخوان ثالث یا سهراب سپهری برای موضوع این مقاله بهتر است. بدون شک این افراد همتاهای ادبی آل احمد محسوب میشوند، اما موضوع این است که فعالیتهای غیر ادبی یا غیر هنری این افراد در مسائل و موضوعات بعد از جنگ دوم نسبت به آل احمد کمتر است. در یک کلام، آل احمد برای موضوع این مقاله بهترین انتخاب است تا یک ایران شناس خارجی بداند شخصیت های ادبی چگونه با کشمکش و پیچیدگی های زندگی در ایران کنار می آمدند و نیز چه ویژگی های فرهنگی از درون این کشمکش ها به طور مکرر ظاهر میشوند.
داستان زندگی آل احمد به عنوان نویسنده و روشنفکر ایرانی از تابستان ۱۹۴۳ آغاز میشود. در آن سال، در بیست و یک سالگی، برای اولین بار به خارج از ایران سفر میکند. مقصدش زیارت مقبره امام حسین در کربلا است. در پائیز همان سال وارد دانشسرای تربیت معلم میشود تا در رشته ادبیات فارسی تحصیل کند. در ۱۹۴۴ عضو حزب توده میشود. در طول جنگ جهانی دوم با آثار احمد کسروی و محمد مسعود آشنا میشود که اولی در ۱۹۴۶ توسط یک گروه مذهبی شیعه ترور میشود و دومی در ۱۹۴۷ توسط یکی از اعضای حزب توده.
اولین داستانی که از آل احمد منتشر میشود "زیارت" نام دارد که در مجله سخن، شماره بهار ۱۹۴۵ چاپ شد. این داستان از سفرش به کربلا الهام گرفته است. شماره های بعدی مجله "سخن" قصه های دیگری از آل احمد چاپ میکند تا این که در ۱۹۴۶ اولین کتابش به نام "دید و بازدید" منتشر میشود که حاوی دوازده قصه است. این کتاب نشان میدهد که آل احمد نسبت به مراسم مذهبی و خرافات حساس است و به نظر وی این خرافات ایران را در مقابله با قوای متفقین ضعیف و نا توان میکند. این ناتوانی سرانجام به خلع رضا شاه منتهی میشود.
جلال آل احمد دوره تربیت معلم را به پایان میرساند و تدریس ادبیات فارسی را در دبیرستانهای تهران آغاز میکند. در اواخر دهه ۱۹۴۰ در دوره دکترای ادبیات فارسی شرکت میکند اما رساله خود را که قرار بود موضوعش "هزار و یک شب" باشد هرگز ارائه نمیدهد.
در آستانه ۱۹۴۶ نام جلال آل احمد به عنوان نویسنده ای با آینده درخشان بر سر زبانها بود. وی در اولین کنگره نویسندگان ایرانی در انجمن فرهنگی مسکو در تهران شرکت کرد و شهرتش فزونی یافت. این شهرت، پست سردبیری روزنامه "مردم" را که متعلق به حزب توده بود برایش به ارمغان آورد و در این مقام روی چهارده مقاله برای چاپ در روزنامه همکاری کرد. پس از شکست کمونیست ها در آذربایجان، در نیمه دوم تابستان ۱۹۴۷ آل احمد دومین مجموعه داستانهایش را به نام "از رنجی که میبریم" منتشر کرد. اگر داستانهای "دید و بازدید" آل احمد را در لباس نویسنده ای کاملا متعلق به دوره پس از جنگ جهانی دوم نشان میدهد که در آثارش به اهمیت تعهد اجتماعی هنرمندان در آثارشان تاکید میورزد، داستانهای مجموعه "از رنجی که میبریم" ذهنیت نویسنده ای را نشانمان میدهد که پیامهای حزبی را مهمتر از ارزشهای هنری میداند. آل احمد خودش داستانهای "از رنجی که میبریم" را ترسیمی از شکست جنبش چپ سوسیالیزم از دیدگاه واقع گرایانه یک سوسیالیست در ایران میداند. سالها بعد، آل احمد قبول کرد که این داستانها معیوبند چون ارزشهای حزبی را برتر از ارزشهای هنری نشان میدهند.
در ژانویه ۱۹۴۸ در حزب توده انشعابی رخ داد که طی آن گروهی از روشنفکران از عضویت در حزب استعفا دادند. علت این استعفاها اعتراض به رهبری حزب بود که چرا دنباله رو و فرمانبر مسکو است. برجسته ترین فرد در میان استعفا دهندگان خلیل ملکی بود که بلافاصله پس از جدائی از حزب توده، حزب نیروی سوم را به راه انداخت (یعنی نه شرقی، نه غربی). آل احمد که به تبعیت از ملکی حزب توده را ترک گفته بود، کتاب "سه تار" را که سومین اثرش بود به ملکی تقدیم کرد و این درست زمانی بود که حزب توده و رادیو مسکو ملکی را به باد انتقاد گرفته بودند. آل احمد آن دوران را دوران سکوت اجباری تلقی کرد. از همین تاریخ به بعد است که یک سری کارهای ترجمه از کامو، داستایفسکی، ژید و سارتر از آل احمد دیده میشود.
با موضوع ملی شدن نفت، ظهور جبهه ملی، انتخاب دکتر مصدق به نمایندگی مجلس و در پی آن انتصابش به نخست وزیری در آوریل ۱۹۵۱، آل احمد تصمیم گرفت بار دیگر وارد میدان سیاست شود.
در ۱۹۵۰ آل احمد با سیمین دانشور ازدواج کرد. همسرش استاد تاریخ هنر در دانشگاه تهران بود و این حرفه را تا اواسط دهه هفتاد میلادی ادامه داد. دانشور که خود نیز مترجم و نویسنده بود در سال ۱۹۶۹ رمانی به نام "سوگ سیاوش" مننتشر کرد که عنوان پر فروش ترین رمان را در اواخر دهه هفتاد میلادی به دست آورد، پدیده ای که تا آن زمان بی سابقه بود. به همین دلیل اعتماد آل احمد نسبت به نظرات انتقادی همسرش قوت گرفت و به درخواست آل احمد همسرش آثار وی را قبل از چاپ میخواند و نظر میداد. از طرفی دیگر، چون آل احمد به خاطر ارائه نقطه نظرهای ضد تاریخی توسط رژیم گاه به گاه منتظر خدمت میشد، تکیه این زوج نویسنده به حقوق سیمین امری اجتناب ناپذیر بود.
چهارمین مجموعه داستانهای آل احمد به نام "زن زیادی" در ۱۹۵۲ انتشار یافت که مقدمه ای از سردبیر مجله "سخن" پرویز ناتل خانلری به همراه داشت. خانلری پیشتر در ۱۹۴۵ در اولین کنگره نویسندگان ایران طلوع آل احمد را در آسمان داستان نویسی ایران خوش آمد گفته بود. اما وقتی چاپ دوم "زن زیادی" به بازار آمد، مقدمه خانلری از آن حذف شده بود. این کار به آن خاطر بود که خانلری از اواسط دهه پنجاه میلادی به بعد به قبول مسئولیتهای دولتی در رده های بالای رژیم پهلوی پرداخته بود و این موضوع مورد قبول آل احمد که خود را روشنفکری ضد رژیم پهلوی میدانست نبود و به نشانه اعتراض، آن مقدمه را از پیشانی کتاب حذف کرد. البته، چنین عکس العمل هائی در میان روشنفکران آن زمان کاری عجیب نبود.
با سقوط دکتر مصدق و دولت ملی در نیمه آگوست ۱۹۵۳ و بازگشت حکومت پادشاهی، دوران فعالیتهای مستقیم و بی پردۀ آل احمد در امور سیاسی پایان گرفت. در نتیجه، وی از آن به بعد نویسندگی را نوعی فعالیت به معنای مبارزۀ سیاسی دانست و قلمش را سلاحی سیاسی. در اوایل ۱۹۵۵ آل احمد اولین داستان بلندش را بنام "قصۀ عنکبوتها" منتشر کرد که مضمون آن به طور کلی استثمار اقتصادی و نفت بود.
پس از سقوط مصدق، در یک دوران کوتاه مدت، آل احمد به گوشه و کنار ایران سفر کرد. نویسندگان دیگر نیز به تبعیت از او به ایرانگردی پرداختند. به نظر میرسد این سفرها از اندیشه های سوسیالیستی سرچشمه میگرفت با قصد و نیت شناخت بهتر از مردم گوشه و کنار کشور و رساندن آگاهی سیاسی به آنان. در مورد ایران این حرف، یعنی مردم غیر شهری که در بیش از ۶۵۰۰۰ دهکده زندگی میکنند. حاصل سفرهای آل احمد یکسری مقاله در باره نقاط مختلف ایران است و مردمی که در آنجا زندگی میکنند. نقاطی مثل یزد، خراسان، دو دهکده در حوالی قزوین، جزیره خارک، و چند محل دیگر.
در ۱۹۵۸ آل احمد کتاب "مدیر مدرسه" را منتشرکرد. چه به عنوان کیفرخواستی با زبان ملایم از سیستم آموزشی کشور در آن زمان و چه به عنوان یک رمان در باره زندگی طبقه متوسط، باید گفت "مدیر مدرسه" کتابی است که نظیرش تا آن زمان در ایران منتشر نشده بود. خوانندگان این اثر در واقع تجربیات شخصی خود را زنده میکردند تا این که کنکاش قلمی نویسنده ای را در زندگی طبقه پائین جامعه مرور کنند. "مدیر مدرسه" شاید از دیدگاه یک رمان (یا اگر به نمایشنامه برگردد، یک نمایشنامه) آنقدر مهم نباشد که به عنوان کتابی در زمینۀ نقد اجتمائی مهم است. به عبارت دیگر، در این کتاب آل احمد روی موضوعات اجتماعی آنقدر تکیه میکند که جائی برای طرح وضعیت زندگی انسانها باقی نمی گذارد. به زبانی دیگر، "مدیر مدرسه" در پرداخت شخصیت و محیط زندگی شخصیت ها کمی ضعیف است. با این وجود، با انتشار "مدیر مدرسه" دورۀ جدیدی در زندگی آل احمد آغاز شد که تأثیرش بر جامعه نسبت به سابق بیشتر بود.
در سال ۱۹۶۱ آل احمد رمان جدیدی (دومین رمان وی) به نام "نون و القلم" به چاپ رساند امّا موفق به توزیع آن نشد. ساختار این رمان نظیر رمانهای شبه تاریخی و داستانهای "یکی بود یکی نبود" است و به نظر میرسد دو تم مختلف را در این کتاب دنبال کرده است: یکی موضوع ارتباط مذهب و حکومت که با سلطۀ صفویه آغاز شد و دومی ترسیم شکست جنبش چپ سوسیالیستی در دوران پس از مصدق.
در پاییز ۱۹۶۲ آل احمد کتاب بودار غربزدگی را به طور زیر زمینی چاپ و منتشر کرد. این کتاب خیلی زود به طور مکرر تجدید چاپ شد و به عنوان یکی از کتابهای مهم غیر داستانی آل احمد در کارنامه اش به ثپت رسید. در واقع، فصل اول این کتاب قبلا در "کیهان ماه" چاپ شده بود که کارش را از بهار ۱۹۶۲ آغاز کرده بود ولی بعد از دو شماره توقیف شد. به گفته آل احمد، علت توقیف آن، چاپ فصل اول "غربزدگی" بود.
کتاب غربزدگی مجادله ای پر فشار و عصبانی است که به توخالی بودن و انحطاط تمدن غرب حمله میکند و در درجۀ اول ایرانیان را هشدار میدهد که اسیر ارزشهای بیمار و شیطانی این تمدن نشوند. آل احمد در این کتاب اشاره میکند: "اگرچه ایران و غرب هزار سال است با همدیگر درگیری دارند، امّا فقط در این چند قرن اخیر این تضاد به استیلای غرب بر ایران انجامیده است و این استیلا به شکل قراردادهای زورکی، فروش زورکی کالا، تزریق زورکی نظریه های آموزشی و ارزشهای فرهنگی غریبه و نامأنوس جلوه کرده است." این کتاب بسیاری از ایرانیان کتاب خوان را به وجد آورد به طوری که آن را پنهانی دست به دست می چرخاندند. در آن سالها گویا در اختیار داشتن این کتاب جرم بود و زندانی داشت. از منظر دوران پس از سقوط پهلوی، اهمیّت این کتاب در دو نکته است که آل احمد میگفت جامعه سکولار آن زمان، آن دو نکته را نادیده میگرفت: اول، نقش ارزشهای مذهبی ـــ به خصوص شیعۀ اثنی عشری ـــ در ذهنیت مردم؛ دوم، نقش بالقوه اسلام به عنوان نیروئی اجتماعی و سیاسی در ایران پس از حکومت پهلوی.
از ۱۹۶۰ به بعد آل احمد مسافرتهائی به خارج از ایران کرد. در واقع، اولین سفرش به خارج در ۱۹۵۷ به همراه همسرش به رم بود که چیزی جز یک سفر تفریحی نبود. در تابستان ۱۹۶۲ وی دوباره به اروپا سفر کرد و هزینۀ آن به عهدۀ وزارت آموزش و پرورش بود که او را برای بررسی کتابهای درسی اروپا به خارج فرستاد. در بهار ۱۹۶۴ آل احمد به سفر حج رفت که شرح آن سفر در کتاب "خسی در میقات" آمده است. در تابستان همان سال برای شرکت در "کنگرۀ بین المللی فرهنگ شناسان" به مسکو میرود. پس از بازگشت از این سفر، در انجمن فرهنگی ایران و روسیه در تهران یک سخرانی ایراد میکند که متن آن مدتی بعد در نشریۀ همان انجمن چاپ میشود. چهارمین سفر مهم وی در ۱۹۶۵ به دانشگاه هاروارد است که جهت شرکت در "کنفرانس بین المللی نویسندگان" دعوت شده بود. در بارۀ این سفر مقاله ئی نوشت که اول در مجلۀ "جهان نو" و سپس در کتاب "ارزشیابی شتابزده" چاپ شد. در ۱۹۶۷ مقاله ای به نام "اسرائیل: نمایندۀ امپریالیزم" چاپ کرد که آن را بلافاصله پس از دیدار از آن کشور در ۱۹۶۳ نوشته بود. از همۀ سفرنامه های آل احمد بوی ملی گرائی، چپ گرائی، و حتی تا حدودی ضد آمریکائی می آید. چنین گرایشهائی از خصلت های بارز اندیشه و ذهنیت روشنفکران ضد رژیم پهلوی در آن دوران بود.
از دیگر فعالیتهای آل احمد در دهۀ ۶۰ میلادی کمک و یاری به نویسندگان جوان و دانشجو است. همچنان که راه و روش بسیاری از شخصیت های ادبی آن روزگاران بود، آل احمد نیز طرفدارانی را به سوی خود جلب کرده بود، طرفداران روشنفکر جوان که خود را در خط آل احمد می دیدند. آل احمد از خود علاقۀ بسیار در سخنرانی برای دانشجویان در خارج از کلاس درس نشان میداد. در یکی از این سخنرانیها که در آبادان به سال ۱۹۶۱ انجام شد به خصوصیات کلی ادبیات معاصر ایران اشاره میکند: "چند دستگی، منفی بافی، انسان گرائی، تأثیر آثار ترجمه شدۀ غربی، وضعیت ادبیات فارسی و وضعیت نویسندگی در ایران" که این آخری از دیدگاه آل احمد بیشتر سرگرمی است تا حرفه. به این معنا که تعداد کتاب خوان در ایران محدود است و بنابراین نویسنده نمیتواند از طریق فروش آثارش امرار معاش کند. در سخنرانی دیگری در دانشگاه تبریز نیز به این موضوع اشاره میکند و میگوید که ما ایرانیها بیشتر علاقه داریم از شخصیت های ادبی خودمان شهید فرهنگی بسازیم تا این که در زمان حیاتش وی را دریابیم.
در ژانویۀ ۱۹۶۸ در مراسم یادبود نیما در دانشگاه تهران، آل احمد سخنرانی کرد و به موضوع فردگرائی نیما و به پشتکارش در مقام یک بدعت گذار تأکید ورزید. او در همان سال در دانشگاه مشهد نیز سخنرانی کرد و با دانشجویان به گفت و شنود پرداخت. شاعر معاصر نعمت الله میرزاده که برپا کننده جلسۀ سخنرانی در مشهد بود از تلاش خستگی ناپذیر آل احمد در این جلسۀ غیر رسمی یاد میکند، جلسه ای که، در واقع، استادان همان دانشجویان باید برپا میکردند، نه آل احمد.
محتوا و ویژگی این سخنرانیها در کتاب "ارزشیابی شتابزده" آمده است. این کتاب که مقالاتی نیز در میدان نقد ادبی دارد شاهدی گویا از توانائی آل احمد در نگارش نقد ادبی است. یکی از آن نقدها در بارۀ "بوف کور" اثر صادق هدایت است. در آن مقاله آل احمد نظر میدهد که "بوف کور" انعکاسی از نظر نویسندۀ کتاب نسبت به وضعیت خفقان آور دوران رضا شاه است. پس از مقالۀ خردمندانه اش در بارۀ شاهکار هدایت یعنی "بوف کور"، آل احمد دو مقالۀ پر جوش و خروش دیگر نیز ارائه میدهد که اولی "پیرمرد چشم ما بود" و دومی "صمد و فولکلور" نام دارد.
در ۱۹۶۶ آل احمد از نزدیک با مجلۀ "جهان نو" همکاری داشت که سردبیرش در آن زمان رضا براهنی بود. در دو شماره از این نشریه دو مقاله از آل احمد چاپ شد که عبارتند از: "روشنفکر چیست و کیست؟" و "روشنفکر وطنی یا خارجی؟" این مقاله ها سالها بعد دو بخش از کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران" را تشکیل دادند که پس از مرگ آل احمد به چاپ رسید. یکی از فصلهای جالب این کتاب همان قسمتی است که در بارۀ مشاغل رفیق دیرینه اش خلیل ملکی مینویسد. خلیل ملکی در میان آن گروه ۵۳ نفر به زندان میافتد. ملکی همان کسی است که در دهۀ چهل میلادی یکی از تئوریسین های چپ گرا و ملی گرا شد. وی اولین کسی بود که انشعاب از حزب توده را اعلام کرد و در سال ۱۹۴۸ حزب نیروی سوم را بنیان نهاد و از ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ سردبیر مجلۀ "علم و زندگی" بود و به نظر آل احمد بهترین نمونه از یک آدم روشنفکر و متعهد به ترقی اجتماعی و سیاسی. انگیزه آل احمد در انگشت گذاشتن روی موضوع خلیل ملکی این بود که ملکی در همان سال به خاطر عقاید چپگرای خویش محاکمه شده بود. ملکی که قبل از ۱۹۶۶ چندین بار محاکمه و زندانی شده بود، این بار نیز به سه سال زندان محکوم شد. محاکمۀ ملکی در دادگاه های رژیم پهلوی برای آل احمد دردناک و غیر قبل تحمل بود. ولی آنچه موضوع را برایش غیر قابل تحمل تر و درناکتر میکرد واکنش سرد و بی تفاوت رفقای روشنفکر و پیروان ملکی بود. در بعضی از جلسات محاکمه، به استثنای اعضای خانواده و فامیل، آل احمد تنها رفیقی بود که در جلسه شرکت می جست. آل احمد شگفت زده بود چرا هیچ یک از رفقا این جا نیستند که حدافل قوت قلب باشد. در چنین وضعیتی آل احمد از همفکرانش مأیوس شده بود، چونکه احساس میکرد آنها یا با دولت سازش کرده اند یا اینکه از ترس نمی خواهند با ملکی همدردی کنند. برداشتها و احساسات و عکس العمل های آل احمد نمونه هائی کامل از طرز فکر و رفتار نویسندگان و شاعران و روشنفکران دوران پهلوی است که می خواستند خود را در مقابل تهدیدها یا "چشمک زدن های" دولت یک دنده و سازش ناپذیر نشان دهند.
اما در این میان مشکل جدی تری در مقابل آل احمد و همه نویسندگان دیگر قرار گرفت: سیستم سانسور رسمی. در ۱۹۶۶ یکی از اعضای رژیم پهلوی به اطلاع همه ناشران رساند که از آن به بعد حتی پس از آنکه کتابی مجوز گرفت و چاپ شد، باید دوباره مجوزی برای توزیعش گرفته شود. برای ابراز مخالفت با چنین سانسوری آل احمد، ساعدی، براهنی و تنی چند از دیگر نویسندگان با امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت ملاقات کردند. در پاسخ، هویدا کمیته ای را مأمور بررسی اوضاع کرد و در این میان قانون جدید سانسور کماکان به قوت خود باقی ماند.
در اواخر ۱۹۶۷ به خاطر ترغیب عده ای از نویسندگان ضد رژیم، آل احمد به تحریم یک گرد همائی ادبی که توسط عوامل دولتی تدارک دیده شده بود همت گمارد. در پی موفقیت در تحریم آن گرد همائی و علم کردن آن تحریم به عنوان مبارزه علیه سانسور جدید دولتی، این نویسندگان به فکر تشکیل سازمانی افتادند تا نویسندگان را در خود پناه دهد. در آوریل ۱۹۶۸ اعلامیه ای با امضای آل احمد، دانشور، شاملو، نادرپور، ساعدی، براهنی و حدود چهل و شش نفر دیگر منتشر شد که طی آن موجودیت "کانون نویسندگان ایران" اعلام گردید و هدفش دفاع از حقوق نویسندگان در برابر سانسور بود. البته این کانون نتوانست زیاد تأثیر گذار باشد. به علاوه، پس از آل احمد این کانون در عمل کاربردی نداشت تا اینکه دوران انقلاب و آن "ده شب" معروف در تابستان ۱۹۷۷ در انستیتو گوته پیش آمد. پس از سقوط رژیم پهلوی، این کانون به مدت یک سال یا کمی بیشتر فعال بود که در این مدت شش شماره از نشریه خود را به عنوان "نامه کانون نویسندگان ایران" منتشر کرد و در اولین شماره آن مقاله ای در پنجاه صفحه در یادبود آل احمد آمده بود. در ۱۹۸۱ جمهوری اسلامی انتشار این نشریه را منع و فعالیت کانون را تعطیل کرد.
در اوایل ۱۹۶۸ آل احمد چهارمین و طولانی ترین رمان خود را بنام "نفرین زمین" منتشر کرد. داستان این کتاب به برنامه های اصلاحات ارضی و انقلاب سفید در زمان پهلوی مربوط میشود و شرح میدهد که چگونه در دهکده ای برنامه های سیستم جدید کشاورزی شکست میخورد و اهالی آن دهکده ریشه و در پی آن هویت خود را می بازند. این کتاب تا آخرین روزهای عمر سلطنت پهلوی اجازه توزیع نیافت.
مقایسه پایان رمان های آل احمد از اهمیتی یکسان بر خوردار است. پایان این چهار رمان همگی نشانگر وجود بدبینی و منفی گرائی رو به افزون است که از دوران مصدق به این سو در میان روشنفکران ایران رواج داشته است. به عبارت دیگر، در رمان های آل احمد، قهرمان قصه در مقابل قدرت سیاسی به تدریج سرکوب و در نهایت بی اراده میشود. در کتاب "کندوی عسل"، زنبورها تصمیم میگیرند به خانه اجدادی خود باز گردند. در "مدیر مدرسه" قهرمان قصه، جامعه فاسد را نکوهش میکند و ترجیح میدهد برای حفظ معصومیت و پاکی خود به درون خویش پناه ببرد. در "نون القلم" عبدالزکی به نیت گریز از دست پادشاه به هند میرود و اسدالله سر به بیابان می نهد تا در انزوا و درویش مسلکی زندگی کند. و آن معلم بدبین در "نفرین زمین"، بعد از آنکه دهکده به بی نظمی کشیده میشود آنجا را ترک میکند. در یک کلام، در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی روشنفکران ضد رژیم پهلوی به تدریج امیدشان را نسبت به اصلاحات یا پیشرفتهای اجتماعی و سیاسی از دست میدادند و در برابر رژیم بی اراده می شدند.
کمی پیش از آنکه دنیا را در دهکده "اسالم" وداع گوید، جلال آل احمد به تهران می آید تا در مجلس ختم دوستش خلیل ملکی شرکت کند. این شاید آخرین باری بود آل احمد در میان جمع دیده شد.
طبق اظهارات همسرش سیمین دانشور، صبح همان روزی که آل احمد از دنیا رفت، اول از درد شدید گردنش ناله میکند اما اهمیتی به موضوع نمیدهد و به تعمیر شومینه در ییلاقشان می پردازد. آل احمد قصد داشت تا چند روز دیگر برای انجام کاری به تهران برود و سپس با ساعدی به "اسالم" بازگردند. در آن زمان آل احمد زیاد دربند بازگشت به تهران برای شروع سال تحصیلی نبود چون میدانست به احتمال به خاطر سخنرانیها و نوشته هایش بازهم منتظر خدمت خواهد شد. حوالی ظهر حمام میکند. پس از صرف ناهار چرتی کوتاه میزند. هنگام عصر میگوید که سردش است. سپس به منزل یکی از دوستانش میرود ولی پس از نیم ساعت رنگ پریده باز میگردد و از درد مچ دست و پا و سینه ناله و شکایت میکند. تصمیم میگیرد بخوابد. همسرش به دنبال دکتر میرود اما وقتی باز میگردد آل احمد از دست رفته است.
پزشک محلی و پزشک خانواده آل احمد هر دو علت مرگ را سکته قلبی تشخیص میدهند. همسرش علت مرگ و تشخیص پزشکان را در آن زمان پذیرفت و حتی در مقاله ای که به سال ۱۹۸۱ به نام "غروب جلال" چاپ کرد به موضوع سکته قلبی اشاره میکند. اما برادر کوچکتر آل احمد به نام شمس الدین معتقد بود که رژیم پهلوی برادرش را کشته است. دیگر نویسندگان ضد رژیم نیز با شمس موافق بودند. به عنوان مثال، رضا براهنی کوشش کرد با مطرح کردن مرگ آل احمد، جامعه انگلیسی زبان را به اتهاماتی که متوجه رژیم پهلوی است آگاه کند. براهنی در سال ۱۹۷۶ مجموعه ای از اشعار انگلیسی خود را به آل احمد تقدیم کرد. سپس، براهنی در کتاب دیگری به نام "تاجدار آدمخوار" که آن هم به انگلیسی است می نویسد: "در دوران حکومت شاه … بسیاری از نویسندگان به دست عوامل دولتی کشته شده اند … آل احمد، یکی از نویسنگان برجسته ایران، به شکل مرموزی در محلی نزدیک سواحل دریای خزر کشته شد."
اما سیمین دانشور در ۱۹۸۳ از مواضع قبلی خود درباره مرگ همسرش دوری میکند و میگوید: "آنها آنقدر جلال را اذیت کردند تا سرانچام مستأصل شد و از دست رفت. مزاحمت ساواک و تعلیق دائمی از کار باعث مرگ زودرس او شد. با این همه، اگر آنها این کار را کرده باشند، آنقدر ماهرانه بوده است که من نفهمیدم." (جلال از دیدگاه سیمین دانشور، ص ۲۷)
این نقطه نظر متداول که آل احمد را به قتل رسانده اند مانند همان عقیده ای است که روشنفکران دوران پهلوی در باره مرگ صمد بهرنگی و دکتر علی شریعتی و غلامرضا تختی داشتند. به کوتاه سخن، ترس و وحشت مردم از عوامل دولتی و بدبینی به رژیم پهلوی و ساواک آنقدر زیاد بود که مرگ هر آدمی را به پای ترور می گذاشتند مگر آنکه بدیهی باشد که آن فرد در اثر کهولت یا به علل طبیعی فوت کرده است.
در تهران حدود هشت هزار نفر در تشیع جنازه آل احمد شرکت کردند. همه شرکت کنندگان ناراحت و عصبانی بودند. در مراسم خاکسپاری، نادرپور از طرف کانون نویسندگان سخنرانی کرد. جراید کشور پر از پیامهای تسلیت بود. رضا براهنی و ساعدی نیز در مراسم شب هفت در مسجد فیروزآبادی سخنرانی کردند.
سیمین دانشور، شمس آل احمد، ساعدی، اسلام کاظمیه، منوچهر هزارخانی و چند تن دیگر در مراسم شب چهل به مشهد رفتند تا در مراسمی که نعمت الله میرزاده تدارک دیده بود شرکت کنند. این مراسم در مسجد حاج ملاحسین و دانشگاه مشهد بر گزار شد. از میان استادان دانشگاه فقط علی شریعتی شرکت کرده بود.
همین که مراسم شب چهل پایان گرفت، دستگاه اداری رژیم از صدور مجوز برای مراسم های دیگر، از جمله مراسم یادبود، امتناع ورزید. در پی آن، و بر خلاف انتظار، نگارش در باره آل احمد و آثارش نیز کمتر شد. از ۱۹۷۷ به بعد که سلطه سانسور فرو نشست و کشور در آستانه انقلاب قرار گرفت، آل احمد نیز از توجهی دوباره بر خوردار شد، از جمله مطلبی در ۷۵۰ صفحه در یادبود او که در شپتامبر ۱۹۸۵ منتشر شد.
از میان یادنامه هائی که در باره آل احمد نوشته شده، ظریف ترین و هنرمندانه ترینشان شاید همان قطعه شعری باشد که احمد شاملو سروده است:
سرود برای مرد روشن که به سایه رفت
قناعت وار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار در لغتی
با چشمانی
از سئوال و عسل
و رخساری برتافته
از حقیقت و باد.
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خودش بود.
خرخاکی ها در جنازه ات به سوء ظن مینگرند.
پیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود.
آزمون ایمان های کهن را
بر قفل معجزهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرت افتاده ترین راه ها
پوزار کشیده بود
رهگذری نا منتظر
که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت.
جاده ها با خاطره قدم های تو بیدار می مانند
که روز را پیشباز می رفتی
هر چند
سپیده تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان بانگ
سحر کنند.
مرغی در بالهایش شکفت
زنی در پستانهایش
باعی در درختش.
ما در عتاب تو می شکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است.
دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای حسادت میکند.
اظهاراتی این چنین پر قدرت از سوی شاعری پر قدرت و پر آوازه و غیر مذهبی و ضد رژیم در باره آل احمد مهر تأییدی است بر خصوصیاتی که در سطور بالاتر در باره آل احمد گفته شد. در واقع، از نویسندگان و شاعران و روشنفکران بعد از جنگ دوم با خصوصیاتی همچون خصوصیات آل احمد توقعی نمیتوان داشت جز آن که در همان مسایل و مشکلاتی بیاندیشد که آل احمد اندیشید. از آن جمله اند: غربزدگی و مدرنیته، فساد رژیم پهلوی و عدم کارآیی آن، هویت ایرانی و تمامیت ملی در جهان مدرن، نقش مذهب در عصر تازه ایرانیان، تعهد اجتماعی نویسنده، شاعر و روشنفکر.
مع الوصف، علاوه بر آن " آل احمد"ی که از شعر شاملو استنباط میشود "آل احمد" دیگری نیز هست که ابعاد فکری و کاراکترش از لا به لای آثارش فهمیده و از زبان دوستانش شنیده میشود. این "آل احمد" دیگر، پر از تضاد و دو دلی و معضلات است که این خصوصیات کم و بیش در بسیاری از روشنفکران غیر مذهبی هم نسل او و نسل های بعد از او نیز دیده میشود. البته، این حرف به آن معنا نیست که آل احمد نماینده و الگو و نمونه فکری روشنفکران هم نسل خود است. اما تضاد و دو دلی و معضلات موجود در زندگی او و واکنش هایش نسبت به آنها نمونه ای از همان تضاد ها و اندیشه های ضد و نقیض و دو دلی ها و معضلاتی است که امروز [این مقاله در سال ۱۹۸۹ چاپ شده است] هم در فرهنگ ایرانیان دیده میشود.
جلال آل احمد در خانواده ای مذهبی در دهکده "اورازان" در استان گیلان متولد شد. خانواده آل احمد با روحانی برجسته آیت الله حاج سیّد محمد طالقانی فامیل بودند که این آیت الله از مخالفین رژیم [پهلوی] و چندین بار زندانی شده بود. از طرف خانواده پدری همگی روحانی و سیّد بودند. گفتنی است که نام کامل آل احمد، در واقع، سیّد جلال الدین سعد آل احمد است ولی هرگز از آن نام در جایی استفاده نکرد.
جلال یک برادر و هفت خواهر داشت که از برادرش کوچکتر و از خواهرانش بزرگتر بود. جلال دومین فرزند خانواده بود. برادر کوچکتر جلال بنام شمس الدین که او نیز نویسنده است، مسئول چاپ آثار جلال از ۱۹۷۸ به بعد بوده است.
به گفته جلال آل احمد، وقتی رضا شاه سیستم ثبت احوال را بنا کرد، پدر آل احمد از ثبت نام به عنوان یک سخنران رسمی مذهبی خودداری کرد و از آن به بعد بطور غیر رسمی در محافل مختلف مذهبی سخنرانی میکرد.
پدر آل احمد آدمی سختگیر و پرتوقع و مردسالار بود که به همسر و فرزندانش به عنوان آدمهای زیر دستش مینگریست و هر وقت عصبانی میشد به آنها بد و بیراه میگفت. به نظر میرسد که اهل خانواده از سعی و کوشش در جلب رضایت و خرسندی این مرد کوتاهی نمیکردند و همیشه با وی همچون مردی بلند پایه رفتار میکردند. اگرچه از نظر مرتبه و مقام اجتماعی در رده ای نسبتا پائین قرار داشت، ولی پدر آل احمد خودش را مردی بسیار مهم میدید. هیچ کس جرات نداشت با پدر بی پرده سخن گوید، پدری که از همسر اولش سیزده فرزند داشت و همسر دومش قبل از آنکه مادر شود فوت کرده بود. علاوه بر آن، این پدر حداقل یک همسر صیغه ای نیز داشت.
وقتی آل احمد سیزده ساله و کلاش ششم بود، حادثه ای در چاردیواری خانه رخ داد که تاثیری عمیق بر وی گذاشت. روزی نامه ای بنام پدر و مادرش از راه رسید که آنان را به میهمانی اولین سالگرد کشف حجاب دعوت کرده بودند. پدر آل احمد از اینکه به چنین میهمانی دعوت شده بود به خشم آمد و بلافاصله جلال را به مسجد محل فرستاد تا مردم را مطلع کند که چون مریض است آن روز برای وعظ در مسجد حضور نخواهد یافت. وی همچنین از جلال خواست به سراغ عمویش برود و پیغام دهد که به خانه آنها برود. وقتی مادر جلال وسط حرف شوهرش دوید که اجازه دهد جلال قبل از انجام ماموریت نهار بخورد و بعدا برود، پدر با عصبانیت فریاد زد: "دهن گنده ات را ببند، دوباره به کار من دخالت کردی؟ حالا کارم به جائی رسیده که باید تو را سرباز و کون لخت به میهمانی ببرم."
پس از آنکه جلال با عمویش به خانه بازگشت، آل احمد به مدرسه رفت. همیشه نیم ساعت زودتر از بقیه بچه ها به مدرسه میرفت، چونکه پسر یک معمم بود و مشکلی خاص داشت و آن مشکل این بود: دولت اعلام کرده بود پسرهای هم سن و سال آل احمد باید با شلوار کوتاه به مدرسه بروند. چون پدر آل احمد مخالف چنین قانونی بود، مادرش از داخل، دکمه های قابلمه ای در شلوار پسرش دوخته بود که شلوار را از زانو به هم وصل یا از هم جدا میکرد. بنابراین، آل احمد از خانه تا مدرسه با شلوار بلند میرفت و به مدرسه که میرسید قسمت زانو به پائین را جدا میکرد و با شلوار کوتاه در مدرسه حضور میافت.
آن روز قرار بود که آل احمد برای گرم کردن حمام خانه کمی هیزم جمع آوری کند و به منزل ببرد. این حمام را پدرش بعد از ماجرای کشف حجاب توسط رضا شاه در خانه ساخته بود تا همسرش سر برهنه به حمام عمومی نرود.بخاطر آنکه هر روز وظیفه تهیه هیزم به آل احمد واگذار شده بود دل خوشی نداشت.
آن شب پدر جلال باز هم به مسجد نرفت. حوالی غروب در خانه را زدند که جلال در را باز میکند. یک افسر نظامی وارد خانه میشود و به دنبالش زنی با کفشهای پاشنه بلند و روسری بر سر. این اولین بار بود که زنی بدون چادر به منزل آنها میامد.
آل احمد تکه هایی از مکالمات پدر را با میهمان میشنود. زن جوان آمده بود تا به مدت دو ساعت صیغه پدرش شود تا با هم به آن میهمانی بروند و به این ترتیب پدر آل احمد از بردن همسر واقعی خودش به آنجا خودداری کند.
ماجرای دیگری که بر آل احمد تاثیری عمیق گذاشت مرگ خواهر سی و پنج ساله اش بود. خواهرش ازدواج کرده بود ولی چون اجاقش کور بود به ناچار به شوهرش اجازه داده بود همسری دیگر انتخاب کند. ناگهان خواهر آل احمد بیمار میشود ـــ سرطان پستان. شوهرش وی را به منزل پدر آل احمد باز میگرداند. اگرچه خواهر آل احمد از شدت بیماری زمین گیر شده است، اما از قبول معالجه توسط پزشکان مذکر ـــ چون نامحرمند ـــ خودداری میکند. سرانجام، این زن به معالجات گیاهی تن میدهد و بلافاصله جان میبازد.
(ادامه دارد…)
بخش دوم را اینجا بخوانید
*مایکل سی هیلمن، ایرانشناس امریکائی، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آستین در ایالت تگزاس
‘