این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کافکا منهای مخاطب
احمد آرام*
مخاطب، در ابتدا، گم و ناپیدا است؛ همین که بخواهید به عنوان مولف، ناهوشیارانه، به جستوجویش بپردازید، بر شما مسلط خواهد شد. در داستانهای عامهپسند (چه از نوع فخیمانه و چه معمولی)، مخاطب بر گرده مولف سوار است. از همین رو است که، در این روند، مولف حرفی برای گفتن ندارد؛ این مخاطب است که در اثر خلقشده زبان میگشاید، و معلوم است که آن اثر از آن مولف نخواهد بود.
مخاطب عام هیچ معمایی با خود ندارد؛ رازی ندارد، تا بر تخیل تکیه زند. او میخواهد فیالفور داستان را بفهمد؛ داستانی که در سطح میگذرد، داستانی که فاقد معما است. مولف وقتی تحتتاثیر مخاطب عام قرار میگیرد، در جهت «فهمیدهشدن هرچه بیشتر داستان» گام برمیدارد. در این مسیر «متن» بهانهای است برای خوانش سطحی یک موضوع تاریخ گذشته؛ چراکه متن اقتدار خود را از دست میدهد؛ و مدام خود را تکرار میکند. تئودور آدورنو اگر بخواهد متن را به مثابه نشانهای از اقتدار بداند اشاره میکند که در خواندن آثار کافکا «همه چیز را واقعی حساب کن؛ هیچ چیز را با مفهومی که از بالا صادر شده است نپوشان. اقتدار کافکا مبتنی بر متن است. فقط وفاداری حرف به حرف و نه فهم جانبدار میتواند کمک کند.»
در ادبیات عامهپسند مخاطب عام نمیگذارد مولف اعلام کند: «من و اثرم یکی هستیم»؛ او میخواهد ثابت نماید و نشان دهد که اثر یک مولف برآمده از ذهنیت مخاطب عام است. محصولات چنین ادبیاتی متکی به یک ماشین تربیتشده است؛ ماشیننوشتن. این ماشین عادت دارد با خود یک چیدمان عامهپسند را هم وارد ساحت داستان کند. در ادبیات جدی و مستقل نیز این چیدمان فرق میکند؛ زیرا متکی بر همان تعریفی است که به ارتقای واژگان میپردازد: «چیدمان مفهومی است که با بازی و رویدادگی و ساختار و سازمان و تغییر سروکار دارد.» در ادبیات عامهپسند چیدمان واژگان اصطلاحی ایستا است؛ حال آنکه در ادبیات مستقل و جدی از طریق کارکردهای نوین سویههای مدرن را تجربه میکند. درواقع چیدمان «مجموعهای از عناصر ناهمگون است. این عناصر ممکن است چیزهایی باشند متفاوت که در کنار هم قرار میگیرند و رابطه خاصی باهم دارند… چیدمان نه فقط آن چیزی است که هست، بلکه آن چیزی است که انجام میدهد.» مخاطب داستانهای جدی نمیتواند مولف را وادارد تا چیدمان چیزهای موثر در داستان را تغییر دهد، اما در داستانهای عامهپسند این اتفاق رخ میدهد. نویسندگان مستقل که آثارشان در حیطه متعالیکردن جنبههای قصهگویی مدرن است، مدام مخاطب میآفرینند، آنها با هر اثر خود شکل تازهای از چیدمان خلق میکنند؛ و اقتدار مولف در این مسیر مخاطب خاص را کشف میکند و بالعکس. آن کس که معنای غیرواقعی میآفریند میخواهد در حوزه ادبیات آسانپسند، با روحیه مخاطب سازگاری نشان دهد تا اثر همهفهم شود؛ و معلوم است معنای واقعی انسان و اشیا، حتی رخدادها، عقیم میمانند. در این راستا، جهان سرشار از نمادهای پیچیده و مرموز که حضورشان به معماری داستان سود میرساند، با بحران عدیدهای روبهرو میگردد و فضا را برای رشد «معنای غیرواقعی» مهیا میسازند.
کافکا در تمام آثار خود «معنای واقعی» رخدادها را به نفع داستان، و نه مخاطب، کشف میکرد و آنها را از دل نظامی از نشانهها و نمادها عبور میداد. عناصر چیدمانی کافکایی شامل گفتارها، واژگان و معانی و روابط پیچیده آدمها را به قول ژیل دلوز، وارد «چیدمان جمعی بیان» میکرد. از همین روی، نظامی نشانهشناختی که «فنجانی را تبدیل به یک فنجان خاص میکند.» حتی آدمهای حقیقی وقتی در عرصه رمان نمایان میگردند کسانیاند که با خود گفتار خاص با شیوهای از رفتار خاص، وارد داستان میکنند. پدر کافکا نخستین پرسوناژ قهقرایی بود که توانست ذهنیت کافکا را وارد جدلهای تازه کند.
والتر بنیامین وقتی با متنهایی از کافکا روبهرو میشد که در آن پدر تبدیل به نماد یا نشانه میشد، مینوشت پیوند نزدیکی میان آنچه کافکا در رابطه با پدر از یک طرف مطرح میکند و «چیدمان» قضائی – سیاسی از طرف دیگر وجود دارد که از «ازل» فراتر از رابطه پدر و پسر بوده است و آن را تعیین میکند؛ چنانچه خود کافکا میگوید: «پدر مجازات را تعیین میکند. گناه او را به هیجان میآورد، درست به همان شکل که برای مامورین عالیرتبه دادگاه مهیج است.» به سادگی میتوان دید که دنیای ادارات و جهان پدران در چشم کافکا یکی هستند.
والتر بنیامین همیشه بر این نکته پافشاری میکرد تا مخاطب به درستی وارد دنیای کافکا شود، و حتی او را در مقابل پرسشهایی قرار میداد که پاسخ به آنها بسیار تاملبرانگیز بود. بنیامین از مخاطب چه چیزی طلب میکرد تا در روند فهم کافکا موثر واقع گردد: «جوهر آنچه او میگوید چیست؟ میخواهد ما را وادارد چه چیزی را تجربه و نه صرفا تفسیر کنیم یا بخوانیم؟ قرار است با چه ماشیننوشتی مرتبط شویم؟» این پرسشها ما را وامیدارد تا به عنوان مخاطبی خاص به دقت وارد جهان داستان بشویم. از همین روی وقتی با خوانش منحصربهفرد بنیامین روبهرو میشویم، به گفته ژیل دلوز و فیلیکس گوتاری در «کافکابه سوی ادبیات اقلیت»، او نمیخواهد سرنخهایی بیابد که مدعیاند میتوانند «تخیل» کافکا را مایهدار کنند یا آثارش را با حرکت از ناشناخته به شناخته تفسیر کنند: «قصر همان جهان پدر است، قدرتی که نمیتوان به آن دست یافت: سوسک اضطراب است، اختگی است، جهان رویا و مسخهای آن است و غیره.» بنیامین و اغلب روشنفکران و منتقدان که کافکا را از دریچه فلسفی تفسیر میکردند «مبتنی بر اهمیتی است که آنها به سیاست کافکا میدادند» که «این سیاست، نه تخیلی است و نه سمبلیک.» به این ترتیب شخصیتهای خاص زاده میشوند و مخاطب در امتداد نمودار تحول شخصیتها خود متحول میگردد. پرواضح است که ادبیات مستقل رامنشدنی است و مخاطب این گونه آثار به خوبی این را درک میکند.
* نمایشنامهنویس و داستاننویس. از آثار: بیدارنشدن در ساعت نمیدانم چند
آرمان
‘