«بابابزرگم کارل هوفمان سالها توی سینما آپولو کار میکرد، تو خیابان هلنه، لیمباخ/زاکسن. من سالهای آخر عمرش را دیدم. کلاه هنری سرش میگذاشت و عصای پیادهروی دست میگرفت و حلقه ازدواج پهنی داشت که هرازگاهی در بنگاه کارگشایی کمنیتس گرو گذاشته میشد و همیشه هم صحیح و سالم به انگشتش برمیگشت. فکر پیادهروی با عصا…
Read more