داداش دیر كرده بود. شهرزاد نگاه كرد به ساعت بزرگ، بالای سر خانم سرهنگ. با هر تیك تاك، یك چشم با مژهی مصنوعی، كنار صفحه، گوشهی بالای ساعت، چشمك میزد. یك دهان سرخ، با لبهای بزرگ، پایین صفحه میخندید. سر هر ساعت، چشم باز میماند، لب جمع میشد و سوت میكشید.
