شاید چندان برایتان معمول نباشد داستانی را شروع کنید که در نیمهی داستان راوی بمیرد و همچنان ورای وقایع –و حتی واقعیت مرگ خویش- بایستد و روایت را ادامه دهد. در کومالا هیچکس زنده نیست و این را زمانی خواهیم فهمید که بسیار دیر شده است
کتابهایی هستند که همیشه «دوباره خوانده شدن» خود را به خواننده تحمیل میکنند. در انتظار «خوانش دوباره» و «خوانشهای دوباره»اند، تا خواننده را در آنچه در خود دارند، غرق کنند
خوان رولفو نویسندهی حرفهای نبود. حرفهای به این معنی که کارش نوشتن باشد واز این راه گذران بکند. او به مشاغل متعدد روی آورد، از جمله کار کردن در ادارهی مهاجرت، بعد استخدام در کارخانهی لاستیکسازی گودریچ و آنگاه استخدام در ادارات دیگر. روزنامهنگاری هم زندگیاش را تامین نمیکرد و کار دانشگاهی هم نداشت. رولفو…
جين فرانکو در کتاب «فرهنگ نو آمريکاي لاتين» مينويسد: «پدرو پارامو نشانه و مظهر مکزيکي است که امروزه از آن نشاني نيست و تنها در خاطرهها باقي مانده است. راوي داستان، يکي از فرزندان بيشمار پدرو پارامو (که به تعبيري همه مردم مکزيک فرزندان وياند) در جستوجوي پدر به دهکده کومالا ميرود اما در آنجا…
“من به كومالا آمدم چون به من گفتند كه پدرم، پدرو پارامو نامي، اينجا زندگي مي كرد…”
چگونه ممكن است كتابي را گشود و شروعي چنين شگفت انگيز، قدرتمند و فراتر از انتظار را حتي فقط تا همين حد خواند و همچنان ادامه نداد؟