در بحبوحهٔ دورانی که اختراعات یکی پس از دیگری زندگی انسان را تکان میداد، فیلسوف بدبینی پیدا شد که میکوشید حقیقت زندگی را برملا کند. او میگفت حقیقت زندگی در دایرهای محصور شده که در یک طرفش لذت ایستاده و در سوی دیگرش حسرت. آدمی، مادامیکه در جهان است، بین این دو میرود و میآید…
جولیان یانگ استاد فلسفه دانشگاه ویکفورست است و شخصیت خاصی دارد. او در مکتب فلسفه تحلیلی بزرگ شده ولی یک جایی از زندگیاش به فلسفه قارهای علاقهمند میشود. نکتهای که جولیان یانگ دارد این است که سبک تحلیلی را حفظ کرده و بسیار واضح و مستدل مینویسد.
آرتور شوپنهاور (Arthur Schopenhauer) (۱۷۸۸–۱۸۶۰ میلادی) مقاله ای تحت عنوان «در باب زنان»٭(On women) نوشته است. این مقاله از جمله مطالب عامه پسند و غیر فلسفی است که او در این مقام، در اوج اندیشه و تفکرش نیست، گرچه چندان متمایز از نظام فکری اش نیست.
اثر اصلی آرتور شوپنهاور، «جهان همچون اراده و تصور [بازنمایی]»، با این جمله آغاز میشود: «جهان تصورِ من است». او به تمایز کانتی بین فنومن یا پدیدار و نومن یا نا – پدیدار اشاره میکند. یعنی جهانی که ما بهعنوان سوژه مدرِک بهوسیله حواسمان تجربه میکنیم مربوط به حوزه پدیدارهاست
آرتور شوپنهاور در ۲۲ فوریهی ۱۷۸۸، در شهر “دانتزیگ” آلمان (گدانسک در لهستان امروزی) دیده به جهان گشود. پدر او که پیشهی بازرگانی داشت، به سبب مهارت، مزاج گرم، سرشت پابرجا و عشق به آزادی، نام آور بود.
شوپنهاور فیلسوف آلمانی در حالی که برای سوالات آزار دهنده اش دنبال پاسخی قانع کننده می گشت در حالی که در خیابان قدم می زد. یکی از رهگذران وقتی رفتار عجیب او را دید پلیس را خبر کرد. چند دقیقه بعد افسری به شوپنهاور نزدیک شد و پرسید: تو چه کسی هستی؟ شوپنهاور به پلیس…
آرتور شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸) هرچند از قلمرو فلسفه دانشگاهی بیرون است اما با این حال یکی از مهم ترین فیلسوفان قرن نوزدهم به شمار میرود. فلسفه او دو آبشخور مهم دارد، یکی آرای فلسفی افلاطون و کانت، و دیگری مکاتب هندوئیسم و بودیسم.
باوجود دنیای مبتنیبر شر، جایی که رنج میتواند هرگونه شادی را از بین ببرد، جایی که آینده بشر بسان تراژدی-کمدیای بهنظر میرسد که از سوی نابغهای اجرا میشود، انسانی که جهانش پس از عصر روشنگری باید جهانی عقلانی باشد، چه احساسی میتواند داشته باشد؟