کافکا دو سه ماه قبل از مرگش یکی از بهترین و غمانگیزترین داستانهایش را نوشت. در داستان «گودال»۱ جانوری تنها که به موش کور میماند، زندگیاش را وقف ساختن خانهای پیچیده در زیرزمین میکند تا از خودش در برابر موجودات دیگر دفاع کند.
«شکوه زندگی»روایت تلخ و سرد یک مرگ تدریجی، تحلیل رفتن صدای مبهمی است که در نفسهای فرو خورده محو میشود. آواز خشداری که به زوزه به «جیر جیر» یوزفین میکشد.
فرانتس کافکا میگفت بیماری باعث نوشتنش میشود، اما توجهی بیپایان به سلامتی هم داشتيم
ویل ریس
ترجمۀ: عرفان قادری
چند ماه پیش از مرگش یکی از درخشانترین داستانهایش را نوشت. در داستان نقب موجودی تنها، شبیه موش کور، برای محافظت از خود، عمرش را صرفِ ساختن خانهای زیرزمینی و تودرتو کرده است. او در آغاز…
برشت بهعنوان ماتریالیستی تمامعیار قبل از مرگ در نامه به همسرش درباره نحوه کفنودفن خود همه چیز را «مشخص» توضیح میدهد. او به هلنه میگوید پیش از آنکه به گورم بگذارید دشنهای به قلبم فرو کنید تا مبادا زنده باشم و دومین وصیت برشت آن بود که تابوتم را از پولاد محکم بسازید چون دلم…
آنچه میخوانید بخش كوتاهی است از كتابی با عنوان «كافكا، خلاصه و مفید» از والتر سیكلر كه توسط محمود حدادی به فارسی ترجمه شده و در آیندهای نزدیك در نشر مهراندیش منتشر میشود.
وقتی همهگیری شروع شد، خیلیها دوباره یاد طاعون آلبر کامو یا کوری ژوزه ساراماگو افتادند، اما حالا که بیش از یک سال است در موجهای بیپایان سرایت و تشویش و مصیبت گیر افتادهایم، چهرۀ یخزدۀ کافکا بیشازهمه وضعیتمان را نشان میدهد. کافکا در تمام عمر به چیزهایی میاندیشید که این روزها دغدغۀ ما شدهاند: حس…
'کافکا از میان نامههایش به ملینا
مادرانگی
نیلوفر رحمانیان
«ميلنا، چطور است كه تو هنوز از من نترسيدهای يا از من نرميدهای و يا احساسی از اين قبيل پيدا نكردهای؟ ژرفای جديت و توان تو تا كجاها میرسد؟ من برای تو يا هر كس ديگر نمیتوانم توضيح دهم كه در درونم چه میگذرد. چطور میتوانم…
کافکا «نامه به پدرش» (هرمان کافکا)، را در نوامبر 1919 نوشت و به مادرش سپرد تا آن را به پدر برساند. کافکا با نوشتن این نامه در پی آن بود که رابطهاش با پدر از نو حسنه شده و زمینهساز فروکشکردن تنشها و دلآزردگیهایشان شود. در این میان مادرش، جولی کافکا، که به کل از…
فرانتس کافکا (1924-1883) یکی از معدود نویسندههای جهان است که بیش از هزار نامه از او بهجا مانده که در آن نامهها تصویر دیگری از کافکا میدهد. فلیسه باوئر، ملینا یزنسکا بهعنوان دو زنی که کافکا به نوعی عاشقشان بود و هرمان کافکا پدرش که از او فرار میکرد، سه نفری بودند که کافکا به…
«فلیسه» اصلا وجود ندارد! البته زنی به نام «فلیسه باوئر» بوده است که کافکا برای او نامه مینوشته اما فلیسهای در کار نیست. این زن در واقع نیمهی دورماندهای است که کافکا مدام صدایش میزند. «آنیما»یی که برای رسیدن به وحدت شخصیاش او را تمنا میکند، برای پر کردن دوگانگی و شکاف هولناک درونیاش، برای…
اگر روزگاري لوكاچ دوگانه ادبيات مدرنيستي و رئاليسمِ انتقادي را با قاطعيت مطرح ميكرد و جانبِ نوع اخير را ميگرفت، هنوز وضعيت دستكم در ادبيات، چنان وهمناك و متناقض نبود. اما در روزگاري كه تناقضاتِ موجود در جهان و در صحنه ادبيات بهحدِ اعلاي خود رسيده است
كافكا هرگز خود را ناگريز از حسكردن يا تكراركردن اين كلام هوراس به ماسيانس در برابر كسي نميديد. زماني كه يكبار ديگر اين ابيات هوراس را ميخواندم، ناگهان تفاوت اساسي اين دو شخصيت برايم چشمگير شد و به نظرم رسيد كه آنها، حتا اگر تمام هنرهاي درباري روميها را ناديده بگيريم، بسياري از ويژگيهاي شخصيتي…
همه فکر میکنند باید با کافکا ترسید، یا غمگین شد. اما حسی از طنازی نیز در داستانهای کوتاه و کوبندۀ او وجود دارد. داستان کوتاههای او شباهتی عجیب به جُک دارند: افزایش مرحلهبهمرحلۀ فشار بر خواننده، و ناگهان، انفجار. گویا پشت یک در منتظر ماندهاید، میکوبید میکوبید و میکوبید، و وقتی بالاخره در باز میشود،…
در سمت راست جادهی كراكوف به نواهوتا، حدود نيمكيلومتر بعد از اولين بلوكهاي ساختمانيِ شهر جديد، پاركي وجود دارد. من در یکی از روزهای مهآلود دسامبر، پس از بارش نخستين برف آنجا بودم. پارك خالي بود، البته اگر كسي بتواند آن محوطهي بيحصار، بزرگ و مسطح، با چند نيمكت در آن را پارك بنامد.
لاشخوری بود که منقار در پاهای من فرو میکرد. پیشتر چکمهها و جورابهایم را از هم دریده بود و حال به گوشت پاهایم رسیده بود. پس از هر نوک چند بار ناآرام به گرد سرم میچرخید و باز کار خود را از سر میگرفت
اصولاً شناخت ایرانیان از کافکا در ابتدا به تصویری محدود میشد که هدایت از نگاه و برداشت منتقدان و نظریهپردازان ادبی فرانسه از کافکا به دست آورده به خوانندگان فارسیزبان منتقل کرده بود. این تصویر، حتی اگر با دریافت دقیق و برداشت درستِ هدایت از نظر و نظریههای منتقدان و مفسران اروپایی در آن زمان…
آثار کافکا نمایانگر اوضاع آشفته اروپای قرن بیستم است. او نوشتن را چنین توصیف میکند که دریای یخ زده و منجمدی در او هست و نوشتن به مثابه داسی عمل میکند که توسط آن یخها را میشکافد و راهی برای نجات پیدا میکند.
کافکا بنا به ملاک های آشنا داستان سرا نبود. مثل جین آستین رمان نمی نوشت و خواننده را به دنبال شخصیت ها و گره های داستان نمی کشاند. مثل چخوف قصه کوتاه نمی نوشت و رویدادهای به ظاهر بی اهمیت و کوچک را به عظمت تنهایی و رنج انسان ها گره نمی زد.
امریکا اثری از فرانتس کافکا، نویسنده آلمانی زبان اهل چکوسلواکی. این رمان عجیب، مانند بیشتر آثار کافکا، ناتمام مانده است. امریکا، ماجراهای پسری جوان به نام کارل را نقل میکند که به دنبال ماجرای ناگواری با کلفت پدر ومادرش، مجبور شده است پدر و مادر و آلمان را ترک گوید و به امریکا مهاجرت کند
کافکا نویسنده بزرگی است که عدهای او را «پیامبر» میخوانند، زیرا در آثارش حوادثی پیشگویی شده که بعدها پس از مرگش تحقق یافته است.رفتار مستبدانه و جاهطلبانه پدر چنان محیط رعبانگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایهای از وحشت بر روح فرانتس انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور…
«آنچه به ادبیات وابسته نیست، مرا رنج میدهد و بیزارم میکند. از صحبتها خسته میشوم، عیادتها تا حد مرگ ملولم میسازد، زیرا از فکرخویش و از عمق حقیقت و اهمیت آن بازم میدارد.» (فرانتس کافکا، یادداشتهای روزانه، ۱۹۵۱)
انتشار ترجمه مجدد فرزانه طاهری از مسخ کافکا
بیکرانه چون کافکا
نسیم آصف
جهان داستانی کافکا آنچنان چندوجهی و بیکرانه است که همواره از منظرهای مختلف و گاه متضاد مورد نقد و تفسیر قرار گرفته است. نینا پلیکان استروس در مقاله «دگردیسی مسخ فرانتس کافکا» به این نکته اشاره میکند که تا سال ١٩٧٧…
آدورنو که در تحلیلهایش از پدیدههای فرهنگی زمانهاش، مثلاً صنعت موسیقی و جاز، توانایی گستردهای در از بیرون مشاهدهکردن موضوع بحث نشان میدهد، در این یادداشتهای کوتاه که آنها را به اختصاری ستایشبرانگیز نوشته است
نثر کافکا نه با گفتن، که با امتناع از گفتن، با گسستن بیان میکند.» آدورنو در کتابِ «یادداشتهایی دربارهی کافکا» ایدههایی درباره کافکا و جهان داستانی او طرح میکند، که در عینِ بدیع و گاه غریببودنشان، در امتداد پروژه فکری او خاصه در زمینه زیباشناسی است.
'تنهایی و رنج انسان با نمایش مسخ شدگی
پراگِ سبز و نارنجی در جاهایی خاکستری است، به رنگ نویسندهای که از مسخشدگی انسان معاصر نوشت.
نام کافکا و پراگ چنان در هم تنیده که هر کدام یادآور دیگری است. در محله تاریخی و توریستی شهر که به «پراگ قدیم» معروف است در معروفترین قسمتش و…
نقشمایه «مسخ»، با الگوها و نمونههایی فراوان، تاریخی با قدمت اسطوره و افسانه دارد. دراینمیان شاید مجموعه «دگردیسیها»ی اوید پرآوازهتر از همه باشد. (گذشته از «دگردیسی گیاهان» و «دگردیسی حیوانات»، دو شعر آموزشی از گوته که موضوعشان البته نه تطور به معنای مسخ و تنزل، بلکه برعکس، شرح روند تکاملی طبیعت است.)
سوم جولای سالروز تولد «فرانتس کافکا» نویسندهای است که کارهایش بعد از یک قرن هنوز موضوع مقالات و پایاننامههای دانشگاهی قرار میگیرند. به این مناسبت نکاتی را که شاید کمتر درباره «مسخ»، داستان کوتاه اما پرمغز این نویسنده چکی آلمانیزبان و زندگی او خوانده باشید مرور میکنیم: