بخشي از كتاب «صداهايي از چرنوبيل»
تاريخ شفاهي يك فاجعه هستهاي در١٩٩٧
ترجمه: مينا حسين نژاد
شب است و من نزديك به او، روي صندلي كوچكم نشستهام. ساعت هشت شد و گفتم: «واسنكا، ميخواهم كمي پيادهروي كنم.» او چشمهايش را باز كرد و آنها را بست. با اين كار به من اجازه رفتن…